تحلیل و نقد نمایش «جنزدگان» – برداشتی از «اشباح» هنریک ایبسن به کارگردانی سعید کریمی:
در تاریکی سالن شماره یک شهرزاد، جایی میان حقیقت و توهم، نمایش "جنزدگان" چون نجوایی از دل تاریخ بر صحنه جان میگیرد. برداشتی شاعرانه و فلسفی از «اشباح» هنریک ایبسن، که با جادوی نور و سایه، روایت سرگشتگی انسان را از ازل تا ابد در تار و پود صحنه میتند.
۱. بازی نور و سایه – رقص اشباح بر پردهی هستی
نور و سایه، چونان دو چهرهی حقیقت، در این نمایش به هنرمندانهترین شکل درهم تنیده شدهاند. سایهبازی، روحی غریب و رازآلود به اثر بخشیده، جایی که اشباح گذشته، از دل تاریکی سربرمیآورند، نجواکنان از گناهان پنهانشده، از وسوسههای خاموش، از نفرینهایی که چون سایهای بر دوش انسان سنگینی میکنند.
در پس پردهی نور، تصاویری شکل میگیرند؛ تصاویری که بیش از آنکه دیده شوند، حس میشوند. «آفرینش آدم» میکلآنژ، انگشتی که در تمنای لمس هستیست. و بعد، حوا... وسوسه... سیبی که گاز زده میشود و جهانی که فرو میریزد. عشق و فریب، سقوط و سرکشی، همه و همه در شکوهی رازآلود تصویر میشوند. در جایی، ضحاک ماردوش سر برمیآورد، نمادی از قدرتی که درون انسان زاده میشود و او را از درون میبلعد.
این تلفیق سحرانگیز نور، موسیقی و سایهها، مرز میان واقعیت
... دیدن ادامه ››
و خیال را محو میکند. انسان گویی همزمان در گذشته و حال، در رؤیا و کابوس، در آغاز و پایان ایستاده است.
۲. موسیقی – نجواهای پنهان در تاریکی
موسیقی در این نمایش، نه فقط همراه که جان روایت است. گاه همچون زخمهای آرام بر زخمی کهنه، گاه چون ضربهای ناگهانی که روح را به لرزه میاندازد. صدای نجواهای محو، هجوم بیقرار صداهای گمشده، ضربآهنگهای وهمآلود، همه و همه چونان پژواکی از اشباح گذشته در تاریکی طنین میاندازد.
سکوت نیز در این نمایش، خود نوعی موسیقیست. سکوتی که در پس آن، صداهایی نامفهوم، نجواهای کهنه و شکسته، زمزمهی اشباحی که هنوز سخن ناگفته دارند، شنیده میشود.
۳. پیام نمایش – تقدیر یا نفرین؟
نمایش جنزدگان در دستهای سعید کریمی، چیزی فراتر از یک داستان سادهی خانوادگیست. اینجا، انسان نهفقط اسیر گذشتهی خود، که میراثدار زخمهای ازلیست. از حوا تا اوسوالد، از وسوسهی نخستین تا جنونی که در خون میجوشد، از گناهی که در رگها میدود تا اشباحی که از دل سایهها برمیخیزند.
پرسشی که از دل این نمایش سربرمیآورد، پرسشی که در نگاه آخرین تماشاگر نیز بیپاسخ باقی میماند:
[آیا انسان محکوم به تکرار تاریخ است؟ یا شاید... این اشباح، نه از گذشته، که از درون خود او سر برمیآورند؟]
۴. نمادپردازی و پیام نمایش
نمایش «جنزدگان» در برداشت سعید کریمی، فراتر از یک داستان خانوادگی، به نقد اجتماعی و روانشناختی میپردازد:
• خانهی آلوینگها، نمادی از جامعهای است که در آن، حقیقت پشت دیوارهای دروغ پنهان شده است.
• اوسوالد، قربانی میراث گناهآلود گذشته است، همانطور که نسلهای جدید، وارث اشتباهات پیشینیان خود میشوند.
• آتش در پایان نمایش (که در نسخههای کلاسیک وجود دارد)، نماد فروپاشی، تطهیر یا نابودی کامل است.
۶.طراحی صحنه، نورپردازی و فضاسازی
طراحی صحنه، یکی از مهمترین ابزارهای این نمایش برای انتقال حس «محصور بودن در گذشته» است. سعید کریمی از المانهای مینیمالیستی بهره گرفته، اما در عین حال، فضا را با جزئیات معنادار غنی کرده است:
• خانهای که در آن وقایع رخ میدهد، بیشتر شبیه به یک زندان است. قابهای در و پنجره، مانند حصاری نامرئی، شخصیتها را در خود گیر انداختهاند.
• نورپردازی سرد و سایهدار، حس اضطراب و مالیخولیا را تشدید میکند. در لحظات اوج درام، نورها تغییر میکنند تا دنیای ذهنی شخصیتها را بازتاب دهند.
• برخی صحنهها در نیمهتاریکی اجرا میشوند، گویی اشباحی در اطراف شخصیتها سرگرداناند.
۷. بازی بازیگران
به جز دو بازیگر که نقش هلن آلوینگ و اوسوالد را نقش آفرینی کردند، ما بقی دوستان در حد انتظار ظاهر نشدند. و ضعیف ظاهر شدند.
۸.کارگردانی و میزانسن
سعید کریمی در کارگردانی این نمایش، زبان رئالیستی ایبسن را با بیان تئاتری مدرن ترکیب کرده است. او از میزانسنهایی بهره برده که حس سرگشتگی، اضطراب و ناتوانی در گریز از سرنوشت را در کاراکترها برجسته میکند:
• دکوپاژ و حرکت شخصیتها در صحنه، حالتی خفقانآور دارد. بازیگران در فضاهای بسته و محدود حرکت میکنند، گویی در حصار نامرئی گذشته و سنتهای پوسیده گرفتار شدهاند.
• استفاده از فاصلهگذاری برشتی در برخی لحظات، باعث میشود که مخاطب از همذاتپنداری محض فاصله بگیرد و فرصت تأمل انتقادی پیدا کند.
• نمایش از عنصر «حضور اشباح» به شکل بصری و شنیداری بهره برده است. در برخی صحنهها، شخصیتها گویی با «ارواح گذشته» صحبت میکنند یا تحت تأثیر حضور نامرئی آنها قرار میگیرند.
• کریمی در این اثر، تاکید زیادی بر جبرگرایی اجتماعی و سرنوشت محتوم شخصیتها دارد. او نشان میدهد که چگونه سنتهای کهنه، مانند «اشباح»، همچنان در زندگی معاصر حضور دارند و افراد را درگیر یک چرخهی تکراری میکنند.
ولی بزرگترین ضعف کارگردانی، این بود که کل تمرکز کارگردان و تیم همراه در سایه بازی و فرم ها بود، انقدر که کار ترکیب نور و سایه عالی بود، ولی بازی های روی صحنه خیلی ضعیف بودند واین نشان از عدم تعادل در کار و ناتوانی کارگردان در بازیگیری صحیح از بازیگران را داشت، مخصوصا برادر عزیزم جناب پیمان محسنی بزرگوار، که ایشان خیلی اگزجره بازی میکردند و بیشتر ادا بازی بود کار ایشون تا اینکه باور پذیر بازی کنه، نقش ها رو باید بروی صحنه زندگی کرد، نه ادا بازی ..... نه داد و فریاد ....
نقاط ضعف اثر:
این اثر نقاط قوت زیادی داشت، ولی خوب یکسری ضعفها هم بود که آشکار بود، مختصر اشاراتی به آنها میکنم:
۱. کندی بیش از حد روایت – تأمل یا ایستایی؟
یکی از مهمترین ضعفهای نمایش، ریتم کند و ایستای روایت است.
این کندی در برخی صحنهها موجب عمق بخشیدن به فضای فلسفی اثر میشود، اما در بخشهایی از اجرا، ریتم آنقدر کشدار میشود که تعلیق و درگیری احساسی تماشاگر از بین میرود.
لحظاتی که باید شوک، حیرت، یا التهاب ایجاد کنند، گاهی در میان سایهها و مکثهای طولانی گم میشوند. این باعث میشود برخی تماشاگران ارتباط خود را با اثر از دست بدهند، چرا که تمرکز بیش از حد بر زیباییشناسی بصری، گاهی روایت را قربانی میکند.
۲. استفاده بیش از حد از استعارهها – از ابهام تا سردرگمی
استفاده از تصاویر نمادین، مانند «آفرینش آدم» و سرکشی شیطان و غیره، در شروع کار هوشمندانه و عمیق به نظر میرسد، اما در ادامه، تکرار بیش از حد این نمادها بدون ارتباط روشن با درام و داستان اصلی که در حال روایت است، موجب پراکندگی مفهومی میشود.
بهجای آنکه این نمادها به تقویت روایت کمک کنند، گاهی اثر را به مجموعهای از تصاویر زیبا اما گسسته تبدیل میکنند. در نتیجه، بهجای اینکه مخاطب از کشف معنا لذت ببرد، دچار سردرگمی میشود و نمیتواند بهراحتی پیام کلی اثر را درک کند.
۳. بازیگران – میان درخشش و یکنواختی
با وجود اینکه برخی بازیگران در اجرای حس و فضای نمایش موفق بودند، اما در برخی لحظات، اجرای آنها دچار سکون و فقدان پویایی میشود. به نظر میرسد که تمرکز اصلی نمایش روی تصویرسازیهای بصری و سایهها بوده و کمتر به هدایت بازیگران برای ایجاد تنوع حسی پرداخته شده است.
لحظاتی که باید هیجان، خشم، یا وحشت در اوج باشد، گاه با اجرای یکنواخت و بیش از حد آرام بازیگران کمرنگ میشود. یا این ضعف در برخی دیالوگها نیز دیده میشود، جایی که جملات بهجای تأثیرگذاری عاطفی، تنها بهصورت مونولوگهایی بیروح ادا میشوند.
۴. هماهنگی میان نور، سایه و متن – زیبایی بصری در خدمت یا در تقابل با نمایش؟
نورپردازی در این اثر چشمنواز است، اما در برخی صحنهها، تمرکز بر آن باعث میشود که متن و بازی بازیگران تحتالشعاع قرار بگیرد. لحظاتی وجود دارد که تماشاگر بیش از آنکه درگیر دیالوگها و روایت شود، محو بازی نورها میشود و در نتیجه، پیوستگی احساسی و روایی اثر کمرنگ میشود.
۵. اوج و فرودهای نامتعادل – نمایش در مسیر یکنواختی
یکی از ویژگیهای یک نمایش قوی، ایجاد اوج و فرودهای حسی و داستانی در نقاط درست است. در «جنزدگان»، اگرچه فضای کلی اثر پر از حس تعلیق و وهم است، اما در لحظاتی این تعلیق بدون انفجار دراماتیک باقی میماند.
تنشها بهتدریج ساخته میشوند، اما در لحظاتی که انتظار داریم اوج داستانی رخ دهد، نمایش همچنان در همان مسیر آرام خود حرکت میکند و به نقطهی عطف تأثیرگذاری نمیرسد.
نتیجهگیری – تجربهای ازلی، سایهای بر روح
در کل جنزدگان، با شاعرانگی تصویر، با صدای اشباح خاموش، با بازی درخشان نور و تاریکی، تماشاگر را به سفری در هزارتوی ذهن و زمان میبرد. روایتی که گاه کند اما ژرف، گاه سرشار از سکوت اما طنینانداز است. و با کارگردانی جسورانه، تصویری زیبا و وهمانگیز از متن ایبسن خلق کرده است، اما کندی بیش از حد روایت، تمرکز بیش از حد بر نمادپردازی، یکنواختی برخی اجراها، و کمبود نقاط اوج و فرود، از تأثیرگذاری نهایی اثر کاسته است.
با این حال، این اثر توانسته، همچون سایهای که پس از ترک سالن نیز در ذهن باقی میماند، نهفقط تماشایی، که احساسیست که بر جان حک میشود.
ارادتمند شما🙏
هنرپرورتمیز🖋❄️
مانا باشید.