گفته بودم بعضی از قسمتهای جذاب بعضی کتابهارو اینجا مینویسم این بخشم دوم و البته آخری هست که از کتاب تن شاعر ژاک لُ کُک می نویسم امیدوارم خوشتون بیاد و ...
یک گروه جوان و خلاق
هدف مدرسه ی ما اینه که بتونه بعدِ دو سال، یه گروه جوون و خلاق بیرون بده. گروهی که بتونه تو هر اجرا، با کشفِ شکلایِ حرکتی جدید، به اجرای تازه ای برسه.... برای همین همش مجبورشون می کنم بداهه کار کنن.هدف مدسه یِ ما رسیدن به یه تاتر واقعا هنریه.
اما مساله آموزش تئاتر، خیلی گسترده تر از خود تاتره. من همیشه سر کلاسا، دنبال دو چیزم: تئاتر و زندگی. سعی می کنم آدمایی تربیت کنم تو هر دوتا موفق باشن. شاید بگین: «خیلی آرمان گرایی!» اما من دوس دارم شاگردام، هم روی صحنه زندگی کنن، هم توی زندگی....
گاهی پیش می آد که سرِ کلاس، بچه ها، بداهه سازی رو با حرف زدن اشتباه می گیرن. منظورم از حرف زدن، استفاده از جملات و کلمات نیست. منظورم بیان یه معنا و مفهوم خاصه. حرف زدن به معنای استعاریشُ می گم. می خوان یه چیزی بگن اما، نمی دونن آدمی که می خواد یه حرفی بزنه، لزوما آدم خلاقی نیست. البته
... دیدن ادامه ››
اگه کسی بتونه بین خلاقیت و حرف زدن تعادل برقرار کنه شاخ غولُ شکونده. اماخیلیا هستن که فقط می خوان یه حرفی بزنن، غافل از این که فقط خودشون با اون حرف حال می کنن. مِثِ آدمایی که با خودشون می گن و می خندن. نه این که این کار بد باشه اما، تکلیف تماشاگر مادر مرده این وسط چیه؟ متاسفانه، خیلی از اساتید تئاتر، خلاقیتُ با وراجی عوضی می گیرن. حالا من بهتون می گم که فرق بازیگر خلاق و بازیگر حراف چیه: بازیگر حراف، برای خودش بازی می کنه، نه برای تماشاگر. من هر وقت می رم یه کار ببینم، نیگا می کنم به این که بازیگرا از خودشون انرژی پخش می کنن یا نه؛ نیگا می کنم به این که توی فضایی که ساختن، واسه تماشاگر بدبخت هم جایی هست یا نه. اما فرق استاد خلاق با استاد وراج چیه؟ استاد وراج، همیشه با کت و شلوار و کراوات سر کلاس حاضر می شه. می شینه پشت میزش، پیپشُ روشن می کنه و شروع می کنه به تعریف کردن خاطره از کارایی که هیچ وقت نکرده:« بله! من یه بار با استانیسلاوسکی تو پاریس قهوه خوردم و استانیسلاویسکی بهم گفت خیلی باحالی و...»
اما استاد خلاق کسیه که همیشه پا به پای بچه ها تمرین می کنه و اتود می زنه و از گفتن نمی دونم و نمی تونم، ترسی نداره. همیشه خودش رو آماده نگه می داره و به جای تعریف کردن قصه ی کلثوم ننه، بچه ها رو وادار می کنه به حرکت کردن و اتود زدن. از دیدن شکلای جدید و اجرا ترسی نداره و بچه های مردمُ به خاطر خلقیتِ شون محکوم نمی کنه...
وقتی بچه ها اتود می زنن یا تمرین می کنن، من بدون هیچ فکر و قضاوتی، فقط تماشا می کنم. معلم تئاتر، فقط باید ببینه. بعد از دیدن یه اتود، نظر من درباره یِ اون اتود، یعنی حرفی که می خوام دربارش بزنم، درست همون چیزیه که بچه ها با اتود شون، طنینشُ تو وجود من بیدار کرده ن. و خاک بر سر اون معلم تئاتری که بعد دیدن اتود بچه ها می گه: «خوشم نیومد» یا: «خوشم اومد» مگه ما کی هستیم که از زحمتِ یه عده آدمِ دیگه خوش مون بیاد یا نیاد؟ مشاهده، یعنی بی طرفانه نگاه کردن؛ بی هیچ قضاوتی دیدن.
وقتی می خوایم درباره ی کار بچه ها حرف بزنیم، نباید بگیم خوب بود یا بد بود. می تونیم بگیم: «خیلی کوتاه بود» یا:«یه خرده طولانی شد» یا:«خیلی هیجان انگیز بود» یا:«زیاد هیجان انگیز نبود».و......................................................................
ص30. 31. 33
(بخوانید و آگاه باشید، فریب اساتید و بازیگران حراف و وراج را نخوریید:))))))سیما کهنمویی)