در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال س. رحمانی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 00:02:01
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
چرتالدو ، تئاتر دوران طلایی دهه ی هشتاد
اگر شانس این را داشته اید که نمایش های دهه ی هشتاد را دیده باشید ، قطع به یقین کارهای کوهستانی ، نریمانی ... دیدن ادامه ›› و برهانی مرند جوان را در کنار بیضایی ، سمندریان و رفیعی که مجرب تر بوده اند را به خاطر خواهید آورد.
دورانی که تئاتر بر پایه ای از اصول ناگسستنی بنا شده بود و این بزرگان ، مبتنی بر همین اصول بدعت هایی را بنیان نهادند که تا یک دهه جز لاینفک این هنر فاخر به شمار می رفت. بعد ها با تاسیس تماشاخانه های خصوصی اصول جذب مخاطب تئاتر را به سمت و سویی برد که توجیه اقتصادی بر تبین مفاهیم ارجحیت یافت و به عقیده ی این حقیر ، سقوط تئاتر از همین نقطه آغاز شد .
چرتالدو نمایشی است که می خواهد به مناسبات تئاتر دهه ی هشتاد وفادار باشد ، دکور ، لباس ، گریم و ریسک استفاده از بازیگران کمتر شناخته شده مبین این مسئله است که چرتالدو آمده به سیاق تئاتر های دهه ی هشتاد اندیشه اش را به معرض تماشا بگذارد نه زرق و برق توخالی و جنجال های رسانه ای اش را و تا حدود زیادی در این مسیر موفق عمل می کند .
برای فهم کمدی چرتالدو باید از دو منظر خنده ی فلسفی برکسون و وود ویل چخوفی به واکاوی نمایش پرداخت.
برگسون در رساله ی - در باب خنده - تشریح می کند که خنده واکنشی است عقلانی ( نه عاطفی) به وضعیت تعارض آمیز بین مکانیسم غیر معمول یک فرد و مکانیسم رفتار هدفمند موجود.
چرتالدو هاشمی نژاد در مقام نویسنده ، هوشمندانه یک ارزش انسانی را به عنوان این مکانیسم غیر معمول در تقابل با یک ضد ارزش معمول ، به تصویر کشیده که این دستکاری ساختاری به عمیق تر شدن فلسفه ی موجود در اثر کمک شایانی کرده.
به طور متداول در یک جامعه ی نرمال دیوانگان تبسم می انگیزند ولی در دنیای دیوانگان این نرمال بودن است که می شود تعارض ، که این تعارض و عدم تجانس با دیدگاه کانتی هم همپوشانی دارد .
چرتالدو قصه ی ورود مردی درستکار است به شهر دزدان ، این یک خط را میتوان در قصه ی گوسپند سفید ایتالو کالوینو یافت ، اما هاشمی نژاد این موقعیت را نقطه ی عزیمت نمایش خود قرار داده و بعد به تحلیل آن پرداخته که چطور وفا داری به یک ارزش در جامعه ای منحط میتواند به عنوان یک مکانیسم غیر معمول تعارض ایجاد کند .
چرتالدو در اجرا اما نزدیک به وود ویل چخوفی است که تفاوت عمده ای با وود ویل فرانسوی دارد.
وود ویل فرانسوی اجرایی است مبتنی بر شعبده ، آکروبات ، سیرک ، موسیقی و رقص و آوازهای باب روز.
چخوف اما شاید نخستین کسی بود که وود ویل فرانسوی را که کمدی بود مفرح ، جالب ، ساده و خالی از اصول و تشریح مسائل اخلاقی را با مهارت داستانگویی اش به های کمدی ارتقا داد و نفس تازه ای در تئاتر از کار افتاده ی روسیه دمید.
در وود ویل چخوفی دیالوگ های نمایش هیچ وحدت منطقی با هم ندارند ( نیمه ی اول نمایش چرتالدو مبتنی بر همین اصل است ) ، عنصر قالب فضا و مود داستان است ، عمل غیر مستقیم است و سرشار از طنز است نه هجو و هزل، بهره گیری از آیرونی و حرکت از خنده به اندوه جز لاینفک وود ویل چخوفی است .
چرتالدو نیمی از نمایش را به وود ویل چخوفی وفادار است و در نیمه ی دوم به سمت گروتسک یله میدهد ، وقتی که تماشاگرش را با رقص و آواز و ریتم بالا همراه کرد در نیمه ی دوم فلسفه اش را تبیین میکند .
هاشمی نژاد و جعفری که در نمایش قبلی شان ( اتاق سفید ) از تیم بازیگران نوجوان بهره برده اند ، اینبار اما در کنار نوجوانان از بازیگران مجرب تری استفاده کرده اند ، حسین کشفی مرد اصلی نمایش است که در ساخت تیپیکال کارکترش به خوبی از پس نقش برآمده ، بر نقش سوار است و در صحنه ی پایانی با بازی جاندار در شرایطی دشوار هنرش را به رخ میکشد ، مهسا جعفری زن اصلی نمایش است که در ارائه ی دو تیپ متفاوت روی صحنه موفق است ، از امکانات بیان اش درست بهره جسته و جزئیات هر دو نقش را به خوبی ایفا میکند ، کارکتر مجری توانمند است و ارتباط خوبی با مخاطب ایجاد میکند ، شهردار به اندازه است و شمایل و فیگورش انگ نقشش است ، مرد لال شیرین است و علی رغم حضور کوتاهش چشمگیر است ، باقی بازیگران به حد تکافو توانمندند و گاهی از کم تجربگی ضعف هایی را بروز می دهند ، بازیگر خردسال خوب است و سمپاتی می انگیزد .
دکور نمایش چشم نواز است اما از لحاظ ابعادی با سالن جور نیست و اگر از لحاظ ابعاد با سالن اجرا هم خوانی داشت جلوه ی بهتری می یافت ( پرده ی جلوی صحنه تا آوانسن پیش آمده و در لحظاتی بازی بازیگر را ماسکه می کند )
لباس ها درست طراحی شده اند و واریاسیون جذابی را روی صحنه ساخته اند ، گریم لباس را تکمیل کرده و بیرون نمی زند و در خلق فانتزی موفق است ، موزیک خوب است ولی در دقایقی گنگ می شود و شاید اگر صدابرداری بهتری داشت گوشنواز تر ارائه می شد .
طراحی نور در بازنمایی رنگ ها موفق عمل کرده .
چرتالدو در تلاش است که تئاتر باشد ، همانقدر جدی ، همانقدر اصول گرا!

دست مریزاد به این قلم توانا، بسیار عالی نوشتید دوست گرامی
۲۵ آذر ۱۴۰۲
جناب رحمانی بزرگوار ، ممنونم از دیدگاه فنی و کاملتون و خوشحالم از اینکه کار رو دوست داشتید ، مطلب شما رو بارها خوندم و مطمئنا مطالبی از این دست میتونه راهگشای ما در اجراهای آتی باشه 🌺🌺🌺
۰۲ دی ۱۴۰۲
ممنون بابت حضورتون و زمانی که برای نوشتن این مطلب گذاشتین❤🌱 برامون خیلی ارزشمنده🌱
۰۲ دی ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هیدن ، ایده ای که پنهان ماند
کار جدید شاهونه و رضی تجربه است در راستای نمایش قبلی شان، مانستر! در هیدن و مانستر و نمایشهایی از این دست ، فضا سازی و ایجاد اتمسفر همواره مقدم بوده بر قصه گویی و فرم ، شاید بهترین نمونه های ایرانی از این دست نمایشها کارهای کوهستانی بوده در سنوات پیش که البته در فرم و انتخاب همین فرم صحیح از همتایانش کیلومتر ها فاصله دارد.
هیدن ، فارغ از هیاهوی تبلیغاتی اش نمایشی است متوسط ، که در ایجاد مود و اتمسفر به مدد بازی درست بازیگرانش موفق شده و این در کنار بازی درخشان رحیمی و بازی خوب رضی و عمرانی برگ برنده ی هیدن محسوب میشود .
هیدن یک بازی درخشان دارد و دو بازی خوب ، در کارگردانی متوسط است و در متن ضعیف!
کارگردانی در پرداخت ایده ی مرکزی ناکام مانده ، و هرآنچه در چنته دارد در بیست دقیقه ی ابتدایی خرج میکند ، بعد از آن نمایش دچار رکود میشود و دیگر نمیتواند در ایده پردازی و تکامل و بهبود همان ایده ی ابتدایی کار پیش برود از همین رو تلاش میکند به مدد ملودرام و موقعیت های احساسی ریتم نمایش را حفظ کند ، اما سوال اینجاست که اساسا برانگیختن احساسات در این جنس نمایش فضا محور ایده محسوب میشود یا ضد ایده ؟ به نظر میرسد کارگردان با ته کشیدن ایده های اجرایی اش خود در مقابل اثرش می ایستد و تلاش میکند مخاطب همراهش را روی صندلی های بدقلق تئاتر هامون نگه دارد.
طراحی صحنه ضعیف است و آشپزخانه ی در ... دیدن ادامه ›› آوانسن دست و پا گیر است ، از صندلی ها ی سمت چپ یکبار استفاده میشود ، دکور بین مینیمالیسم و معماری رئالیستی معلق مانده و عملا کاربردی ندارد ، لباس ها معمولی است و لباس خواب کارکتر خانم بیشتر شبیه لباس عروسی است!
موسیقی فضا ساز است و در ایجاد مود موفق است.
متن پاشنه آشیل هیدن است ، متنی ژورنالیستی که نتوانسته نقشه ی راهی برای کارگردان باشد ، ایده ای خوب با پرداخت کم و عقیم .
هیدن برای تماشا خوب است. کمی عقب تر از مانستر می ایستد ولی دیدنش خالی از لطف نیست به شرطی که انتظار دیدن شاهکاری شگرف را نداشته باشید.
امیرعلی بهبهانی
خیلی‌موافقم .
ضربه ی اصلی در کارگردانی و متن است .
۰۵ آذر ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برای دیدن همه ی نظرات در خصوص این نمایش از گزینه ی " همه " استفاده کنید!
ربطی به کار نداره، تو تنظیمات پروفایل گزینه مشاهده همه نظرات رو فعال کنید اوکی میشه
۰۵ خرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پنگوئن های افسرده ادعایی که اثبات نمی شود!

بزرگترین ایراد نمایش میرعلی اکبری ژانر دار بودن اثر است ، در نمایش پنگوئن های افسرده ، ژانر ( پلیسی ... دیدن ادامه ›› ، جنایی) توجیهی است برای درامی که حتی در زمانی نزدیک به دوساعت نه درآمده و نه کار می کند، در حقیقت می توان متصور بود که مسئله مطرح شدن ژانر در خصوص این نمایش به مثابه ی دکمه ای است که برایش کت دوخته شده و ژانر پلیسی از علاقه مندی های نویسنده و کارگردان اثر بوده و ژانر را نقطه ی آغازین نگارش قصه اش قرار داده نه موقعیت نه شخصیت و نه حتی تم !
اصطلاح «ریخت‌شناسی داستان پلیسی» را اولین‌بار «تزوتان تودورف» در سال 1966 در کتاب «بوطیقای نثر» خود به کار برد و بعدها نظریه‌پردازان ادبی، این عبارت را برای معرفی نوعی از ادبیات داستانی (داستان کوتاه و رمان) مورد استفاده قرار دادند.
ژانر پلیسی، داستانی است که بافتی معماگونه دارد و معمولاً «جستجو» ساختار اصلی آن را تشکیل می‌دهد. موضوع اغلب این داستان‌ها، عدالت اجتماعی است. در این گونه داستانی، جرمی اتفاق می‌افتد (جنایت، سرقت یا تجاوز) و آن‌گاه کسی (پلیس، کارآگاه یا فرد کنجکاو) پس از تحقیق و جستجو، مرتکب جرم را تحویل قانون می‌دهد.
هرچند که به صورت آکادمیک چیزی به نام ژانر پلیسی وجود ندارد اما اگر گانگستر را به عنوان قهرمان تراژیک در نظر بگیریم آنگاه می توانیم یک قصه ی پلیسی را درامی در نظر بگیریم با پیرنگ تحصیل ، که در آن گانگستر ( چه آنتاگونیست چه پورتاگونیست ) در پی به دست آوردنِ ارزشی است ( ارزش ها نسبی است میتواند اجرای عدالت باشد یا بر فرض مثال نجات خانواده با تحصیل مال نامشروع مثل والتر وایت ) در جهت برآوردنِ نیاز دراماتیکش.
آن چیزی که در داستان های پلیسی به دراماتیزه شدن فضا کمک می کند پیچ و خم است در مقابل پیچیدگی مطروحه در بوطیقای ارسطو.
در وصف تفاوت پیچ و خم و پیچیدگی ذکر این نکته ضروری است که پیچیدگی مستلزم رسوخ به ابعاد روانشناسانه و جامعه شناسانه ی کارکتر می باشد که در نهایت یک جهان بینی منحصر به کارکتر خلق می کند ولی پیچ و خم موانعی است چیدمانش شده که در مسیر حرکت کارکتر ایجاد تعلیق می کند و در نهایت قرار نیست که جهان بینی بسازد بلکه معمایی را حل می کند.
هرچند که در درام های پلیسی مدرن مثل هفت یا مخمصه در تضاد با سینمای هیچکاک پیچ وخم و پیچیدگی در هم تنیده است و اتفاقا این دلیل جذابیت ِ سینمای فینچر نیز به شمار می آید.
در پنگوئن های افسرده اساسا نه گانگستر به معنای واقعی وجود دارد ( تیپیکال موجود است ) نه کسی در پی ِ یافتن چیزی است ( جستجو برا ی یافتن سیروس از جنس تحصیل نیست و کارکتر ها فقط در خصوص آن دو صد می گویند و نیم عمل می کنند ) و نه پیچ وخمی وجود دارد که تعلیق ایجاد کند ( ایجاد تعلیق کاملا مبتنی بر تکنیک است و از خواص تعلیق می توان گفت که جذابیتی می زاید که مخاطب متوجه گذر زمان نمی شود که پنگوئن اساسا فاقد این جذابیت است ) و نه پیچیدگی که به مدد آن حتی بتوان جهان بینی نصفه و نیمه ای را جست.
پنگوئن ها ، در دام تطویل و زیاده گویی و زبانی غیر کاربردی که در عین آشنایی زایی ( زبان جنوب شهری متداول در تهران ) آشنا زدا نیز هست ( داستان در بافتی هالیودی است که کارکترهایش به زبانِ جنوب شهرِ تهران سخن می گویند ) گرفتار شده .
به نظر می رسد میرعلی اکبری شیفته ی زبانی که خلق کرده شده است و ژانری که دوست دارد ولی از هیچ کدام از قواعد ژانر پیروی نمی کند و اتفاقا در اجرا با انتخاب استیلازیسیون به عنوان شیوه ی قالب هدایت بازیگر و خلق میزانسن به این تکه پاره بودن اثر بیشتر دامن می زند .
صحنه تا حدودی توانسته کارکردی برای نمایش دست و پا کند اما میزانسن ها درگیر لوپ است و از جایی به بعد حوصله سر بر.
بازیگر در نمایش بی نوا است چون نه تکسی دارد نه پاتکسی ، و این مبین این مسئله است که بازیگران خوب با هدایت غلط می توانند دچار افت در کیفیت ارائه ی هنرشان شوند.
تیم بازیگر پنگوئن های افسرده ، مسلط و کار بلد هستند ولی متاسفانه در این درام غیر اصولی نمی توانند درخشان ظاهر شوند و شاید این اصلی ترین دلیل مناقشاتی باشد که در خصوص این نمایش وجود دارد.
پنگوئن ها نه خوب است و نه بد ، غیر اصولی است !
س. رحمانی (sew25565)
درباره فیلم کوتاه مادر i
امتیاز واقعی این فیلم دو و نیم است.
مادر از سینمای فرهادی تاثیر گرفته مخصوصا جدایی نادر از سیمین.
نیمه ی اول فیلم کاملا به این جنس سینما وفادار ... دیدن ادامه ›› است هم در قصه ، هم در دکوپاژ هم میزانسن و حتی جنس و رنگ تصاویر ، ولی در نیمه ی دوم ، زمانی که می خواهد برای خودش گفتمانی دست و پا کند اتفاقا به دام تطویل می افتد و درست از اینجاست که فیلم رو به افول می رود.
داستان فیلم کلیشه است اما نظری با انتخاب زاویه دیدی جدیدتوانسته این کلیشه را تا حدودی رفو کند.
مادری از شیراز به تهران می آید تا جلوی سقط جنین دختر نوزده ساله اش را که ناخواسته باردار شده بگیرد ولی نه تنها که موفق نمی شود دختر و پارتنرش را راضی به ازدواج کند بلکه خودش نیز از جایی به بعد به دلایلی نامعلوم ! ( مهاجرت پسر و یا تیم ملی هند بال بانوان نمی تواند دلایل متقنی برای این تصمیم باشد ) با دخترش همراه می شود و در نهایت دخترش بدون کمک مادر ( نیازی به حضورش نبوده ) موفق می شود از شر بچه اش خلاص شود.
انتخاب زاویه دید مادر در این داستان ، انتخاب درخشانی است ، مادر که پس از وقوع فاجعه رسیده در بیشتر پلان ها شاهد است ، یا شاهد ارتباطاتی که در پی کشفش است یا شاهد بحران هایی که به اراده ی خودش ( مسئله ی ازدواج ) پیش آورده است، اتفاقا تماشاگر هم تا اینجا با مادر سمپات است و از منظر او وقایع را دنبال می کند ، به طور کلی این شکل از مسئولیت پذیری و داستان هایی با این مفاهیم حلقه ی مفقوده ای در ادبیات دراماتیک ایرانی است ، درامی که فاجعه را نشان نمیدهد بلکه تحلیل می کند و اثراتش را بررسی می کند ، این لحن نیمه ی اول فیلم است که اتفاقا خوب است و با ریتم کند و اطلاعاتی که قطره چکانی به مخاطب می دهد هم خوان است، اما در نیمه ی دوم فیلم ، درست زمانی که روابط و مسائل و بحران ها کشف شد ، رویداد های دراماتیک به سمت کلیشه می رود و اینجا دقیقا نقطه ای است که قصه دیگر تحلیلی نیست و خاصیت گزارشی به خود می گیرد. که دست کنم دو نمونه ی درخشان از این دست داستان ها پیش از این ساخته شده فیلم چهارماه، سه‌هفته و دو روز به کارگردانی کریستیان مونجیو محصول ۲۰۰۷ رومانی و هرگز به ندرت گاهی همیشه که در سال ۲۰۲۰ توسط الیزا هیتمن نوشته و کارگردانی شده است.
زمانی که لحن فیلم گزارشی می شود و به سمت ملو درام می رود دیگر قاب های پر از سکوت و ایستایی که روی شخصیت ها می ماند کارکرد خود را از دست می دهد زیرا تفاوت بین گزارش و تحلیل از این است که در تحلیل مخاطب می خواهد که مسائل را در ذهنش حلاجی کندو نیاز به سکوت دارد ، اما در گزارش مخاطب به دنبال پیش آیند است و می خواهد بداند که در نهایت چه اتفاقی قرار است در داستان حادث شود و ریتم کند و قاب های ایستا مناسب این شکل از سینما نیست.
مادر دو پاره است ، نیمه ای درخشان و نیمه ای معمولی
بازی ها خوب است و دوربین همانی است که کارگردان طلب کرده و فقط ضعف قصه گویی و شخصیت پردازی است که به فیلم ضربه زده

مادری که مشخصا در آموزش پرورش کار کرده ، سنتی است یا حداقل به سنت ها پایبند است چرا سیگاری است ؟
چطور به راحتی با دخترش همراه می شود ؟
پدر کیست؟ و فشار او برای دامن زدن به این بحران به چه میزان است ؟
پسر کیست ؟ عاشق است ؟ بی مسئولیت است ؟ بلاتکلیف است ؟
هم خانه ی دختر چرا به مادر خبر داده که دختر باردار است ؟
آیا شخص مبتلا به صرع می تواند فعالیت های ورزشی سنگین در حد انتخابی تیم ملی انجام دهد ؟
اگر دختر بیمار نبود چه توفیری می کرد ؟
تمامی این سوالات درست زمانی شکل می گیرد که فیلم خاصیت تحلیلی اش را از دست می دهد .
سوالاتی که پاسخ قطعی ندارند!


سپهر، Mmd Nasiri، امیرمسعود فدائی و امیر مسعود این را خواندند
مرجان /ش و محمد مجللی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آتابایِ نیکی کریمی فیلمی است که عشق را در نقصان می جوید و اتفاقا در همه ی زمینه ها قابل ستایش است.
نزدیک شدن به جهانِ آتابای ساده نیست همانند ... دیدن ادامه ›› فیلمِ کریمی و حجازی فر!
آتابای لَخت است و آنقدر آرام در اتمسفرش حل می شوی که شاید اصلا متوجه این استحاله نشوی. پیرنگ در فیلمنامه پیرنگ تحصیل است اما این تحصیل امپرسیو است .
آتابای در لغت به معنی پدر بزرگ است ، اما معنی بزرگ مرد از فیلم قابل تاویل است.
کاظم ( حجازی فر ) پس از از دست دادنِ عشقی کهنه آنقدر سخت شده که بیشتر تلخ می نماید ، این تلخی با خودسوزی خواهرش در باغِ موروثی ، کاظم را غیر قابل نفوذ کرده و او را در مسیر آتابای شدن قرار می دهد.
در فیلم ما کاظم را از زمانی می بینیم که تبدیل به آتابای شده و این پیش داستان مهم رفته رفته در مسیر فیلم پازلِ شخصیت چند بعدی آتابای را کامل می کند .
آتابای با همه چیز سرِ جنگ دارد ، عدم وجود زنانگی ( عشق نا فرجام ، مادری که نیست ، خواهری که خودسوزی کرده ) آتابای به ظاهر نفوذ ناپذیر را از درون می خورد، این نقصان یا همان هامارتیایِ قهرمان تراژیک در مسیر داستان ، قرار است باعشقی در آستانه ی میانسالی و پختگی ، آتابای را به بلوغ برساند ، در فیلم برای قرار گرفتن آتابای در مسیر این بلوغ ، یک خودآگاهی به وجود می آید ( دریافتن دلیل خودسوزی خواهرش که آن هم از سرِ عشق بوده نه تنفر ) که چرخه ی بازشناسی و تحول توام با رنج قهرمان تراژیک ( از منظر ارسطو ) را کامل می کند.
آتابای پس از این بازشناسی ( سکانس خارق العاده ی دویدنش در دریاچه ی نمک ) سرسختی اش را کنار می گذارد و ترجیح می دهد که زندگی را در آغوش گیرد ، درست در همین نقطه است که بر خلاف تمام داستان های عاشقانه ی شرقی در مسیر عشقی قرار می گیرد که نه از سرِ جبرِ فراق غم افزاست و نه از سرِ وصال شیرین ، عشقی است که از سرِ نقصانِ معشوق ، آتابای و مخاطب را ورای ایروتیسم و جنسیت در موقعیتی انسانی قرار می دهد.
این داستان اصلی فیلم آتابای است و داستانهای فرعی و جزئیات چنان در فیلم چشم گیر است که گویی تو هم نفس با آتابای تمام زندگی اش را زیسته ای و این از زیست نویسنده در فیلم جاری است.
آتابای فیلمی انسانگراست ، و نقص ویژگیِ انسان ازلی ابدی است ، از همین روست که داستانِ عاشقانه اش بر دل می نشیند و ضد کلیشه دوباره همان معنای نابِ زیستن در دنیایی خشن و اجتناب ناپذیر را باز آفرینی می کند .
عشق در آتابای نه تلخ است و نه شیرین ، واقعی است و حسی است که در لحظه زاده می شود و تا ابد تسری می یابد. ، عاشق شیفته ی جمال محبوب نیست ، حتی در پی شناخت سیرتش هم نمی رود .
عاشق در پیِ جبران نقصان خود ، پی معشوق اشت که معشوق خود نیز ناقص است ( به واسطه ی سرطان زنانگی اش رو به زوال است )
دکوپاژ در آتابای عالی است همانند بازی ها و دوربین و میزانسن ، فیلمنامه کمی در انتها می لنگد که آن هم قابل اغماض است .
فیلم فیلم حجازی فر است و بعد کریمی ولی هرچه که هست حس خوبی است که می توان بارها مرورش کرد.
آتابای ، خودِسینما است.
س. رحمانی (sew25565)
درباره فیلم کوتاه لیبیدو i
لیبیدو فیلمی است که بدونِ فیلمنامه تنها به مدد دکوپاژ و دوربین درست و در نهایت تدوین چشم نواز موفق به ساختِ اتمسفری قابل درک شده است .
نخستین و مهمترین ایرادِ لیبیدو فیلمنامه ی آن است ، فیلمنامه ای که قصد داشته قصه بگوید اما در معرفیِ پیش پا افتاده ترین عناصر یک فیلمنامه ی ابتدایی ناتوان است ، نه قصه ای در کار است نه شخصیت پردازی و نه حتی معرفی جغرافیا ، فیلمنامه ای است شاه پیرنگی با قواعد ضد پیرنگ ، نه تم درخشانی دارد و نه قصه ی قابل وصفی ، قصه آنقدر الکن است که حتی نمی توان دو خط آن را با منطقی صحیح تعریف کرد ، رویداد ها چیدمان شده است بدون اینکه این چیدمان به منطق یا تم خاصی منتهی شود درحقیقت می توان گفت لیبیدو در غیاب فیلمنامه نویس و فیلمنامه ساخته شده در صورتی که سعید دشتی خود فیلمنامه نویس اثرش است !
اما چه چیزی سبب می شود که فیلمنامه ای با این مشخصات تبدیل به فیلمی قابل اعتنا شود ؟
پاسخ کارگردانی و از همه مهمتر دکوپاژی است که کیلومتر ها از فیلمنامه فاصله دارد و به طرز شگفت آوری در طول فیلم مشکل عدم وجود فیلمنامه را حل کرده است .
دشتی در کارگردانی قابل اعتنا است ، و آنقدر به سینمای آیزن اشتاینی وفادار است که می تواند فضا را به درستی خلق کند و فیلمش دارای اتمسفری است خاصِ جهان فیلم ساز هر چند که در این تعریف نمی توان به هنر عماد خدابخش در تدوین اشاره نکرد که به نظر می رسد در عملیات نجات فیلم نقش به سزایی داشته است اما قطع به یقین تدوین گر متریالی در دست داشته که توانسته با تدوینی درخشان به این امر فایق آید که این متریال خروجی کار کارگردان است .
بازی ها در لیبیدو ... دیدن ادامه ›› بیش و کم قابل قبول است ، بتزیگر پسر در لحظاتی از فیلم درخشان است ، فیزیک بازیگر پدر برای نقشش خوب است اما بازی دختران فیلم نه ، لهجه ها مخصوصا برای مخاطب ترک زبان اصلا یکدست نیست و انتخاب بازیگران برای نقش دختران فیلم جا به جاست ( بهتر بود از دختر چشم رنگی برای نقش اصلی استفاده می شد )
در نهایت لیبیدو اثری است که ارزش دیدن دارد و موید این نکته است که الزاما فیلمنامه ی خوب فیلم خوب نمی سازد و فیلمنامه ی بد فیلم بد !
لیبدو فیلم خوبی است با فیلمنامه ی بد!

بی همه چیزِ محسن قرایی از سه ساحت قابل بررسی است اول بیان سینمایی ، دوم سینمای تورناتوره و سوم محاکات و کالبد شکافی اندیشه ی مرکزی فیلم.

بی ... دیدن ادامه ›› همه چیز از منظرِ بیان سینمایی ، مجموعه ای است از قاب عکس های فوق العاده با اصلاحِ رنگ و نور ِ چشم نواز که به خاطرِ ضعف های عمده اش در فیلمنامه و کارگردانی و هدایت بازیگر ، ابتر می ماند.
قرایی پیش از این با فیلمنامه ی قصر شیرین ( بسیار دوست می دارم ) ، جایگاه ویژه ای به عنوان یک فیلمنامه نویسِ دقیق و کاربلد که اتفاقا روایت را خوب می شناسد و قصه گفتن را بلد است ، در بین هم صنفانش برای خود دست و پا کرده بود و این ذهنیت برای من به شخصه کافی بود که برای دیدنِ بی همه چیز لحظه ای تامل نکنم ، اما بی همه چیز یک عقب گرد محض است برای قرایی! مهمترین ضعف فیلم نامه ، چیدمان رویداد ها یکی پس از دیگری است بدون آنکه حلقه ی اتصالِ درستی برایِ این گذر ، در نظر گرفته شود ، اما حلقه ی اتصال درست چیست ؟ در فیلمنامه ای که کار می کند ، هر رویداد دراماتیک با منطقی متقن و اجتناب ناپذیر به رویداد دیگر متصل می شود ، فلسفه ی وجودیِ منطق های خدشه ناپذیر ، باور پذیریِ رویداد هاست طوری که اثری از خالق در این چیدمان به چشم نیاید. منطق ها در بی همه چیز آنقدر پیش پا افتاده است که نه تنها جا پای فیلمنامه نویس در آن مشهود است بلکه شور بختانه پلاتِ ملاقاتِ بانوی سالخورده اثر دورنمانت هم از آن بیرون می زند بدونِ در نظرگرفتن اندیشه ی مرکزی که دورنمانت در قالب نمایشنامه ی یاد شده تبین می کند ( در بخش سوم در این خصوص مفصل خواهم گفت)
این چیدمان مصنوعی در نهایت منجر به پیشروی فیلم در سطح می گردد، موقعیت ها در نمی آید و آدماها تبدیل به کاریکاتور می شوند و بازی ها در لحظات حسی به کمدی گرایش می یابند و فیلم از هر گونه عمقی بی بهره و این درقیاس با قصر شیرین یک سقوط آزاد است !
لی لی که سودای انتقام از امیر را دارد چرا برای گرفتن این انتقام منتظر نامه ی مردم روستا می ماند ؟
چرا وقتی که به روستا می رسد با توجه به وابستگی اش به دربار خودش به شخصه امیر را از سر راه بر نمی دارد ؟
آیا لی لی یک مصلح اجتماعی است که قصد دارد با قرار دادن جامعه مقابل قهرمانش ( که آن هم فقط در کلام قهرمان است ) جامعه را اصلاح کند یا از آن انتقام بگیرد ؟ اگر چنین است کجای شخصیت پردازیِ لی لی به این امر اشاره شده است ؟
امیر کیست ؟ چطور قهرمانی است ؟ چرا با شرط لی لی برای عذر خواهی در حضور مردم روستا موافقت نمی کند تا جانِ خود را حفظ کند ؟ کدام عمل قهرمانانه در گذشته و یا حال از وی سر زده که تبدیل به اسطوره ی این روستا شده است؟ چرا وقتی تصمیم به ترکِ روستا می گیرد در پایِ قطار با یک دستخط از سمت لی لی از تصمیمش منصرف می شود و چرا در چند سکانس بعد تصمیم می گیرد که بدون خانواده اش از شهر فرار کند کما اینکه می توانست همین تصمیم را پای قطار بگیرد؟!
این منطق های ضعیف تنها چند نمونه از ضعف های داستان پردازی در بی همه چیز است ، قرایی در بی همه چیز، همه چیز را از پیش چیده و باور دارد که تماشاگر تمام پیش شرط هایش را در طول فیلم خواهد پذیرفت و این اطمینان منجر به قصه ای شده که فقط اسکلت آن پا برجاست که آن هم برای دورنمانت است .
اینجا بدون من می تواند معیار صحیحی از ایرانیزه شدنِ یک شاهکارِ ادبیات دراماتیک باشد در مدیوم سینما و در مقام قیاس بی همه چیزِ قرایی از اینجا بدونِ منِ توکلی ، کیلومتر ها عقب است .
قرایی نه تنها که نتوانسته نمایشنامه ی دورنمانت را ارتقا دهد بلکه با نادیده گرفتن محور هایِ مهمی که در ساحت محتوایی در ملاقات بانویِ سالخورده مطرح است ، موفق شده، همه چیز را از نمایشنامه بگیرد درست مانند عنوانِ فیلمش _ بی همه چیز_
بازی ها در بی همه چیز یکدست نیست و انتخاب ها بد است ، تقابل هدیه تهرانی با پرویز پرستویی در قامت عاشق و معشوق خنده دار است ، باران کوثری به جز گریم هیچ ندارد . بازی اش آنقدر ابتدایی است که حتی به تیپ هم نمی رسد ، حجازی فر از قاب بیرون است و پر از اور اکت ، تنها بازی که به نظر می رسد در بافت فیلم کار می کند مهتاب نصیر پور است که اتفاقا باید تمام بازی ها به آن سمت می رفت ، هدیه تهرانی جذاب است نه به خاطر لی لی بودنش بلکه به خاطر خودش که در این سالها همواره محبوب بوده و خواهد بود.
فیلمنامه ی پر اشکال نتوانسته بازیگران را به درک درست موقعیت سوق دهد ، اوج این عدم تجانس ، سکانسی است که حجازی فر قرار است اسلحه ای به پرستویی بدهد تا وی خودش را خلاص کند ، این صحنه آنقدر ناپخته است که لحنِ بازیِ حجازی فر کمدی است و بیشتر خنده می گیرد تا تاثر بسازد.
تنها نقطه ی قابل اتکا در فیلم دوربین است که آلبوم عکسی جذاب ساخته است. قرایی در ساختنِ بیانِ سینمای اش حتی از سد معبرِ خودش هم عقب تر است .
در ساحت وامداری از سینمای تورناتوره ، بی همه چیز قصد دارد مالنا باشد یا موخره ای بر آن ، در برخی سکانس ها سینما پارادیزو به ذهن متابادر می شود ( سکانس های روی دوچرخه ) و حتی در فضای موسیقایی سعی شده که از ته مایه های موریکونه در فیلم استفاده شود.
تورناتوره در سینما استادِ ساختن نوستالوژی است ، امری که بی همه چیز سخت از آن عاجز است .
روستایی که فیلم در آن می گذرد کجاست ؟
فضا سازی آن قرار است چه نوستالوژی برای مخاطب ایرانی بسازد ؟
آدم هایش به جز لباس در کدام آداب دانی در دسته بندی روستاییان قرار می گیرند ؟ ( مقایسه شود با گاو مهرجویی، یک تکه نان تبریزی و حتی نفسِ آبیار )
همین عدم تجانس باعث ایجاد فاصله ی مخاطب اهل فن از اثر می شود گویی این فیلم بیشتر در روستایی در اروپای شرقی می گذرد تا روستایی در ایرانِ دوره ی پهلوی!
و اما مهمترین ایراد در بی همه چیز اقتباس است بدون در نظر گرفتنِ محور های اساسیِ موجود در نمایشنامه ی ملاقاتِ بانوی سالخورده.
دورنمانت در نمایشنامه اش دموکراسی را به چالش می کشد همانطور که ایبسن در دشمنِ مردم این سوال مهم را مطرح کرده است. که آیا حق با اکثریت است ؟
قهرمانِ نمایشنامه ی دورنمانت کلاراست ( همان لی لی ) که در جامعه ای که حتی زنان در آن حق رای ندارند با استفاده از ابزارهای جامعه ی مدنی (انتخابات ) ، از جامعه ای که روزی او را به جرم تن فروشی پس زده اند انتقام می گیرد... زن بودن قهرمان و معیوب بودن سیستم های جامعه ی مدنی ( در جایی آلفرد _ امیر در بی همه چیز _ با به کار گیری شاهد دروغین از دادگاهی که کلارا به جرم تجاوز برایش تدارک دیده می گریزد ) مهمترین محور هایی است که در بی همه چیز حذف شده و در عوض در فیلم تمامِ تقصیرات به گردنِ توده ی احمق افتاده (که فیلم آنقدر در تحمیق این توده و تقلیلشان به بنده ی پول بودن دامن زده که تبدیل به کاریکاتور شده اند )
گفتمانی که در سپهر سیاسی این روزهای کشور هم زیاد به کار برده می شود ، همه چیز تقصیر مردم است !
از این منظر فیلم با تبین گفتمانِ غالب در حاکمیت ، در سمتِ قدرت ایستاده و نه توده و این نه نقد دموکراسی است و نه به چالش کشیدنِ فرهنگ عامه ، بلکه مالشِ پاهای قدرت است که اتفاقا این روزها در زیر لحاف کرسیِ تقصیر توده هاست! آرام گرفته ، آرامشی که گویا قرار است ابدی باشد.
س. رحمانی (sew25565)
درباره فیلم کوتاه کلاستروفوبیا i
نخست اینکه گفتگوی آقای حسینی با فیلمساز را پس از دیدن فیلم دنبال کنید.
دوم اینکه امتیاز واقعی برای این فیلم سه و نیم ستاره است .

کلاستروفوبیا ... دیدن ادامه ›› فیلم درخشانی بود اگر...
به طور کلی قصه گویی صحیح همراه با محتوای درخور در فرمت سینمای کوتاه بسیار پیچیده تر از سینمای بلند است و کلاستروفوبیا از این منظر فیلم خوبی است ، ایده ی نخست در قصه درست انتخاب شده و خرده داستانهای پیرامون داستان اصلی در بهتر شدنِ روایت از منظرِ تاثیر گذاری و ایجاد یک پُلی فونی موفق عمل می کند ،
قصه در خصوص یک زن و شوهر و بچه شان است که در مسیر خروج غیرقانونی از کشور باید کودکشان را که دچار بیماری ترس از فضای بسته است را داخل کوله جاسازی کنند و این دستمایه ی یک تراژدیِ دردناک می شود.
فیلمنامه در بسط این موقعیت درست عمل می کند و ریشه ها و انگیزه ها را همراه با پیشبرد خوش ریتم داستان به طور کامل برای مخاطب می گشاید ، شاید مهمترین ضعف فیلمنامه در کلاسترو فوبیا اتفاقا اتصال این داستان به پایانِ تراژیکش است ، همانجایی که بچه ی فیلم بدون انگیزه و پرداخت صحیح تصمیم می گیرد که با خوردن قرض های آرامبخش مادرش این هجرت اجباری خانواده اش را میسر کند که با مرگش این هجرت را ابدی می کند و والدینش را در موقعیتی تراژیک گیر می اندازد.
قرص چیست که بچه را می کشد ؟ نمی دانیم
کودک با توجه به سنِ کمش چطور به این تصمیم می رسد که قرص بخورد ؟ نمی دانیم
بهتر نبود یکی از والدینش با خوراندن قرص به کودک این تراژدی را رقم میزد ؟
در هر صورت فیلمنامه ی خوبِ کلاستروفوبیا در انتها با منطقی لنگان پیش می رود و یک حسرت برای مخاطب باقی می گذارد که ای کاش با پرداخت صحیح کیفیت قصه گویی را تا آخر حفظ می کرد.
کارگردانی در کلاستروفوبیا نقطه ی قابل اتکای دیگر فیلم است ، میرزا محمدی قاب را می شناسد و کارکرد دوربینش در خلقِ تنش موفق عمل می کند دکوپاژش خوب ولی ناقص است ، پلانی برای ورود کارکتر پدر به این خانه ی مرزی تعریف نشده از همین روی ورود و خروج ها به این خانه که اتفاقا تمام فیلم در آن می گذرد گیج کننده و مبهم از کار درآمده ، میزانسن ها قابل قبول است و انتخاب کودک به عنوان ناظر ماجرا هوشمندانه است ، بزرگترین ضعف کارکردان در فیلم به هدایت بازیگر مربوط می شود که پر اشکال است.
بازی ها در کلاستروفوبیا یکدست نیست ، مهدی کوشکی بجز پلان آخر کم رمق و سرگردان ظاهر شده ، المیرا دهقانی در نقطه ی شروع پاتکسِ درستی دارد ولی این پاتکس در نهایت نمی تواند بروز بیرونی پیدا کند و در همان حد ابتدایی باقی می ماند ، آیان یار بیگی که می توانست بهترین نقطه ی فیلم از منظر بازیگری باشد درست هدایت نشده و در لحظاتی از فیلم خارج از قاب و مصنوعی به نظر می رسد.
تدوین پویان شعله ور معمولی است و دوربین شکوهی هم نسبتا خوب است ولی به خاطر محدودیت های دکوپاژی خیلی بروز پیدا نمی کند.
صحنه در فیلم درست است بجز منبع نور های بی منطقی که در صحنه تعبیه شده و بدجور در ذوقِ مخاطب می خورد.
موسیقی و صدا خوب است و طراحی لباس متوسط.در مورد لباس انتخاب های بهتر هم می توانست وجود داشته باشد.
کلاستروفوبیا فیلم درخشانی بود اگر این ضعف ها در فیلم وجود نداشت اما در نهایت با یک حسرت برای مخاطب می ماند و یک بغض که خیلی فروخورده است ، تاثری که بر می انگیزد یک کلافگی است که از کامل نشدنِ سیکلِ تراژدی نشات می گیرد نه پایانِ تراژیکش!

امیرمسعود فدائی این را خواند
نیلوفر ثانی و سیدیونس پنده این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
س. رحمانی (sew25565)
درباره فیلم کوتاه اتاق ماساژ i
اتاق ماساژ می توانست فیلم خوبی باشد اگر دکوپاژ بهتری داشت اما این ضعف در دکوپاژ آن را از یک اثر خوب به اثری قابل قبول تقلیل داده است ، باید اعتراف ... دیدن ادامه ›› کنم با توجه به شناختی که از اسدالهی در حوزه ی بازیگری تئاتر و سینما و این اوخر یک سریال بد تلوزیونی داشتم ، این کیفیتِ کارگردانی در فیلم اتاق ماساژ برایم قابل تصور نبود، اسدالهی در کارگردانی آتیه ی بهتری دارد و ضعف هایش در فیلمسازی به عدم تجربه ی کافی در کارِ پشت دوربین باز می گردد .
اتاق ماساژ داستان ساده ای دارد ، مرد بازنشسته ای که برای گرفتن ماساژ به یک مرکز غیر مجاز رفته ، زیر دست ماساژور از دنیا می رود و حال ما با مصائب ماساژور در سر به نیست کردنِ این جسد مواجه ایم و دستِ آخر که ماساژور به نحوی از شرِ این مهمان ناخوانده خلاص شد ، در بیرون مرکز با زنِ ( همسرِ غیر رسمی ) این مرد مواجه می شود و اینگونه تداعی می شود که حالا ماساژور برای پنهان نگاه داشتنِ رازش باید از شرِ این زن نیز خلاص شود.
ایده ی مرکزی فیلم برای یک فیلم کوتاه کفایت می کند و اسدالهی هم در همین حد به این ایده پرداخته است ، نقطه ی روشن فیلم بازی های به اندازه و درست است که مشخصا از تجربه ی بازی کارگردان نشات می گیرد ، اما فیلم به جز بازی های درست و ایده ی نسبتا جذابی که دارد از مشکلات بنیادینی رنج می برد ، اولینش دکوپاژ است و دوربینِ کاشته شده و ثابت که نهایتا با چند پِن سعی دارد که تنوع بصری ایجاد کند ، این دوربین ثابت و ثبت تصاویر با این حجم از سکون بیشتر به دردِ عکاسی می خورد تا ساختن یک نظامِ تصویری در خصوص این موضوع پر التهاب ، به نظر می رسد دست کم برای لحظات پر استرس ماساژور می شد از دوربین روی دست بهره ی بیشتری برد ، این ایستایی در دکوپاژ و دوربین کار تدوبن گر را دشوار کرده و در لحظاتی از فیلم کمبود راش به چشم می آید و فیلم با کات هایی تیز همراه است.
صدا برداری نکته ی منفی دیگر فیلم است وجود آمبیانسی از موزیکِ آرامش بخش در فیلم که احتمالا برای ایجا یک تضادِ حسی در فیلم وجود دارد، آزار دهنده است ، تضاد مد نظر کارگردان در فیلم در نمی آید چون دوربینش هم به مانند موزیک ، هیچ تنشی را به مخاطب منتقل نمی کند .
نکته ی دیگری که بیشتر به فیلمنامه مربوط است تلاش ماساژور است برای غسل و کفن میت قبل از خاکسپاری که با belive system ماساژور با توجه به حرفه ای که دارد و مساله ی مهاجرتش به تایلند در تناقض است ( هیچ جایی از فیلم نشان داده نشده که ماساژور به باورهای مذهبی معتقد است ) به نظر می رسد وجود این فصل در فیلم بیشتر برای پر کردن حفره ای است در فیلم که اگر پر نمی شده فیلم کوتاهتر از آن می شد که چیزی بر انگیزد.
اتاق ماساژ فیلمی است که در مدیومش نسبتا درست عمل می کند.
امیرمسعود فدائی، سپهر، نیلوفر ثانی و تانیا این را خواندند
زهره مقدم این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
س. رحمانی (sew25565)
درباره فیلم کوتاه اتاق ماساژ i
قبل از پرداختن به فیلم اتاق ماساژ ، ذکر این نکته ضروری است که اخیرا ، فیلمهای کوتاهی از فیلمسازانِ کمتر شناخته شده با حمایت شهاب حسینی به صورت آنلاین اکران میشه ، که این به نظرم نقطه ی عطفی در کارنامه ی شهاب حسینی به حساب میاد ، حسینی که پیشتر سعی کرده بود با بازی در فیلمهای فیلمسازانِ جوان به نوعی از اونها حمایت کنه که البته به نظرم ایجاد بستری برای نمایش این دست فیلم ها بهتر از بازی کردن در اونهاست چون دست کم اعتبار این بازیگر دوست داشتنی سینمایی ایران حفظ میشه.
در این هفته دو فیلم رو از سری فیلمهای نگاه نو دیدم ، اولی راز بقا بود از صالح علوی زاده و دومی اتاق ماساژ ، که به نظرم هر دو فیلم قابل بحث هستند . در مورد راز بقا نوشته ام و در مورد اتاق ماشاژ در یادداشت جداگانه ای می نویسم . فقط اینکه ای کاش بخش گفتگوی شهاب حسینی با کارگردان به بعد از پخش فیلم موکول شه تا بیننده بدون پیش فرض بتونه با اثر مواجه بشه.
س. رحمانی (sew25565)
درباره فیلم کوتاه اعلام وضعیت i
ما قبل نقد
فاقد ارزش
س. رحمانی (sew25565)
درباره فیلم کوتاه راز بقا i
راز بقا فیلم متوسطی است. که فقط برای یکبار ارزش دیدن دارد ، به طور کل بیشتر فیلمهای کوتاهی که این روز ها ساخته می شوند یکبار مصرف اند . حسن راز ... دیدن ادامه ›› بقا این است که به دنبال فرم سازی باسمه ای نرفته و اتفاقا کارگردانی / دوربین و تدوین در خدمت روایتِ نسبتا ساده ی فیلم است و این از آن جهت خوب است که صالح علوی زاده به دنبال زور زدن برای دیده شدن نیست ( مثال نقیض این امر شنای پروانه ی کارت است که خود کارت بیش از بازیگرانش عطش دیده شدن دارد ) ولی بزرگترین چالش فیلم سرگردانی بین مکاتب سینمایی است فیلم در شروع سعی در ساختنِ یک کمدی سیاه را دارد چیزی شبیه فیلم های مک دونا و بیش از همه In bruges ولی در این امر موفق نیست جون اتفاقا ساختن این جنس از کمدی در سینما مستلزم دستیابی به یک فرمِ در خور داستان در نظام تصویری و کارگردانی می باشد که این فرم باید در فیلمنامه موجود باشد که در راز بقا نیست و با اغماض می توان گفت که این فرم فقط در گفتگو ایجاد شده که اتفاقا با بافت داستان و صحنه و بازی ها در تعارض است و در فیلم بیرون می زند . پس فیلم نمی تواند کمدی را که در پی اش می گردد را خلق کند و اتفاقا وقتی پیش می رود وضعیتش بدتر می شود و با ساختن یک ملو درام سعی در ایجاد یک سانتی مانتالیسم دارد که با رویکرد آغازینش متفاوت است.
شخصیت ها و موقعیت ها در برزخ واقع گرایی و یک کمدی نصفه نیمه معلق اند و این مشکلات بعدی فیلم را کامل می کند ، بازی های بد مخصوصا کارکتر مسعود که اصلا مشخص نیست کیست ( قاتل حرفه ای است ؟، مصرف کننده ی حرفه ایست؟ شارلاتان است ؟ این آرامش تصنعی اش در صحنه ی قتل از کجا می آید ؟ غذایش چرا گرم نمی شود ؟ چرا برای بار که آخر مایکرو فر را روشن میکند بلافاصله خانه را ترک می کند ؟ فقط قرار است خالق آمبیانس باشد یا یک شخصیت کول با نمک ؟ ) یا فرهاد آییش عزیز که بجای یک آلزایمریِ تریاکی شخصیتی روانپریش را خلق کرده یا کارکتر امید که بیشتر پر کن فضا است تا کنشگر ...
در هر حال صالح علوی موفق شده از هیچ ( فیلمنامه ی لاغر ) چیزکی بسازد ...
چیزکی که به یکبار دیدنش می ارزد اگر پهنای باندتان به اندازه ی کافی پهن باشد البته !
زخم کاری سریال بدی است ، فارغ از اینکه در ایران قحط السریال است و ممکن است زخم کاری در این بیابان لنگه کفشی باشد که به کار آید اما این دلیل نمی شود که ضعف های عمیقی که در این اثر وجود دارد نادیده گرفته شود. مهمترین ضعف زخم کاری نابلدی مهدویان است در شناخت مدیوم سریال ، به شخصه مهدویان را در ایستاده در غبار و ماجراهای نیم روز ( اولی بهتر از دومی است ) کارگردان صاحب سبکی یافتم که البته آنجا هم فیلمنامه هایش پراز حفره است ، اما مهدویان لاتاری و زخم کاری بد است و در بد بودن هیچ تعارفی ندارد ( درخت گردو و شیشلیک را ندیدم ) ، مهدویان در زخم کاری ادای خفن بودن را در می آورد ، خفن به معنای واقعی کلمه! حرکات دوربینش را ببیند! میزانسن ها و صحنه را مرور کنید ... بازی های باسمه ای را از نظر بگذرانید ... هیچ یک از این ها نمی تواند نه مکبث را بسازد نه رمان بیست زخم کاری که البته آن هم رمانی است متوسط ! بهترین نمونه برای آرک شخصیت پردازی در یک قصه ی پر ماجرا صورت زخمی و البته برکینگ بد است ، قوس شخصیت های اصلی را را در قیاس با شخصیت مالک در نظر بگیرید تا دریابید زخم کاری یک شوخی بد است با مخاطب ... نمی خواهم از گاف های تدوین و مشکلات راکوردیِ زیادی که در سریال وجود دارد را نام ببرم چون فلسفه ایست هفتاد من . در مورد ضعف فیلمنامه هم بهتر است چیزی نگویم چون برداشت از مکبثی است که بیشتر رمئو و ژولیت می نماید آنهم با بازی آبکیِ بازیگرانِ کار نا بلد ِ نوجوانش ... دیدنِ زخم کاری اتلاف وقت محض است ... مهدویان بهتر است فیلم هایی را بسازد که بلد است و دست از اپوزیسیون نمایی بردارد ، پیشتر در یادداشتی در خصوص آبیار به خاطر اینکه چیزی را می سازد که به آن معتقد است ستوده ام ولی آقای مهدویان بهتر نیست آب را بیش از این گل نکنید؟ ... اینجا خبری از ماهی نیست.
اتاق سفید نمایشی است سهل و ممتنع و از چند منظر قابل بررسی است ، متن . طراحی ها . کارگردانی و بازی ها
در خصوص نمایشنامه ی اتاق سفید (وقتی برای بار دوم به تماشایش نشستم ) در وهله ی نخست یک دو پارگی به چشم می آید که گویی اولی پرولوگ است و دومی main story ، در بار اولی که نمایش را دیدم ، وقتی که از خط و ربط داستان بی اطلاع بودم ، پرولوگ ابتدایی به نظر زائد آمد ولی در بار دوم ، وقتی که می دانستم با چه چیزی قرار است رو به رو شوم ، این مقدمه چینیِ نسبتا طولانی به نظر تمهیدی از سوی نویسنده آمد که در یک صحنه ی ابتدایی بنیان نمایشنامه اش را وام گرفته از تئاتر اپیک و فاصله گذاری برشتی بنا نهاده ، بنیانی که بعد ها قواعد خودش را می شکند و به سمت روایتی ارسطویی و درگیرکننده پیش می رود. اتاق سفید سعی دارد در ابتدا به ما متذکر شود که این یک نمایش است و نه مردن در آن واقعی است نه آدمهایش، ولی کمی بعد تر چنان خزنده ما را به درون روایتی هولناک می کشاند که تا چشم می گشاییم ماییم و کوهی از دردهای تلنبار شده که گویی در جعبه های شکلات به خوردمان داده ، نویسنده شعبده اش را کامل کرده و همیشه خرگوش را درست زمانی که فکر میکنی خرگوشی در کار نیست از کلاهش بیرون می آورد.
هاشمی نژاد داستانی تکراری را در طرحی نو ، بدون سانتیمانتالیسم ( که پتانسیلش وجود دارد) بدون شامورتی بازی و فرمالیسم جعلی و بدون لکنت و کش و قوس بیهوده ، ساده در قالب نگاهی بدیع روایت می کند ، داستانی که خواهی نخواهی با آن همراه می شوی و این حسن نمایشنامه است و بس!
طراحی ها در اتاق سفید خوب است ، صحنه هم متاثر از برشت کاربردی و ساده است و خبری از ایجاد تنوع بصری با دکور پر زرق و برق نیست ولی لباس پر طمطراق است و بسیار درست و به جا طراحی شده و شاید مهمترین عنصری است که نمایش را در دسته بندی فانتزی جای می دهد ، طراحی نور با توجه به امکانات و عمق میدان ... دیدن ادامه ›› کاربردی و جلوه گر است و استاندارد ترین طراحیِ این نمایش مربوط به پوستر است و بروشور ! بله درست شنیدید بروشووور! این تئاتر بروشور دارد و این حس خوبی است که مدتی است دیگر شاهدش نبودم ...
کارگردانی در اتاق سفید دشوار ترین است ، هدایت ده بازیگر با میانگین سنی زیر هجده سال و وفاداری به سنت های تئاتر فانتزی و موزیکال و خلق میزانسن های صحیح ( به جز چند مورد که قابل اغماض بود) و ایجاد ارتباط پیش برنده بین تمامی بازیگران با کارکترشان در نمایش که گویی هر کدام خودِ آن نقش اند بدون تلرانس و روز خوب و بد ( در هر دو اجرا عین به عین همان بودند که بودند) بیانگرِ آموزش صحیح و کار طولانی مدت و طاقت فرسایی است که احتمالا از سر گذراندند تا اتاق سفید تبدیل به نمایشی شود که مخاطب پس از پایانش از فرط استیصال نمی تواند دست بزند . اتاق سفید زهرش را در خون تماشاگرانش حل می کند و دردش را در وجود تماشاگرش می نشاند تا با خود به بیرون سالن ببرد و این لذت بخش ترین قسمت این داستان است.
بازی ها در اتاق سفید آخرین مهره ی دومینو است ، دومینویی که مهره های قبلی اش به قاعده و درست در سر جای خودشان نشسته اند و ما شاهد سقوط آخرین مهره به روی صحنه هستیم ، نو جوانان اتاق سفید بازیگرند ، بحث استعداد در خصوصشان مطرح نیست بحثِ آموزش است و بازیگری صحیح و ژانر دار . این نوجوانان در کارشان حرفه ای اند و قلابشان بدجور مخاطب را گیر می اندازد ، این بازیگران حلقه ی مفقوده ی گروه سنی از بازیگران است که در سینما و تئاتر امروز ما بیشتر از سر استعداد ذاتی می درخشند نه سواد و شناخت صحیح حرفه شان و اتفاقا نوجوانان اتاق سفید حرفه ای هستند با بدن و بیان و حسِ یک بازیگر بزرگسال .
در مجموع اتاق سفید نمایشی است قابل تحسین و قابل بحث . نمایشی که در پایان آغاز می شود.

ممنونم که به تماشای ما نشستید و متشکرم از اینکه نقد تون رو برای ما درج کردید.
امیدوارم که از دیدن این نمایش لذت برده باشید ???
۰۱ آذر ۱۴۰۰
بسیار عالی و بی نظیر باتومی بسیار عالی با عوال خوب و بازیگران بسیار عالی
۰۲ آذر ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نرگس آبیار را از شیار صدو چهل و سه دنبال می کنم ، نه کاری به زن بودنش دارم و نه وابستگی به جریان فکری خاصی که به وی نسبت می دهند ، او فیلمساز است ، حال فیلمش را با چه شامورتی ساخته به فیلمش ربطی ندارد، اولین عنصر برجسته در فیلمهای نرگس آبیار ، قصه است که گفتنش را خوب بلد است ، حال آنکه شاید به مذاق سینما دوستانی که سینما را بیشتر در تصویر جستجو می کنند خوش نیاید ولی آبیار قصه گفتن را بلد است و آن را از رمان نویس بودنش به عاریت گرفته ، حتی در نفس هم خوب قصه می گوید با آنکه دراماتیک نیست اما درگیر کننده است.
شبی که ماه کامل شد بلوغ آبیار است ، هم در قصه ، هم در دکوپاژ ، هم دوربین و هم کارگردانی به مثابه ی هدایت بازیگر و خلق میزانسن
آبیار در شبی که ماه کامل شد داستانش را لخت روایت می کند طوری که در سی دقیقه ی ابتدایی تو گویی در مسیر یک سفر دور و دراز ، از دیدن مناظر لذت ببری بدون آنکه قرار باشد شگفت زده شوی و اتفاقا فصل شگفتی ها در فیلم فصلی است که در پاکستان می گذرد ، اتخاب پی او وی مناسب ، فضا سازی جذاب ، دکوپاژپیچیده و هر آنچه قرار است نظام تصویری فیلم را بسازد در این فصل عالی است ( سکانس بازارچه را مرور کنید ، یا تعقیب و گریز در دلِ ماسه های روان ) تنها ضعف آبیار در این فیلم اتفاقا پایان است که قرار است بازآفرینی اتللویی مدرن باشد که اتفاقا در بافت این داستان نیست و زمخت تر از آن است که ما باورش کنیم و اتفاقا بازی بد شاکردوست و بیش از همه ضعف بیانش در این سکانس به این باسمه ای بودن پایان دامن می زند.
اما شبی که ماه کامل شد یک سینمای منحصر به فرد است ، سینمایی که مختص آبیار است کنایی ، دو پهلو و متضاد درست همانند خالقش!
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید