نگاهی به باوری شگرف و متافیزیکی در شاهنامه فردوسی:
«همزمانی خشکسالی با حکومت یک پادشاه یا حکمران خودخواه و ستمگر بر ایران آن روزگاران است.»
در شاهنامه فردوسی بزرگ، هجده خشکسالی دیده میشود؛ یا به نوعی بر اساس روایت این شاعر ملی\\\\_از گذشته اساطیری و حماسی و تاریخی ایران باستان در شاهنامهاش\\\\_ از منابع در دسترس او، هجده مورد خشکسالی در ایران به ثبت رسیده است که همه آنها در یک ویژگی یا مؤلفه مشترک هستند و آن، همزمانی خشکسالی با حکومت یک پادشاه یا حکمران خودخواه و ستمگر بر ایران آن روزگاران است.
در واقع این یک باور فرازمینی است که ایرانیان باستان، ترسالی و خشکسالی را با نوع پندار، رفتار و کردار پادشاه نسبت به مردم گره میزدند.
در واقع در شهریاری بد برای مردمان، تنگدستی و دشواری به دست میآید که پادشاهی او از روی الگوی(= آموزش) انگرهمینو(اهریمن) ساخته شده باشد.
برداشت یا تفسیری که از این بینش میتوان کرد این است که پادشاه ستمگر با روش و منش حکومتداری خود، زمینه خشکسالی را فراهم میکرد و چون این
... دیدن ادامه ››
رویه تکرار میشد، ذهن و زبان انسان ایرانی باستان، آن را با عنوان یک منطق آسمانی قلمداد میکرد.
«افراسیاب» در اسطورههای ایرانی و شرقی از شخصیتهایی است که رابطه تنگاتنگی با این نگرش فرازمینی دارد؛ هر زمان که به ایران میتاخت در کشتار و ویرانگری و کور کردن رودخانهها میکوشید. پر کردن رودخانهها و جویها و خشک کردن آبها، کارکردی است که همه تاریخنویسان به این اسطوره تاریکی و تباهی نسبت دادهاند. «گویند دیگر بر مردمان و حیوانات باران نبارید» ۱ «چشمهای بود در هیرمند برابر بُست، افراسیاب آن را به بند جادویی ببست.» ۲
در کتاب «مینوی خرد» پایمال کردن دریاچه کانسه(هامون) و خشک کردن آب آن به او منسوب است. ۳
در «بندهشن»(کتاب آفرینش ایران باستان) نابود کردن هزار چشمه کوچک و بزرگ و شش رودخانه بزرگ قابل کشتیرانی از کارهای اوست. در حقیقت این برافکندن نهرها و و خشکسالی تنها به نیرویی جادویی میسر است که افراسیاب داراست. او در اصل دیو پلیدی است که از ریزش باران جلوگیری میکند.۴
نکته قابل بیان اینکه بر اساس پژوهشهای دانشمند اسطورهشناس فرانسوی، امیل بِنوِنیست، با توجه به ریشهشناسی تاریخی و اسطورهای این شخصیت شاهنامه و ادبیات حماسی ایران باستان و همچنین ویژگیهای کارکردی و رفتاری مانند حبس باران، نابودسازی گیاهان، قدرت جادویی و هراسآوری، افراسیاب برابر دیو خشکسالی «اپوش» در ایران باستان است.
نمونه بارز دیگر این رابطه شگفت پادشاه ستمگر با خشکسالی را در جای دیگر شاهنامه میبینبم که این داستان در دیگر متون با همان پیام و دریافت از جمله «مرزباننامه» آمده است:
«بهرام گور» که پادشاهی آرمانی است در یکی از گردشهای خود از کوکبه خویش دور میافتد و مهمان ناشناس خانواده روستایی میشود و آنطور که بایسته و شایسته پادشاه بود از او پذیرایی نمیشود؛ بنابراین تصمیم میگیرد که زین پس بر مردمان سختی بگیرد؛ همین تصمیم و اراده باطنی خود محرکی قوی برای تباهی است؛ شیر گاو خشک میشود و بیدرنگ زن یا دختر روستایی علت را درمییابد:
چنین گفت با شوی کای کدخدای ــــــ دل شاه گیتی، دگر شد به رای
ستمکاره شد شهریار جهان ــــــ دلش دوش پیچان شد اندر نهان
چو بیدادگر شد جهاندار شاه ــــــ ز گردون نتابد ببایست ماه
به پستانها در شود شیر خشک ــــــ نبوید به نافه درون نیز مشک
زنا و ربا، آشکارا شود ــــــ دل نرم چون سنگ خارا شود
شود خایه در زیر مرغان تباه ــــــ هر آنگه که بیدادگر گشت شاه
چو بهرامشاه این سخنها شنود ـــــــ پشیمانی آمدش ز اندیشه زود
زن فرّخ پاک یزدانپرست ــــــ دگرباره بر گاو مالید دست
ز پستان گاوش ببارید شیر ــــــ زن میزبان گفت کای دستگیر
از آن پس چنین گفت با کدخدای ــــــ که بیداد را داد شد باز جای . ۵
**منابع:**
۱. مطهربن طاهر، (۱۳۷۴) *آفرینش و تاریخ*، مقدمه، برگردان و تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: آگه، جلد سوم، ص ۱۲۶
۲. بهار، ملکالشعرا، (۱۴۰۱)، *تاریخ سیستان*، تهران: معین، ص ۱۷
۳. *مینوی خرد*، (۱۳۷۹) گزارنده و برگردان دکتر احمد تفضلی، تهران: توس، ج ۱، ص ۲۱۱
۴. بهار، مهرداد، (۱۳۹۳) *پژوهشی در اساطیر ایرانی*، تهران: آگه، ص ۱۰۳
۵. فردوسی، ابوالقاسم، (۱۳۸۸) *شاهنامه*، زیر نظر عبدالحسین نوشین، جلد هفتم چاپ مسکو، ص ۱۵۶۸