در ابتدا از استقبال و بدرقه ی آقای کوروش سلیمانی و خوش آمد گویی ایشان تشکر می کنم .
در مواجهه با «شک (یک تمثیل)»، آنچه بیش از همه ذهن را
... دیدن ادامه ››
درگیر میکند، نه خودِ تردید، بلکه بازی مرموز حقیقت است؛ حقیقتی که در سکوتها، در مکثها و در قضاوتهای ناتمام میلغزد. کوروش سلیمانی، بیآنکه بارِ سنگینِ پیاممحور بودن را به دوش تماشاچی بگذارد، موفق شده است روایت جان پاتریک شنلی را به گفتوگویی زنده میان مخاطب و وجدان او بدل کند.
سبک اجرای نمایش، آگاهانه خویشتندار است. ریتم آهسته، میزانسنهای هندسی و طراحی صحنهی سرد و مینیمال، ما را نه به دل ماجرا، بلکه به بیرون آن پرتاب میکند؛ جایی که تنها میتوان تماشا کرد و قضاوت کرد – و البته مدام در قضاوت خود شک کرد. انتخاب این زبان بصری سرد و خوددار، کاملاً در راستای جهان متن است؛ نمایشی دربارهی شک، باید از احساسات گرمازده دور بماند.
اما اگر قرار باشد از بازیها بنویسیم، رویا افشار در نقش خواهر آلوشیوس، مثل چاقویی کند و مداوم، آرام آرام در روان مخاطب فرو میرود. او نه نقش یک زن خشکمذهب، که تجسمی از «وظیفه» بیچشمپوشیست؛ حتی وقتی دیگران در تردید میمانند، او با خونسردی به سمت نتیجهگیری میرود. مقابل او، بهنام تشکر قرار دارد؛ و او استاد بازی با لایههاست. او پدر فلینی را میسازد که همزمان میتواند بیگناه، گناهکار، قربانی و شکارچی باشد. بازیاش، نه برای اثبات، که برای گریز از اثبات است.
نمایش «شک» از آن جنس آثاریست که پایان ندارد، چون خودش را در ذهن مخاطب ادامه میدهد. نه حقیقت را روشن میکند، نه حکم صادر میکند، نه حتی تکلیف اخلاق را معلوم میکند. اینجا، اخلاق نه فرمان است، نه پرسش؛ بلکه یک میدان کشمکش بیپایان است