در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال احمد محمدتبریزی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 22:07:13
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ‌،

پرشی دارد اندازه عشق‌.

زندگی چیزی نیست ، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.

( سهراب سپهری)

ما از زندگی چه می خواهیم؟ یک آرامش ساکن کشنده که به خاطر از دست دادنش تن به خطر نسپریم یا که نه باید خطر کرد و به دل تجربه‌های تازه ... دیدن ادامه ›› و بدیع زد و از آن لذت برد.

زندگی را در کشف کردن این تجربه‌ها تعریف می‌کنند. در رفتن‌ها،‌ گذر کردن از سختی‌ها و گاه نرسیدن‌ها زندگی معنای حقیقی‌اش را به ما نشان می‌دهد. یک جا نشستن و از ترس خطر کاری نکردن با ذات زندگی جور در نمی‌آید. دنیا به سهم جسارت افراد به آنها سهم می‌دهد و اگر در زندگی دچار روزمرگی شویم، پیله‌ای دور خود بپیچیم و خود را از محیط پیرامون و آدم‌هایش جدا کنیم، آن وقت دنیایمان رنگی خاکستری و طعمی تلخ می‌گیرد. روزمرگی کشنده و دردآور است. ذره ذره جان آدمی را می‌گیرد و در ازایش ملال هدیه می‌دهد.

زوج میانسال نمایش هم از جنس آدم‌هایی بوده‌اند که برای رسیدن به یک آرامش مطلق از خیر بسیاری چیزها گذشته‌اند، حتی بچه. آنها از ترس تَرَک برداشتن آرامش‌شان ریسک داشتن هر چیزی را رد کرده‌اند و حالا در سنین میانسالی خالی از تجربیات ناب زندگی‌اند.

خوشی‌های روزگار برایشان در خاطراتی گنگ و محو از روزهای جوانی خلاصه می‌شود. آنها ناامیدانه گذشته را مرور می‌کنند و ناامیدانه آینده را به انتظار نشسته‌اند. پر از حسرتند، پر از راههای نرفته و کارهای نکرده و حالا در میانسالی محافظه‌کارتر از هر زمان دیگری شده‌اند...


پ.ن: برای من نمایش «خرده نان» در مقابل نمایش‌های پر زرق و برق و لاکچری امروز قرار دارد. نمایشی ساده و خلوت که در نهایت تمام سادگی‌اش حرف‌های مهم و بزرگی می‌زند. در طول مدت ۵۵ دقیقه داخل زندگی این زوج می‌شویم و یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های انسان مدرن را می‌بینیم. برای کسانی که می‌گفتند نمایش‌های خلوت و کوچک و کم هزینه کجا و آن نمایش‌های پر زرق و برق و شلوغ کجا باید گفت تئاتر هنر شلوغی و زرق و برق نیست، تئاتر عالم اندیشه و حرف درست زدن است.


نقد کامل نمایش در : http://titrhonar.ir/%D8%A7%D8%AE%D8%A8%D8%A7%D8%B1/%d9%86%d9%82%d8%af%db%8c-%d8%a8%d8%b1-%d9%86%d9%85%d8%a7%db%8c%d8%b4-%d8%ae%d8%b1%d8%af%d9%87%e2%80%8c-%d9%86%d8%a7%d9%86-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c-%d8%a8%d8%a7-%d8%b7%d8%b9%d9%85/
درود بر شما و سپاس بابت یادداشت تان ... پاینده باشید.
۲۱ آذر ۱۳۹۷
درود بر کوروش سلیمانی عزیز
امیدوارم مسیر هنریتون رو همچنان پرفروغ ادامه دهید... چشم چراغ تئاتر کشور کارگردانان با دغدغه آن هستند... امیدوارم همیشه بادغدغه بمانید
۲۱ آذر ۱۳۹۷
ممنون که نظرتان را با ما در میان گذاشتید، استفاده کردم.
۲۵ آذر ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
داستان آدمهای خسته پشت درهای بسته

هر دری که بسته می‌شود حریم خصوصی آدمها را از بین می‌برد. آدمها ناگهان از حریم امن خانه‌شان به میانه جمع پرت می‌شوند و خود را در میان مردم شهر بی‌دفاع می‌بینند. این خصیصه زندگی آپارتمانی است. بلای دنیای مدرن است. بلای ساختن خانه‌های بزرگ و ساختن آپارتمان‌های تو در تویی است که مصیبت تداخل حریم خصوصی و عمومی را با خود به همراه می‌آورد. مردم تماشاچی زندگی‌ات می‌شوند و تو اشتراک گذار تجربه‌های زیستی‌ات.

در «حریق» افراد محصور شده در یک آپارتمان، هر کدام به هر دلیلی درهای زندگی به رویشان بسته شده و به دنبال راه فرارند، ولی کو راه فرار؟ مشکلات پشت هم سرشان آوار می‌شود و در این میان تنها فوتبال مامنی امن برای پناه بردن به آن است. هنگام تماشای فوتبال است که برای ساعاتی مشکلاتت را پشت در خانه جا می‌گذاری و فراموش می‌کنی که نرخ ارز و طلا و سکه چند برابر شده و سایه تورمی‌اش بر زندگی‌ات چنبره زده است...

نگاهی دقیق‌تر به نمایش «حریق در لینک زیر:

http://titrhonar.ir/%D8%A7%D8%AE%D8%A8%D8%A7%D8%B1/%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d9%86%d9%85%d8%a7%db%8c%d8%b4-%d8%ad%d8%b1%db%8c%d9%82-%d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d8%a2%d8%af%d9%85%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ae%d8%b3/
نسل‌ها چگونه سرخورده، منزوی و تنها می‌شوند و چگونه محدودیت‌ها، جبرهای تاریخی و جغرافیایی زنجیره‌ای از افراد سرکوب شده یک جامعه را تشکیل می‌دهد؟ همه چیز از مدرسه شروع می‌شود، از یک نظام آموزشی فشل، از کارکنان ناآگاه یک مدرسه، از دیوارهایی که هر چه رنگ سفید به آن می‌زنند،‌ طرح‌های قبلی‌اش پاک نمی‌شود و از جامعه‌ای که پول و تجارت را بر آموزش و تعلیم و تعلم مقدم کرده است.
«مدرسه»‌ در «بی‌تابستان» تصویر یک جامعه بحران زده است. حیاط مدرسه، نمایی از روابط انسانی جامعه و خانواده‌ها را به ما نشان می‌دهد که هر کدام درگیر بحرانی هستند. پایه‌های لرزان خانواده‌ها را نشان می‌دهد، از بحران روابط سخن می‌گوید و بغض‌های فروخفته‌ای که نسل به نسل دست به دست می‌شود را نشان می‌دهد. از روابط پشت پرده در مدارس حرف می‌زند. از نگاه ایدئولوژیکی که بر نظام آموزشی سایه انداخته تا حکمرانی پول بر روابط کارکنان. معلم‌هایی که با کارشان بیگانه شده‌اند و بچه‌هایی که با محدودیت و جداسازی شبیه به یک انسان کامل رشد نمی‌کنند.
نمایش در همان اولین صحنه پتک سنگین شعارزدگی را بر سر مخاطبش می‌کوبد. سالهای زیادی از شعارهای روی در و دیوار گذشته و حالا پول تعیین کننده‌ترین عامل است. ناظم با یکی از اولیا سر دریافت شهریه بحث می‌کند، نقاش با ناظم سر خرید رنگ و دستمزد بحث دارد و ناظم با متولیان آموزشی سر فروختن مدرسه و ساختن یک مجتمع تجاری در جدال است. در تمام روابط میان افراد صحبتی از پول است. همه‌ جا حتی در شخصی‌ترین حوزه افراد ردی از پول و مشکلات مادی به چشم می‌خورد. به قول ناظم سالهای زیادی از گفتن شعارهای روی در و دیوار گذشته و حالا پول حرف اول را می‌زند ...

متن کامل در
https://goo.gl/opjR9o
سلام. ممنون بابت نوشتن نظراتتون نسبت به نمایش.
یه سوال، چرا به نظر شما ناظم و مرد نقاش بیشترین گناه رو به گردن دارند؟
۱۷ مرداد ۱۳۹۷
سلام
من مقصر اصلی رو ناظم میدونم که به خاطر صرفه جویی در بودجه و پیدا کردن شغل برای شوهرش به نوعی قانون رو دور زد و اون رو وارد جایی کرد که هیچ مردی در اونجا حضور نداره. ورود یک مرد به یک منطقه ممنوعه! و مرد بدون وابستگی به شغلش و از روی اجبار و بدون نادیده گرفتن احساس پاک بچه‌ها، می‌خواست همه چی رو بگذاره و بره... مادی نگاه کردن صرف زن و مرد فقط به دانش آموزها ضربه زد.
۱۷ مرداد ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هر آنچه که از یک تئاتر خوب انتظار داریم را در مفیستو می‌بینیم. نمایشنامه‌‌ای پر فراز و نشیب که با کارگردانی کم نقص مسعود دلخواه ترکیب شده تا اثر نهایی به قول استاد ناظرزاده کرمانی سطح این روزهای تئاتر کشور را بالا ببرد.
مفیستو نمایشی ارزشمند و درخشان که چگونگی به قهقهرا رفتن یک جامعه را نشان می دهد. جایی که مردمان ایدئولوژی زده‌ی محتاج به قهرمان لبریز از رذیلت اخلاقی می‌شوند.
آرمان‌های پوشالی مردمانِ ناآگاه چون بختک روی سر خودشان سوار می‌شود و قربانی می‌گیرد. منافع شخصی حرف اول را می‌زند، افراط و تفریط سنگ بنای فاشیسم را می‌گذارد و مردم جای اتحاد قربانی چند دستگی می‌شوند. در چنین شرایطی حتما شیطان ظهور خواهد کرد.
بانظرتون؛راجع له نمایش موافقم ولی با تحلیلتون نه
ملت المان در ان زمان نه ایدئولوژی زده بودند و نه محتاج قهرمان چه بسا که یکی از واقعیترین دموکراسی های زمان بودند
ظهور هیتلر معلول تحقیری بود که در ورسای براثر خودخواهیهای دول دیگر بر ملت المان تحمیل شد که البته در نمایش هم به ان اشاره ی درستی شذ
۱۱ مرداد ۱۳۹۶
چقدر اون دو خط آخر برای همه ما قابل لمس و اگر فکر و مقایسه کنیم، آشناست.
۱۲ مرداد ۱۳۹۶
با بخش‌هایی از نظرتون موافقم
آلمان آن زمان با وجود مشکلات اقتصادی فراوان، جامعه‌ای دموکرات بود که البته بسیاری از منتقدین مدرنیته مثل مکتب فرانکفورتی‌ها از جامعه آلمان پس از جنگ جهانی اول به عنوان مثالی از خطرات دموکراسی یاد می‌کنند و می‌گویند دموکراسی همراه خود می‌تواند فاشیسم به همراه بیاورد.
به نظرم جهان قرن بیستم رو باید جهان آدم‌های ایدئولوژی زده دانست. در خود نمایش هم می‌بینید که کمونیست‌ها بدون تفکر کعبه آمال و آرزوهایشان را در لنین و استالین می‌بینند و حتی به همکاری که عازم امریکاست توصیه می‌کند به روسیه برود. طرفداران ارتش سرخ رستگاری را در تشکیل یک جامعه بی طبقه می‌دیدند و تا سالها در خیال رهایی با سوسیالیسم بودند. خیالی که در عمل هیچگاه به وقوع ... دیدن ادامه ›› نپیوست.
از آن طرف طرفداران ناسیونال سوسیالیسم، به هیتلر به عنوان یک ناجی نگاه می‌کنند و تازه وقتی نازی‌ها بر سر کار می‌آیند می‌فهمند با چه سیستمی طرف هستند.
۱۳ مرداد ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«روال عادی» دقیقا راهی را می‌رود که بسیاری از کارگردانان و نمایش‌نامه نویسان ایرانی دوست دارند طی کنند ...
کسانی که علاقه دارند با نگارش متنی دیالوگ محور وجذاب و پر فراز و نشیب، در دام رادیویی شدن نیفتند ولی اغلب تلاش‌هایشان نتیجه نمی‌ دهد و این اتفاق می‌افتد
«روال عادی» دیالوگ محور است ولی اگر لحظه ای حواست از دیالوگها پرت شود پازلی از نمایش را از دست داده ای .. نمیتوان از بازی بازیگرانش چشم برداشت و هر حرکت پیامی با خود دارد ... طراحی صحنه خاصی ندارد ولی همان چند برگ کاغذ و لیوان آب بهترین کارکرد را دارد...
این موارد دقیقا نکات ظریفی هستند که نویسندگان ایرانی از آن غافل هستند و نتیجه کارشان چیز دیگری می شود...
گاهی موفقیت و پرمخاطبی یک نمایش، برای کارگردان اثر می‌تواند حکم تیرخلاص را پیدا کند. کارگردان به خیال تکرار موفقیت‌های قبلی در ورطه تکرار می‌افتد و نمی‌تواند از بند گذشته‌اش رها شود. این همان بلایی است که «نویسنده مرده است» بر سر آرش عباس آورده و او هنوز نتوانسته ذهن خود را از این اثر رها کند و همچنان درگیر ایده‌های اجرایی‌ قبلی‌اش است.

«آناکارنینا» به لحاظ جلوه‌های بصری و تکنیک‌های کارگردانی فوق‌العاده ضعیف است. کارگردان برای جبران این فقر تصویری سعی کرده با استفاده از تصاویر ویدئویی تکراری کمی به نمایش رنگ و لعاب بدهد که استفاده از این حربه تنها برای چند دقیقه جواب می‌دهد.

هنگامی که با «آناکارنینا» مواجه می‌شویم، انگار با یک نمایش رادیویی طرف هستیم. اگر از اول چشم‌هایتان را ببندید و به دیالوگ‌ها گوش کنید هیچ تصویر یا حرکت خاصی را از دست نمی‌دهید. دیالوگ‌ها هم که کاملا معمولی و سطحی نوشته شده‌اند و از تعلیقی که انتظارش را داریم خبری نیست.

نمایش حتی در شخصیت پردازی حرفی برای گفتن ندارد. در اینجا بر خلاف «نویسنده مرده است» شخصیت‌ها باور نمی‌شوند و دیالوگ‌هایشان کششی ایجاد نمی‌کنند. همه چیز در همان سطح می‌ماند و فراتر نمی‌رود.


ادامه در
https://goo.gl/wFovNw


مارال عظیمی این را خواند
ماهرو رستمی این را دوست دارد
همین که هنوز کسی می تونه به سبک دهه شصت و منتقدان مشهورش که یک الگوی همیشگی برای نقد داشتند از جمله: "یک نمایش رادیویی که با بستن چشم ها هم چیزی رو از دست نمی دید" استفاده کنه دیگه تکلیف بقیه نقد معلومه.
۱۵ تیر ۱۳۹۶
خشم؟
منتقد دهه 60؟
نظرات همه دوستان محترم هست و نیاز به برچسب زدن های اینچنینی نیست... من همونقدر که نویسنده مرده است رو دوست داشتم، این کار رو دوست نداشتم و دلایلم برای این دوست داشتن رو نوشتم
۱۵ تیر ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مافیای درون
«مافیا» پیش از نشستن تماشاگران بر روی صندلی شروع می‌شود. وقتی که کارگردان پنجره‌ای آینه مانند را مقابل تماشاگران قرار می‌دهد تا آنها فقط به نظاره خود بنشینند. آنها در شروع نمایش، خودشان را می‌بینند و در پایان با رفتن نور صحنه باز نظاره‌گر خودشان هستند. گویی «مافیا» هر کدام از ما که درون جامعه کنار آدم‌های دیگر زندگی می‌کنیم، هستیم. هر کدام از ما قابلیت تبدیل شدن به یکی از شخصیت‌های نمایش را داریم و می‌توانیم بنفشه، غلام‌رضا، احمد و مهناز شویم.


http://7honarnews.ir/%D8%A7%D8%AE%D8%A8%D8%A7%D8%B1/%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87%D9%8A-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D9%85%D8%A7%D9%8A%D8%B4-%D9%85%D8%A7%D9%81%D9%8A%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D9%83%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%81%D8%B1/
افسانه ماهیان در نمایش تازه‌اش دوباره بر همان مسیر «هم‌هوایی» قدم گذاشته است. نمایشی در ژانر مستند که بیانگر زندگی اعضای گروه «سگ‌های زرد» است. نمایش همان سبک تجربه قبلی کارگردان را دنبال می‌کند و شخصیت‌ها به صورت مونولوگ داستان شخصیت‌شان را روایت می‌کنند اما این تلاش ماهیان برای تکرار موفقیت «هم هوایی» کاملا ناموفق از آب در آمده است....

*تلاشی ناموفق برای تکرار یک تجربه موفق
http://7honar.net/%D8%A7%D8%AE%D8%A8%D8%A7%D8%B1/%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87%D9%8A-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D9%85%D8%A7%D9%8A%D8%B4-%D8%A7%D8%B2-%D8%B2%DB%8C%D8%B1-%D8%B2%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%AA%D8%A7-%D9%BE%D8%B4%D8%AA-%D8%A8%D8%A7%D9%85/
پرندیس این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در یکی از سکانس‌های آغازین فیلم، دانش‌آموزان در حال خواندن داستان «گاو» غلامحسین ساعدی هستند. یکی از دانش‌آموزان از معلمش (شهاب حسینی) می‌پرسد: آدمها چطور گاو می‌شوند؟

و معلم پاسخ می‌دهد:« به مرور.»

همین چند دیالوگ جان مایه و شاه بیت اصلی «فروشنده» هستند. آدم‌هایی که به مرور از انسانیت‌شان فاصله می‌گیرند و رفتار و کردارشان، خلق و خوی حیوانی پیدا می‌کند.

اصغر فرهادی در تازه‌ترین فیلمش همانند «جدایی نادر از سیمین» به معضلات اجتماعی روز نقد‌ دارد. او در فیلم جدیدش به مدیریت شهری، افزایش آمار ... دیدن ادامه ›› طلاق و فرزندان سرگردان از این ازدواج‌های ناموفق، به افزایش فحشاء در میان قشرهای نوجوان و میان‌سال اشاره می‌کند.

به همین دلیل «فروشنده» پر از حرف است. پر از درد. صحنه‌های تلخی که مثل نیشگون، گوش آدم شهرنشین به ظاهر مدرن شده را می‌گیرد...

* چند نکته درباره نشانه‌های فیلم «فروشنده»
http://7honar.net/%D8%A7%D8%AE%D8%A8%D8%A7%D8%B1/%DA%86%D9%86%D8%AF-%D9%86%D9%83%D8%AA%D9%87-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%86%D8%B4%D8%A7%D9%86%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D9%81%D9%8A%D9%84%D9%85-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86/
من هنوز برام سواله که مگر عماد چه عمل غیر انسانی انجام داد که باید این گونه در فیلم مورد نقد قرار می گرفت؟ مگر چه کرد که کارگردان و شما اصرار دارین بگین که از انسانیت فاصله گرفته بود؟ فقط قصد داشت به خانواده اون مرد اطلاع بده که به نظرم حقشون بود بدونند.
۱۵ شهریور ۱۳۹۵
این موارد رو از تازه‌ترین گفت‌گوی فرهادی میارم که خیلی به ادامه بحثمون کمک می‌کنه...آخر مطلب لینک گفت‌وگو رو هم میذارم تا کاملش رو بخونید:

فرهادی: بحث، بحث حریم خصوصی است و بارها درباره آن صحبت می‌شود. حریم خصوصی که عماد به آن اعتقاد دارد. وقتی در اتاق آهو را که وسایل در آن است می‌خواهند باز کنند، عماد مخالفت می‌کند و یا زمان جا به جایی وسایل آهو می‌گوید این‌ها وسیله خصوصی است و نباید به آن دست زد. همین‌طور اگر زنی در تاکسی نشسته و به او اعتراض می‌کند چون به حریم خصوصی آدم‌ها اعتقاد دارد، به آن زن حق می‌دهد معترض باشد. حتی یک بچه کوچک هم برای خودش و جسمش حریمی قائل است. می‌بینیم پسربچه فیلم اجازه نمی‌دهد رعنا او را به دستشویی ... دیدن ادامه ›› ببرد.

حالا حریم خصوصی عماد مورد تعرض قرار می‌گیرد و این تعرض به واسطه یک سوء‌تفاهم به وجود می‌آید. یک آدم وارد خانه او می‌شود و با وجود آنکه بعد از مدتی متوجه می‌شود این خانه دیگر متعلق به مستاجر قبلی نیست همچنان وسوسه می‌شود و وارد حمام می‌شود. در اینجا حریم خصوصی عماد مورد آسیب قرار می‌گیرد. راه حلی که برای جبران وجود دارد، متوسل شدن به قانون است، اما اطرافیان و همسرش مانع از این تصمیم می‌شوند. او دو راه پیش رو دارد، یا فراموش کند و یا سراغ قانون برود. او نمی‌تواند فراموش کند و از سوی دیگر بازگو کردن اتفاق برای همسر او در کلانتری و ورود به پروسه شکایت و دادگاه کار دشواری است، پس گزینه رفتن نزد قانون منتفی است. بحث آبرو، فشارهای دیگران و مسائل ریز دیگری هم هست.

عماد هرچه تلاش می‌کند فراموش کند، نمی‌تواند و فراموش شدنی نیست. او اصلا کنجکاو است که بداند چه اتفاقی در آنجا رخ داده است، چون احساس می‌کند شاید چیزی هست که همسرش به او نگفته است. عماد آن مرد را پیدا می‌کند. نکته مهم در این است که مخالفت رعنا با عماد در این نیست که این مرد را ببخش چون خطایی نکرده است، حتی وقتی مرد متجاوز می‌خواهد از خانه خارج شود و خطاب به رعنا می‌گوید ببخشید، رعنا جواب او را نمی‌دهد چون مشخص است که او را نبخشیده است و آن انزجار در رعنا همچنان وجود دارد. اعتراض رعنا به انتقام گرفتن است به جای جزا کردن یک آدم. فراموش شدن اصل موضوع است.


http://7honar.net/%D8%A7%D8%AE%D8%A8%D8%A7%D8%B1/%d8%a7%d8%b5%d8%ba%d8%b1-%d9%81%d8%b1%d9%87%d8%a7%d8%af%db%8c-%d8%af%d8%b4%d9%86%d8%a7%d9%85-%d8%af%d9%87%d9%86%d8%af%da%af%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%ac%d8%a8%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a7/
۱۹ شهریور ۱۳۹۵
ممنون بابت آوردن گفتگو آقای فرهادی، موضوع فیلم نقد عملکرد قانون و پلیس تو ایران نیست و این حرفتون نسبت به اینکه کاری نمی کنند و این ها فرافکنی در موضوع بحث هست، هر چند این نوشته بالا توضیح کافی دادند، من هم منظورم همان بود...البته نه اینقدر دقیق و کامل!!
من خدا رو شکر زمان زیادی که دلیلی برای مراجعه به پلیس نداشتم ولی آخرین بار هم که رفتم که اتفاقا موضوعی نزدیک به همین فیلم رو هم در بر میگرفت پیگیری و حساسیت نسبت به پرونده بود، هر چند طی کردن پروسه بیشتر به عهده خودمون بود و حس بدی ایجاد می کرد ولی اینطور نبود که به نتیجه نرسیم.
۲۳ شهریور ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زیر پوست شهر

"مالاریا" در ساخت و کارگردانی همان المان های همیشگی فیلمهای شهبازی را داراست و در صحنه هایی ایده های خوبی دارد اما این بار بر خلاف فیلمهای قبلی، فیلم نامه، داستان و شخصیتها آن گیرایی "دریند" و "نفس عمیق" را ندارند. "مالاریا" شاخ و برگ زیاد دارد که اگر همه آنها را از دل داستان اصلی هرس کنیم هیچ آسیبی به فیلم وارد نمی شود. با تمام اینها شهبازی ترجیح داده تا با گنجاندن تمام جزئیات فیلمش را فرزند زمانه خود کند.
در کنار این موارد نمادپردازی شهبازی بیش از هر چیزی برایم جالب بوده:

دوربین در فیلم نقشی حیاتی دارد و شهبازی تاکید زیادی بر نقش یک بیننده همیشه حاضر دارد. از دوربین های فیلمبرداری که دائم همه چیز را ثبت می کنند تا دوربین های مداربسته که شاهد اعمال و رفتار آدمهای عصر حاضر هستند. این به زنجیرکشیده شدن توسط دوربینها، انسان عصر مدرن را چنان درگیر خودش کرده ... دیدن ادامه ›› که لحظه ای رهایی از آن ممکن نیست.

جوجه در دست دختر نشانی از معصومیت از دست رفته است که در شهری چون تهران رخ می دهد. این دو به محض ورود به شهر دروغ میگویند، دعوا می کنند و بی خیال آدمهای دور و برشان قید همه چیز را می زنند. انگار با ورود به این شهر همه مسخ می شوند. اگر کسی هم مثل آذرخش صاف و صادق و ساده بماند باید تاوان گناه و کارهای دیگران را هم بدهد.

سکانس پایانی؛ قایقی که پس از سرگشتگی در آب بارها بر دیوار و بیراهه میخورد ولی در نهایت به طلوع خورشید، به آزادی می رسد. قایق میتواند نشانگر راهی باشد که دختر و پسر پیموده اند...
1- دوست عزیز بر فرض این نمادهایی که شما می فرمایید درست باشند . چندتا نماد یک فیلم سینمایی را تشکیل نمی دهند.
2- فیلمی که از یک مجری مشهور صرفا برای فروش فیلم سوء استفاده می کند و حتی زحمت نمی کشد که او را در فیلم جا بیندازد دیگر نمی تواند حرف از صداقت بزند
3- جوانهای این فیلم ساده و صادق نیستند ، احمق هستند. رفتن آذرخش و دوستانش به جلسه اکران خصوصی ، آن هم با آن سر و وضع از سر سادگی و صداقت نیست. از سر حماقت است.
۱۷ بهمن ۱۳۹۴
من همون سطر اول انتقادم درباره این فیلم رو نوشتم و ذکر کردن که فیلمنامه گیرایی کارهای قبلی رو نداره... در کنار تمام انتقاداتی که شما هم بهش اشاره کردی، نباید این رو نکته رو فراموش کرد که "پرویز شهبازی" از معدود کارگردان‌های مولف سینمای ایرانه که در همه کارهاش سبک و سیاقش خودش رو داره... نمیتونیم با اشاره به چند نکته بگیم در "مالاریا" با یک اثر سینمایی مواجه نبودیم...
۱۸ بهمن ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فرزند به مثابه کالا!

شروع: "شکاف" در نگاه اول سوژه و ایده خوبی دارد و نشان می‌دهد کارگردان برای ساخت فیلمش دغدغه دارد. موضوعی که می‌تواند دغدغه افراد بسیاری باشد و خیلی‌ها در خلوتشان به این سؤال فکر کرده باشند؛ اینکه ما چه زمانی برای آوردن فرزند آماده می‌شویم و وظیفه‌ و مسئولیت‌مان در قبال این فرزند چیست؟

میانه: فیلم با همین سؤال هم شروع می‌شود؛ یک زوج با بازی بابک حمیدیان و هانیه توسلی برای بچه‌دار شدن یک راه بیشتر ندارند، به دلیل بیماری زن یا باید در یک مقطع کوتاه بچه‌ای به دنیا بیاورند یا باید برای همیشه قید بچه‌دار شدن را بزنند. در مقابل زوجی که برای بچه‌دار شدن مردد هستند، زوج دیگری با بازی پارسا پیروزفر و سحر دولت‌شاهی را می‌بینیم که با وجود داشتن بچه‌ای پنج، شش ساله زندگی‌شان در آتش اختلاف می‌سوزد و طلاق‌شان بچه را میان این آتش انداخته است. بچه مثل یک توپ بیسبال مدام در میان دست پدر و مادر و دوستانشان دست به دست می‌شود و آخر سر بچه جانش را در میان همین دست به دست شدن‌ها و بی‌مسئولیتی از ... دیدن ادامه ›› دست می‌دهد.

پایان: در «شکاف» هیچ خبری از خرده پیرنگ و خرده داستان نیست و همان ایده اولیه تا پایان کش می‌آید و همین فیلم را کمی خسته‌کننده می‌کند. روند یکنواخت فیلم تا سکانس‌های پایانی که موجب مرگ پسربچه می‌شود ادامه پیدا می‌کند و از فراز و فرود و گره‌های دیگری در فیلم خبری نیست. حرف‌ها همان حرف‌ها و اتفاق‌ها همان اتفاق‌های اولیه می‌ماند و گسترش پیدا نمی‌کند. وقتی فیلم‌ ریتم کندی دارد باید از این ریتم کند یا برای معرفی و تحلیل شخصیت‌ها یا برای بیان هرچه بهتر داستان استفاده کرد و در «شکاف» هیچ کدام از این اتفاق‌ها نمی‌افتد. داستان "شکاف" از یک جایی به بعد کم می‌آورد...

http://javanonline.ir/fa/news/768316/
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مرض خنده!
یک: با دوستی رفته ام سالن اصلی تئاتر شهر "ترور" ببینیم. نمایشی با موضوع ضربت خوردن حضرت علی؛ درباره یک واقعه تاریخی سنگین و مهم. خودم را برای تماشای یک نمایش سنگین، عمیق به همراه تماشاگران فهیم آماده کرده ام.

دو: چند دقیقه بیشتر از نمایش نگذشته که مردهای پشت سرم بانمکی شان گل می کند و تکه هایی را در حد بچه های دهه هفتادی می اندازند و میخندند. کمی بعدتر دخترهای کناری ام بلند بلند به دیالوگهای جدی شخصیتها میخندند و وقتی کارگردان با ایده های بچگانه اش ارزش کار را پائین می آورد و جای یک نمایش ثقیل اثری سخیف جلوی چشمانت می گذارد سالن شبیه سالنهای تئاتر آزاد می شود. بازیگرها چپ میروند همه میخندند، راست می روند همه میخندند و دیالوگ میگویند قهقهه می زنند.

سه: بارها شاهد خندیدنهای بدون مورد و دلیل تماشاگرها هنگام اجرای یک کار بوده ام اما این بار این خندیدن ها در حد فاجعه بود. هنوز هم نمی فهمم گفتن "دروغ نگو" مگر تا چه اندازه می تواند خنده دار باشد که صدای خنده بعضی ها را انقدر بلند میکند! یا نه، شاید ما مرض داریم؛ مرض خنده!
گاهی خنده های برخی از تماشاگران محترم در هر نمایشی آدمو به جنون می رسونه!
۱۷ دی ۱۳۹۴
من آخرین شب این کار تونستم این اثر رو ببیتم.واقعا در تمام نمایش فقط خواستم سالن رو ترک کنم اما صبر کردم .اون قسمت مسخره وسوسه ....شوخی با مادر ابن ملجم به سخره گرفتن یک همچین جریانی واقعا برای من فقط جای تعجب داشت.این تلفیق عصر مدرن و ساعت و کراوات با زمان علی و مرادی این ترکیب گویش فارسی اعم از شوخی و ضرب المثل و ناسزا با صحبت کردنهایی به سبک اعراب مثلا!
حیف از اساتیدی که اسمشون در این کار آورده شد!! من متاسفانه بسیار زیاد در طول نمایش یاد کارتن اسکار افتادم بعد تازه یادم می افتاد کجا هستم و به چه امیدی آمدم!!!
۳۰ دی ۱۳۹۴
بخشیش تقصیر متن و خود کارگردانه که کمدی رو واقعاً به نیت لودگی و سرگرمی نامرتبط به باقی بخش‌ها به کار می‌بره.
۰۴ شهریور ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«حکایت فین به روایت جن جین» در نهایت سادگی و به دور از تکلف و پیرایه‌های تاریخی در دل زمان سفر می‌کند و بی‌کفایتی‌های میرزا آقاخان نوری و شاه قاجار و دسیسه‌های پشت پرده و پنهانی برای قتل امیر را نشان می‌دهد. در این نمایش نه از نمادهای شبه‌روشنفکرانه برخی کارگردان‌ها خبری هست و نه نشانی از روایت‌های خشک و اتوکشیده و گاه نه‌چندان جذاب برخی کارگردان‌ها از تاریخ؛ حاجی علی‌خانی در سادگی تمام، تمام تمرکزش را روی درست درآمدن صحنه‌ها و دیالوگ‌ها گذاشته است و انصافاً به خوبی از پس این کار در آمده است. ما از دل همین دیالوگ‌های شوخ‌طبعانه متوجه اصلاحات امیرکبیر و فساد همه‌‌گیر حکومت قاجار می‌شویم و می‌فهمیم با چه مرد بزرگی طرف هستیم.

http://javanonline.ir/fa/news/763901/
مهم‌ترین اصل در به روی صحنه بردن یک نمایش 100 دقیقه‌ایِ تک پرده‌ای خسته نکردن مخاطب است و نمایش «بهمن» جذابیت‌های لازم برای راضی نگه داشتن مخاطبش را دارد. از موقعیت‌هایی که خلق می‌کند تا شوخی‌های کلامی به موقعش همگی بر جذابیت‌های اثر می‌افزاید. تماشاگر در طول این 100 دقیقه که برای مخاطب کم حوصله امروزی زمان کمی نیست چنان محو دنیای ساختگی گروه نمایشی می‌شود که گذر زمان را حس نمی‌کند. این یک امتیاز مثبت و یک موفقیت بزرگ برای نویسنده و کارگردان این نمایش است...



«بهمن» تجربه‌ای نو و تماشایی در تئاتر کشور
http://javanonline.ir/fa/news/760981/
آیا پرداختن بیش از اندازه به یک دوره تاریخی خاص ایرادی دارد؟ شاید پرداختن بیش از اندازه به حوادث و اتفاقات یک دهه پرمخاطره ایراد چندانی نداشته باشد، اما ایراد از زمانی شروع می‌شود که نمایشنامه‌نویس بدون درک آن شرایط با نگاهی سطحی بخواهد سوژه‌ای را زخمی کند.
نمایش مهرداد کوروش‌نیا با نام «مونس» مصداق بارزی از همین اصرار بی‌فایده بر بازسازی گذشته است. «مونس» داستانی یک خطی دارد و قرار است چشم‌انتظاری‌های مادری که پسرش را به جبهه فرستاده روایت کند، ولی آنقدر درگیر حرافی‌ و صحبت‌های بیهوده می‌شود که در پایان اثرگذاری‌اش را هم از دست می‌دهد.
تحلیل‌های سطحی نویسنده متن از شخصیت‌های نمایش، نه تنها تماشاگر را با خودش به دهه 60 و 70 نمی‌برد، بلکه بیشتر یاد فیلمفارسی‌ها می‌اندازد. شخصیت‌های نمایش که همگی زن هستند به شیوه‌های کلیشه‌ای که بارها در فیلم‌ها و نمایش‌های مختلف امتحانش را پس داده معرفی می‌شوند. جار و جنجال و جیغ و هوارهای بی‌مورد شخصیت‌ها در کنار دیالوگ‌هایی که نه قدرت پیش‌برندگی داستان را دارند و نه معرف شخصیت هستند انگار بیشتر برای کش‌دار کردن زمان نمایش نوشته‌ شده‌اند...

http://javanonline.ir/fa/news/760402/
محمد تقی پور و حمیده صمدی این را خواندند
پیشنهاد می دهم نقد تان بسیار شبیه به جناب زبور عالم مطالعه کنید . در ضمن نمی دانستم خبرنگار منتقد تاتر هم است بهتر به همان کار تان به جشنواره که نه کاروناوال فیلم فجر بروید با ان سو الات بسیار همکارانتان.
۲۹ آذر ۱۳۹۴
خیلی متوجه صحبتتان مخصوصا بخش اولش نشدم. ولی نظرتان هر چه هست محترمه!
۳۰ آذر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
...من دوستی داشتم به نام حمید توسلی که سرباز بود و یک شب که دورهم بودیم بابت یک اتفاق همه ما به او خندیدیم و او هفته بعد شهید شد. یک نوار آورده بود و می‌گفت خواننده‌اش آهنگ را دوبار دوبار خوانده است. آنقدر شفاف و سلامت بود که نمی‌دانست به صدا اکو داده‌اند. آدم احساس می‌کرد او پرنده است و جاذبه روی او اثر ندارد. هیچی نداشت و پدرش با گاری سر خیابان چایی می‌فروخت. یک خانه خیلی محقر کوچولو داشتند که احساس می‌کردی قصر است. چون خودشان احساس کمبود نمی‌کردند. من آن دیالوگ درباره حمید را با عمق وجودم می‌گویم. احساس می‌کردی حمید جز اینی که هست هیچی از خدا نمی‌خواهد. این بزرگی می‌خواهد. آن شب ما به حمید ‌خندیدیم و حمید هم پا به پای ما خندید. حتی از خودش دفاع نمی‌کرد و نگذاشت حال ما خراب شود. وقتی رفت و شهید شد حال ما بد شد. چقدر بد است آدمها قدر چیزهایی که دارند را دیر می‌فهمند...

حمیدرضا آذرنگ از "هتلی‌ها" می‌گوید:
http://www.tasnimnews.com/fa/news/1394/09/01/923735
چه خاطره ی عالی ای بود!
۰۲ آذر ۱۳۹۴
همچین حسی رو من هم به داداشم(برادر همسرم) داشتم...شفافیت او هم مثال زدنی بود.روح هردوی آنها شاد
۰۴ آذر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
...جمع سواد، اعتقاد و زندگی عجیب و غریب شخصی در کنار مهارت های رزمی از چمران شخصیتی مشعشع ساخته است. از منظر دراماتیک، جذاب ترین شخصیت ها شخصیت هایی هستند که جمع اضداد را در خودشان دارند و شخصیت هایی پر رمز و راز و سوال هستند. وقتی سمت این شخصیت ها رفته ایم درام های خوش برش تری تحویل داده اند. این همه پیچیدگی به اندازه ای که خودم فکر می کنم با صرف حتی بودجه های میلیاردی در سینما کاویده نشد....

گفت و گو با ایوب آقاخانی درباره "تکه های سنگین سرب"
http://www.jamejamonline.ir/newspreview/2107514704173512281
شیرین و الهه الف این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یک عاشق که رخت رزم به تن کرده
یک عارف که بند پوتین هایش را برای رفتن محکم می کند
یک پدر که کابوس های شبانه غرق شدن فرزند می بیند
و یک چریک با مدرک دکترا سرگشته میان امریکا و لبنان و ایران. سرگشته میان خانواده و کودکان یتیم و همرزمان؛ "چمران زندگیش رو تکه تکه میکنه و هر تکه ش رو کف دست کسی میگذاره."

چمران، مردی در صدها بُعد که برای شناختن،‌ فهمیدن و درک شخصیتش باید از هر بُعدش رمزگشایی کرد. "تکه های سنگین سرب" هم اتفاق خوشایندی است برای درک بخشی از ابعاد شخصیتی چمران... مردی که هنوز او را کامل نمیشناسیم


یک: ساعت 9 شب برای دیدن "دوران عاشقی" وارد سالن یک پردیس ملت که جزو سینماهای پرمخاطب تهران است، می‌شوم و کسانی که برای تماشای فیلم آمده اند بیشتر از 30 نفر نیستند. با خودم فکر می‌کنم چرا مردم ما سینما نمی روند؟ چرا فیلم نمی بینند؟

دو: فیلم شروع می شود. کارگردان قصد داشته با پایه ریزی داستانش با تم "خیانت" فیلم را جذابتر کند. درست از همان سکانس اول خیانت نشان داده می شود، سکانس دوم خیانت، سکانس سوم خیانت و سکانس چهارم و همینطور نشان دادن خیانت به شکل های گوناگون ادامه پیدا می کند. همه چیز کاملا رو است و کارگردان کاملا گل درشت، مصنوعی و به دور از ظرافت می‌خواهد پیامش را به مخاطب بدهد.


سه: بازیهای فیلم به شدت ضعیف است. انگار همین الان لیلا حاتمی از تخت بیمارستان بلند شده و قبول نقش کرده. بازیگر زن مقابل شهاب حسینی که اولین بار می‌بینمش به بدترین شکل ممکن بازی می کند. احتمالا اولین فیلم بلند سینمایی اش باشد. نه رابطه ها شکل گرفته نه بازی ها باورپذیر است. وقتی مزدا3 لیلا ... دیدن ادامه ›› حاتمی را دزد می برد، او با کوچکترین واکنشی آسوده شروع به قدم زدن میکند. داستانی چیزی شبیه به سریالهای ترکیه ای است. خواهرزاده رئیس یک شرکت با کارمند دایی اش روی هم ریخته. دایی خودش درگیر پرونده ای در رابطه با ازدواج دومش است. خواهرزاده پرونده را پیش وکیلی می برد که زن اول آن کارمند شرکت است(!) و ...

چهار: هنوز در سینما در نشان دادن جامعه ایرانی مشکل داریم. یا در حال نشان دادن ثروتمندان با وضعیت زندگی آنچنانی هستیم یا زندگی زاغه نشینان را نشان می دهیم. نمی توانیم جامعه ایرانی را آنگونه که هست نشان دهیم. یک طبقه متوسط درست را به تصویر بکشیم. همین است که مخاطبان فیلمها را باور نمی کنند و نمیتوانند با آن ارتباط برقرار کنم.


پنج: اواسط فیلم بود که فهمیدم مردم چرا سینما نمی آیند. چرا فیلمهای ایرانی را نمی بینند. پاسخ روشن بود. خودم برای اولین بار در وسط یک فیلم از سالن زدم بیرون.
بهترین کار نرفتن به سینما برای این فیلم بود

و حالا که رفتی

باز هم بهترین کار رو کردی که وسط فیلم زدی بیرون

ولی کاش زودتر میزدی

من خودم20 دقیقه فقط تحمل کردم
۰۱ شهریور ۱۳۹۴
خانم رضایی عزیز، زمانی این واکنش های متفاوت افراد، برای مخاطب معنی پیدا می کنند و جذاب می شوند که او این آدمها را بشناسد، لمس کند و برایش مهم شوند وگرنه چه اهمیتی دارد که بیتا فرهی یا پورحسینی و همسرش (همه شان در فیلم اضافی اند) چه واکنشی نشان می دهند؟ شخصیت های اصلی تر هم (با بازی بد جملگی شان) آن قدر بی پرداخت و بلا تکلیف مانده اند که نه می توان به آنها نزدیک شد و نه به هیچ کدامشان حق داد.
۰۲ شهریور ۱۳۹۴
کاملا با نظر فربد موافقم... فیلم پر از اتفاقات و شخصیت های اضافی و بدون کاربرد هست که نه تنها هیچ کمکی به روند داستان نمیکنه بلکه خیلی هم توی ذوق میزنه...حتی گذاشتن یه مردی که میخواد جنسیتش رو عوض کنه یا دختری که میگه همینجوری ازدواج کردم چه کمکی به بهتر شدن فیلم یا پروار کردن داستان و شخصیت ها میکنه...
۰۳ شهریور ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«کافه فرانسه» با بهره‌گیری از فضای سبک اکسپرسیونیسم و با استفاده از دو صندلی بزرگ جایگاه کوچک و حقیر دو مخالف خارج‌نشین را نشان می‌دهد. حشمت و مراد که پس از مهاجرت و برای فرار از اصلیت‌شان بدون دلیل، فکر و تعقلی نام‌شان را به «موناکو» و «لیون» تغییر داده‌اند در فرانسه کاری جز کافه‌نشینی، گفتن جملات فلسفی و هیزبازی ندارند. این دو که می‌خواهند در ظاهر نقش افرادی با اندیشه‌های بزرگ را بازی کنند، در عمل دغدغه‌هایشان به بردن دل گارسون و دعوا بر سر سال اقامت‌شان می‌رسد...


نقد روشنفکر‌های پاریس‌نشین در تماشاخانه باران
«کافه فرانسه» پاتوقی برای کم‌مایگان بی‌هویت
http://javanonline.ir/fa/news/732448/
تیاتر باران این را خواند
مهدی..، Positron، مهدی حسین مردی و سعید ضابطی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید