دو کوتاه و بریده و یک درخواست
روزهایی که اصغرِ دشتی متاستاز را در پروژهای چندماهه به سرتاسر شهر تکثیر میکرد، من با تمام توانم از او و تئاترش در محافل دوستانه و دانشجویی دفاع کردم. حالا چهار سال گذشته. آن وقتها موضعم درباره متاستازِ او به جایگاهش در تئاتر مدرن ایران محدود میشد، و امروز اگر بخواهم از متاستاز حرفی بزنم حتما دامنه ادعایم درباره اهمیتش به وضعیت تاریخی ما گسترش پیدا میکند؛ اینکه تا چه اندازه این عصر/نسل تشنه چونان زیباشناسیهاییست. این کوتاه و بریدۀ اول بود.
زیراکس در بهترین حالت با یک کار کلاسی(و نه پایاننامه) دانشجویی قابل مقایسه است، و این موضوع به میزان بسیار کمی متوجه (نا)بازیگران خانه بینالملل بامداد خواهد بود. آنان، اتفاقا، اصلا بد نیستند؛ از پس میزانسنهای پردردسر دشتی در خیلی صحنهها برآمدهاند و (در شب دوم اجرای عمومیشان) تعداد محدودی لغزش زبانی و حافظه داشتند. آنچه باید بر رویش تأکید گذاشت، آنچه باید بی هیچ تعارف تکهپارهکردنی بزرگش کرد و به شخص دشتی یادآوری، پایینبودن سطح زیباشناسی جذبشده در این اجراست. ایده استفاده از دوربین سلفی؟ دارودسته کویرگردی؟ لباس سفید صوفیان؟ اطناب و زیادهگویی؟ اینها چه نسبتی با دشتیِ پینوکیو، متاستاز، و یا حتی دشتیِ نامبرده دارند؟ گفتم کوتاه و بریده، چون دردم بلند و پیوسته است، اما وقتی اصغرِ دشتی در این روزگار کمحوصله گشته و با سادهگرفتنی اینچنینی اعتبارش را به حَرّاج میگذارد، وقتی تسلیم منطق بازار، منطق تکنولوژی، منطق پرهیز از تعمق و کار جدی شده و، بگذارید راحت بگویم، اثری مبتذل
... دیدن ادامه ››
تولید میکند، دیگر چه امیدی میماند برای من تا نوشتهای/شکوائیهای بلند و پیوسته بنویسم؟ این شکل از تولید اثر هنری مرا یاد حرف لنگرودی میاندازد در مصاحبهای که چند سال پیش داشت؛ او گفته بود براهنی و رویایی شعر سخت میگویند و دیگر دلش میخواهد شعر ساده بگوید. این کوتاه و بریدۀ دوم بود.
آقای دشتی، شما شعر ساده نگویید. این یک درخواست است.