در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال مجید خادم | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 13:15:11
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
امشب (1 شنبه - 18 / شهریور / 97) این تئاتر را تماشا کردم .

از بُعد نقاط قوت؛ باید بگویم که نقش‌آفرینی بازیگران، قابل قبول بود .
از زاویۀ ... دیدن ادامه ›› نقاط ضعف؛ بشخصه و بطور کلی، با آثاری که بُعد هنری در آن‌ها قالب است و شاید بقول آن اصطلاحِ متداول در میان اهل هنر، فقط « هنر برای هنر » هستند، زاویۀ جدی دارم. منظورم اینست که وقتی تئاترهایی چون « تو کجا بودی وقتی اوفلیا خودشو کشت؟ » به پایان می‌رسند، در همان حین کف‌زدن‌های ناخواسته، مات و مبهوت داری از خودت می‌پرسی: " خب که چه؟ حالا منظور چه بود؟ " ... حتی شاید در ثانیه‌ثانیۀ تماشای اثر هم این علامت سؤالِ نامرئی روی سرت باشد! اگر صرفاً قرار بر برشی از زندگی (Slice of life) و نمایش بحران‌ها و کابوس‌های برهه‌ای از زندگی یک فرد باشد، خب کار ... خیلی آسان است؛ سوژه‌های بسیار زیادی هم برای فقط‌سرگرم‌کردن وجود خواهند داشت: " دوران بحرانیِ زندگی هر شخصی را می‌بُری و می‌بَری روی صحنه! همین! ". این‌ها تئاترهایی هستند که برخلافِ « باگانه » ایدۀ خاصی نمی‌دهند، برعکسِ « فرآیند » هیچ‌چیزی یاد نمی‌گیری، علی‌رغمِ « سانتی‌متر » - در نهایت ظرافت - تلنگری نمی‌زنند ... و خلاصه ذهنت را به چالش نمی‌کشند و درگیرت نمی‌کنند! در آثار اینچنینی، انگار فقط قرار بوده 70 دقیقه تو را با داستان‌سرایی سرگرم کنند! داستانی که حتی بدلیل تفاوت‌های فرهنگی، اجتماعی و جغرافیایی با مبدأ وقایع، برایت ملموس و جذاب هم نیست! مشکل اینجاست که نام و محتوای این‌قبیل آثار، خیلی زود فراموش می‌شود و - باصطلاح متداول در ادبیات مدیریت - هیچ ساختاری از خود بجا نمی‌گذارند! تازه بلیتشان هم از همۀ آثار ارزشمندی که در بالا نام بردم، گران‌تر است و دست آخر، ملتفت هم نمی‌شوی که در قبال منابع صَرف‌شده (هزینه - زمان - انرژی)، چه ارزش‌آفرینی‌ای عایدت شده است ؟!

از کاربری بنام آتنا طلوعی که - ورودشان به تیوال را خوشامد می‌گویم - بواسطۀ رپرتاژ آگهی تبلیغاتی در زیر این اثر که بنده را گمراه کرد، متشکرم. تصور می‌کنم اولین یا نهایتاً دومین مرتبه‌ایست که در دام این‌قبیل آثار و کامنت‌های سفارشی می‌افتم؛ امیدوارم تکرار نشود .

برای کارگردان و نقش‌آفرینان، آرزومند صَرفِ منابعشان در آثاری هستم که برای مخاطب، مفید فایده باشند و در یادها بمانند .
آقای بولو :)))))))))))))
۱۹ شهریور ۱۳۹۷
سلام. برای شما آرزوی مؤفقیت می‌کنم، خانم میرزاآقای عزیز .
۱۹ شهریور ۱۳۹۷
با احترام

همیشه حس من این بوده که نظراتی شبیه نظرات شما که "هنر برای هنر" رو نفی میکنند، مقدمه ای هستند بر عبور از خود ذات "هنر". چون توی آفریش هنری تا جایی پیش میرن که "ایده" براشون میشه تمام هستی اثر. یا "آموختن" میشه هدف کار و کم کم خود اون "هنر" گم میشه. خلاصه عرض کنم، نفی "هنر برای هنر" رو آغاز "محتوا زدگی" حس میکنم.

کارهایی مثل "تو کجا بودی وقتی اوفلیا خودشو کشت؟" (با فرض اینکه با بهترین روایت، بهترین اجرا رو داشته باشن) تجربه هایی ... دیدن ادامه ›› هستن برای مخاطب. مگر نه اینکه کسی که تجربه زیستی با آدم های متفاوت تو محیط ها و شرایط مختلف رو داشته باشه، درک بهتری از خودش، محیط پیرامون و روابطش خواهد داشت ؟ یک رمان، فیلم، یا نمایشنامه خوب (بازهم با یک فرض، که شخصیت پردازی های درستی داشته باشه) میتونه شما رو درگیر آدم ها، شرایط و تصمیمات و کنش اون آدم ها بکنه.

شاید برداشت من از صحبت های شما درست نباشه، ولی به نظرم این نگاه شما، یک قطعه موسیقی بیکلام رو که ممکنه برای مخاطبین متفاوت احساسات مختلفی رو زنده کنه بی ارزش و بی مصرف تلقی میکنه. چرا که نه آموزشی میده و نه تلنگری میزنه، هرچند که ممکنه خاطرات بی نهایت ارزشمندی رو همراه خودش تو ذهن ما آرشیو کنه.

ممنون.
۰۳ مهر ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در ادامۀ آثاری که طی دو هفتۀ اخیر - بواسطۀ عقب‌ماندنِ چندماهه از برنامۀ ماهیانۀ شخصی‌ام در زمینۀ تماشای تئاتر - بصورت مسلسل‌وار به تماشایشان ... دیدن ادامه ›› می‌نشینم، دیشب (جمعه - 16 / شهریور / 97) این تئاتر را دیدم .

« جایی برای پیرمردها نیست (No country for old men) »

در مدیریت « فرآیند » را - در تئوری و اجرا - بعنوان یک‌مجموعه‌فعالیتِ بهم‌پیوسته و مراحلی زنجیره‌وار از یک عملیات تعریف می‌کنیم که انجام هر مرحله، منوط به انجام‌شدنِ مرحلۀ قبلیست! از زاویۀ نگاه بنده، محور اصلی این نمایش « ضرورت تغییر » بود: " اگر واقعیت رو انکار کنی، شکست می‌خوری؛ اگر بپذیری، تغییر می‌کنی "! البته - از زاویۀ تعابیرِ مدیریتی - یقیناً منظور از تغییر « بهبود » است؛ وگرنه هر تغییری مفید نیست !
این نمایش، روایتِ یک کارمند ارشد بانک با چهره‌ای سرد و خالی از احساس است که بمانندِ یک ماشینِ تک‌وظیفه‌ای در خط مونتاژ یک واحد تولیدی، در محل کارش نقش یک « ماشین امضا »ی پُرکار با وظیفه‌ای تکراری را بازی می‌کند! مدیر مافوقش هم - باحتمال زیاد، نه بواسطۀ مهارت و توانایی خاص که بواسطۀ پُرکار و احتمالاً کم‌حرف‌بودن (کم‌دردسربودن) - عنوان شغلی جذابی را به وی هبه کرده تا کار بیشتری از وی بکشد و البته هندوانه هم زیر بغلش می‌گذارد (" اگر « کا » نباشه، کارای اداره پیش نمی‌ره " !). اما « کا » که نامش هم تا حدودی تداعی‌کنندۀ شمارۀ مدلِ یک دستگاه مکانیکیست، چون خود را همگام با تغییرات ارتقا نداده و مهارت‌های جدید و متنوعی کسب نکرده، صرفاً بواسطۀ یک مرخصی چندروزه، توسط همین مدیر کنار گذاشته می‌شود: " آبدارچی که یحتمل خود را با تغییر وفق داده، می‌شود کارمند ارشد بانک و جایگاه شغلیِ وی به « کا »ی راکد می‌رسد " !
« کا » این روند ایستا را بنحو دیگری در خانه خود هم دارد: یک رباتِ انسان‌نما ... به سبک و سیاقِ ربات‌های حمل کالا در انبار شرکت آمازون‌دات‌کام ... با مسیر حرکتِ خطی برای رسیدن از هر نقطه از خانه به نقطه‌ای دیگر! ... در حالی که راه‌های کوتاه‌تر و بهره‌ورتری هم برای این رسیدن‌ها وجود دارد که با خلاقیت، انعطاف و پذیرش تغییر می‌توان یافت. این روند ایستا، آنقدر « کا » را دچار خشک‌مغزی و عدم خلاقیت کرده که حتی با دیدن هر تغییری در چیدمان خانه‌اش، بهم می‌ریزد و مثل گربه‌ای که سبیل‌ها (موهای حسی) آن کَنده‌شده‌باشد، تعادلش را از دست می‌دهد (بنظرم خانه، نوعی نماد از « دنیا و محیط پیرامونی » بود)؛ این در حالیست که سیستم و چیدمان جدید، در واقع، برون‌دادِ همان اجزای تشکیل‌دهندۀ نظام سابق هستند که فقط جای لوازم و تجهیزات - بنا به ضرورتِ تغییر - عوض شده (چنانکه دخترِ خانوادۀ تغییر، با استعاره‌ای از - اگر اشتباه نکنم - تابلوهای ترسیم‌شده از قاضی کل می‌گوید: " کلیتش همونه! ولی در جزئیات با هم فرق دارن ") .
تغییر از یک نظام قدیمی به یک نظام جدید، بمعنای بی‌نظمی و گسیختگی امور نیست، بلکه هر سیستمی که متناسب با تغییراتِ محیط پیرامونی ارتقا و انطباق می‌یابد، باز دروناً نظم نوینی را همگام با این تغییر بهمراه می‌آورد (بیاد بیاورید لحظاتی را که مادرِ خانوادۀ تغییر به « کا » معترض می‌شود که نظم و چیدمان جدید را بهم‌نریزد). « کا » با نگاه راکد و خطی که بر ابعاد محدودِ ذهنی و شخصیتی سایه انداخته، آشفتگی‌های اخیر زندگیش را ناشی از بازکردن در می‌داند (بقول کتاب « از خوب به عالی » که کتابی مدیریتی – بیزنسی است، بجای نگاه کردن در آینه و مقصردانستن خود، از پنجره به بیرون نگاه و دیگران را مقصر معرفی می‌کند)؛ اما تغییر در نمی‌زند و چندان هم تابع بازبودن یا نبودنِ در نیست؛ اگر باز نکنی، در را می‌شکند و زمانی که حواست نیست، در خانه‌ات سَرَک می‌کشد! تغییر راه خودش را می‌رود؛ قرار نیست تغییر، خود را با « کا »ها وفق دهد، بلکه باید انطباقی بالعکس اتفاق بیفتد! حتی مدتی بعد اینکه « کا » آشفته و درمانده از حضور (خانوادۀ) تغییر به محکمه شکایت می‌کند، می‌فهمد که وکیل، همان عامل تغییر را مسئول پرونده کرده و چه‌بسا « قاضی کل » هم مؤافق با تغییر است. عدم همراهی با تغییر باعث می‌شود که « کا »های ظاهراً باعتمادبنفس و قاطع، بعد از مدتی این اعتمادبنفس کاذب را از دست بدهند (بصورت نمادین): بجای آن مدل « عصاقورت‌داده‌راه‌رفتن » قوزکرده و با زانوهایی خمیده راه بروند، صدایشان بلرزد، لکنت بگیرند، جرأت اعتراض نداشته باشند ... و حتی سر میز غذا در مِلک خودشان، بجای صندلی، روی چهارپایه و جایگاهی پایین‌تر از تغییر بنشینند و بصورتی تحقیرآمیز، ته‌مانده‌غذایی به ایشان داده شود. جالب است که « کا » حتی در سارختارهای (چیدمان‌های) جدید و ارتقایافته هم، همان رفتارهای متداول در سیستم‌های قدیمی را نشان می‌دهد: " حرکتی خطی از هر نقطه‌ای به نقطۀ دیگر " ... مثل مباشری که فقط ابزار کارش عوض شده و کامیپوتر بجای چرتکه در اختیارش گذاشته‌اند؛ اما باز رویه‌های بوروکراتیک قدیمی را دنبال می‌کند !
یکی از قابل تأمل‌ترین نکات در انتهای اثر وجود داشت: « کا » بدون هیچ دلیل موجهی، به تقلید از تغییر، پاکتی را روی سر می‌کشد و کورکورانه از تغییر تقلید می‌کند (مُدپرستان بخوانند!) و حتی هنگامی که خانوادۀ تغییر، وی را با فعالیتی عبث که " ساییدن لبۀ قاشق روی بشقاب فلزی " است، سرگرم و سپس وی را ترک می‌کنند، او بعد از انقضای دورۀ این تغییر هم، کماکان همان عادت و رفتارِ بی‌منطقِ " ساییدن لبۀ قاشق روی بشقاب فلزی " را انجام می‌دهد، بدون اینکه بیندیشد چرا این کار را انجام می‌دهد؟ ... و چرا به انجام آن ادامه می‌دهد؟ شاید نمادی از اینکه گاهاً تغییر هم، رفتارهای عبثی را بفرد تحمیل می‌کند و نباید با « پاکتی‌در سرکشیده » و کورکورانه، هرچه را که تغییر ایجاب می‌کند، دنبال کرد (همانطور که پیشتر نوشتم: قطعاً منظور از تغییر « بهبود » است؛ وگرنه هر تغییری مفید نیست!)؛ در ضمن، باید آگاه بود که دورۀ هر تغییری هم با فرارسیدن موج تغییر بعدی به پایان می‌رسد و نباید به پارادایم‌های هیچ تغییری عادت کرد !
در میان شش تئاتری که از ابتدای سال 97 تابحال دیده‌ام (البته هفتمی هم در راه است!) ... و حتی در بین قریب به سی نمایشی که طی شش - هفت سال اخیر تماشا کرده‌ام، « فرآیند » یکی از فراموش‌نشدنی‌هاست! برای بنده‌ای که بی‌اندازه و بطرز غیر قابل توصیفی عاشق و شیفتۀ زمینۀ تخصصی و شغلی‌ام هستم، شاید علت این جذابیت، اشارۀ نمادین به مقولاتی مثل: نگرش خطی و بوروکراتیک به زندگی کاری یا زندگی شخصی، آثارِ عدم « مدیریت تغییر » و مانند این‌ها بود! شاید! نمی‌دانم !
از نقش‌آفرینیِ بسیار مسلط و هوشمندانۀ بازیگران این نمایش، نمی‌شود براحتی گذشت؛ قابل تقدیر و تحسین بودند. خوشبختانه امشب هم با تماشاگرانی متین همراه بودیم (نمی‌دانم مخاطبان آثاری چون « زهرماری » زمانی را برای تماشای این‌تیپ از تئاترها هم اختصاص می‌دهند؟! ... یا فقط الکی‌خوش و سرخوشند !) .
تماشای توأم با نگاهی کاربردی و همراه با تعمقِ این تئاتر را به تحصیلکردگان و صاحب‌تجربه‌های امورمدیریتی و بیزنسی اکیداً توصیه می‌کنم ... البته نه به مدیرانِ اتفاقی و بیزنس‌من‌های تجربی! چرا که بضرس قاطع، غالباً با محتوای این نمایش، سرسری و صرفاً تفریح‌گونه برخورد می‌کنند و امیدی به بهبودشان نیست !

امیدوارم در آیندۀ نزدیک، تماشاگر آثار قابل تأمل‌تر و کاربردی‌تری از این گروه جوان و مستعد باشم .
دیشب (4 شنبه - 14 / شهریور / 97) این نمایش را دیدم .

شرافت و وجدان مال پولدارهاست ... شرافت و وجدان چه نفعی برای من داره؟ ... چیزی بنام حقیقت ... دیدن ادامه ›› وجود نداره ... مشروب ... دائم‌الخمر ... شیره‌کش‌خانه ... فساد اخلاقی ... بی‌وجدان‌بودن ... استفاده ابزاری ... نامهربانی ... پرخاشگری ... خشونت کلامی ... رفتار سادیستی ... عدم تسلط بر گفتار و کردار ... عدم تعادل عصبی! این‌ها برخی از کُدهایی بود که در مورد جامعه‌ای که به پایین‌ترین سطح از نیازهای اساسی رسیده، برای مخاطب ارسال می‌شد .

بازی نقش‌آفرینان جوان این نمایش، روان و قابل تحسین بود. ظاهراً با وسواس و سنجیدگی خاصی - و حتی در صورت لزوم از طریق گریم‌های باورپذیر - چهره‌ها بسیار به نقش‌ها نزدیک شده بود و همخوانی کم‌نقصی داشت .

طبق معمول، سالن این نمایش - که محتوایش تا حد زیادی قابل تأمل و متناسب با نامش بود - خلوت بود. برخلاف تئاتر « زهرماری » در این اثر با تماشاچیان غالباً متینی همراه بودیم که ظاهراً برای تماشای تئاتری که فکر و ذهن را درگیر می‌کند، آمده بودند؛ ولی دو - سه خانم چادری، با خنده‌های بی‌موقع و نامتناسب، حضور آزاردهنده‌ای در سالن داشتند. در هنگام خروج هم شنیدم که گفتند " تئاتر خوبی نبود ". سلایق و استنباط‌ها مختلف و همگی قابل احترامند؛ لیکن تصور می‌کنم جای این دو - سه نفر در سالن‌های نمایشی است که تئاترهای عامه‌پسندی (مثل: نظام‌آباد) با محتوای سخیف (غالباً تحت عنوان ژانر کمدی) و محوریت شوخی‌های مبتذل (اغلب از نوع جنسی) نمایش داده می‌شود. « در اعماق » آینه‌ای تمام‌نما از وضعیت سال‌های اخیر (و یحتمل، ایام آتی!) ایران بود. ولی متأسفانه انحطاط فرهنگی - اجتماعی و مشخصاً خودفریبی در جامعۀ ما بحدی رسیده که برخی حتی تحملِ یک‌ساعت‌قرارگرفتن در مقابل آینۀ حقیقت و دیدن چهره کریهِ شرایط فرهنگی - اجتماعی امروز مملکت و خارج‌کردنِ ذهن از دغدغه‌های مبتذل و بکارگرفتن آن‌عضوی که نامش « مغز » است را هم ندارند: " چیزی بنام حقیقت وجود نداره ... همش دروغه ... " !

برای این گروه جوان و خوش‌آتیه، آرزوی کامیابی بیش از پیش دارم و امیدوارم در آینده، آثاری « در اعماق »تر را از ایشان شاهد باشم .
امشب (3 شنبه - 13 / شهریور / 97) این تئاتر را دیدم .

روایت آدم‌های بی‌اصولی که حرفهایشان با اعمال، اعمالشان با ادعاها، ادعاهاشان با افکار ... دیدن ادامه ›› و افکارشان با کردار همحوانی ندارد و علی‌رغم همۀ هارت و پورت‌ها و مسلمان‌نمایی یا ژست روشنفکری و اپوزیسیون‌گرفتن، نهایتاً دو روی یک سکه‌اند! این‌ها بر سر منافع شخصی، نزدیک‌ترین کَسانشان را قربانی می‌کنند. رویکردی که تعداد عمده‌ای مابه‌ازای بیرونی در فضای بزرگتری بنام « جامعه » دارد .

بازی آقایان خسرو احمدی، علی شادمان (میلاد) و نادر فلاح (ابراهیم) قابل توجه و تا حدی تأثیرگذار بود، آنقدر که نمی‌دانم کدامشان را تحسین کنم. نقش‌آفرینی آقای تینو صالحی (یونس) خوب بود؛ لیکن شخصیت‌پردازی که برای ایشان درنظرگرفته شده بود، حساب‌شده، یکدست و متناسب نبود. درست است که ممکنست یک فرد شرور و زندان‌رفته، بلوغ روانی لازم را نداشته باشد؛ لیکن برخی از واکنش‌های ایشان (که در قالب نقش یونس، چیزی در حدود چهل سال سن داشتند)، تداعی‌کنندۀ رفتارها و واکنش‌های یک جوان دهۀ هفتادی بود! ضمناً در ادامه همین شخصیت‌پردازی نامنسجم، بعضی از واکنش‌های لطیف ایشان، با جثه و ظاهر خشن وی سازگاری نداشت! خانم کیانی نقش‌آفرینی دور از انتظار، تصنعی و بسیار ضعیفی داشتند. از اینکه کارگردان این اثر - با کج‌سلیقگیِ - بجای انتخاب یک بازیگر خانمِ دارای شخصیت طنز (که کم هم نیستند)، روی خانم کیانی که چهره‌ای جدی دارند، دست گذاشته، متعجبم؛ صدالبته از علت پذیرفتن این نقش‌آفرینی توسط خانم کیانی هم شگفت‌زده و بی‌اطلاعم. قطع نظر از جفت‌نشدنِ بازیگر و نقش، ضعف اصلی؛ گریه‌ها و خنده‌های بسیار تصنعی و مبتدی خانم کیانی بود که هیچ حسی را دستکم در من ایجاد نمی‌کرد (برخلاف گریه‌ها و خنده‌های آقایان شادمان و فلاح). اولین چیزی هم که در ثانیه‌های آغازین اجرا توی ذوق من زد، گریۀ (یا خندۀ) تصنعی ایشان بود که ابتدا کمی شک کردم که آیا ایشان خانم کیانیست یا یک بازیگر نوپا و ناشناخته؟ وقتی نحوۀ گریه‌کردن ایشان را با بازیگران خانمِ ناشناخته در نمایش‌های « اُدیپ افغانی » یا « سانتی‌متر » مقایسه می‌کنم، نمی‌دانم چطور حسم را توصیف کنم؟ نحوه بیان دیالوگ‌ها، آزاردهنده و تا حدی توهین به شعور مخاطب بود. به خانم کیانی، پیشنهاد می‌کنم گریه و خندۀ طبیعی و حسی را بیشتر تمرین کنند؛ بهرحال بازیگرند! اطمینان دارم بسیاری از خانم‌های حاضر در سالن هم، قادر بودند مثل ایشان یا شاید بهتر از ایشان، زنانه گریه کنند. تصور می‌کنم اگر نقش ایشان، خاصیت و ویژگی طنزگونۀ لودادن اسرار را نداشت، لزومی بحضور این رول در نمایش نبود. مجموعاً ضمن احترام به شخصیت ایشان، به عملکردشان انتقاد دارم و معتقدم تنها نقطۀ ضعف جدی اجرای امشب بودند .

بعنوان تذکر، در لحظات پایانی که بازیگر نقش آقای حسینیان، بعد از تهدید میلاد گوشی را بالا می‌آورد تا فیلم را پاک کند، تماشاچیان باکس‌های ای و اِف بوضوح می‌بینند که گوشی کاملاً خاموش است و صرفاً بصورت ظاهری و با فشار دادن دکمه‌ها، انگار فیلم از داخل گوشی، دارد پاک می‌شود؛ تماشاچیان یک نمایش، عمدتاً بیشتر از 20 یا 30 سال سن دارند و کودک هفت - هشت ساله نیستند؛ بنابراین ضمن یادآوری به گروه سازنده در خصوص احترام بیشتر به شعور مخاطب و دقت به این ریزه‌کاری‌ها، چه اشکالی دارد اگر واقعاً فیلمی ضبط و جلوی دیدگان تماشاچیان فلان باکس، پاک شود؛ این منوال، هم رئال است و هم تأثیرگذار .

مجموعاً این نمایش را از نظر سطح کیفی قابل قبول ارزیابی می‌کنم؛ قطعاً عالی نبود، چرا که پیام عمیق یا بدیعی نداشت و صرفاً یادآوری یکسری معضلات رفتاری - اجتماعیِ کاملاً بدیهی و شناخته‌شده بود؛ حتی چندان تأمل‌برانگیز هم نبود؛ ولی در این حد که احساس کنی بهای پرداختی برای بلیت بهدر نرفته، خوب بود .

برای عوامل نمایش آرزوی کامیابی می‌کنم و امیدوارم در آینده، آثار عمیق‌، قابل تأمل و کم‌نقصی را از علی آقای خسروی ببینم .
دیشب (3 شنبه - 06 / شهریور / 97) این نمایش را دیدم .

چون هنوز باید دربارۀ روند و پیام این اثر، بیشتر فکر و تحلیل کنم، صرفاً اشاره می‌کنم که ... دیدن ادامه ›› نمایشی مفهومی و قابل تأمل بود .

شگفت‌انگیز و مایۀ خرسندی بود که بعد از مدتهای مدید، در فضای سالنی به تماشای یک تئاتر نشستم که خبری از الکی‌خوش‌های ته سالن‌نشین که در اکثر سالن‌های نمایش، با قهقهه‌های بی‌مناسبت، روان و ذهنِ مخاطبِ اهل فکر رو خراش میدن، نبود .

در این وانفسایی که بواسطۀ « تدبیر » آقایان، فضای فعالیت و کسب و کار، بحالت نیمه‌تعطیل دراومده، چقدر خوبه که دوستداران هنرهای نمایشی، از طریق تماشای آثار اینچنینی (و نه آثار سخیفی چون « نظام‌آباد » که با برچسب « ژانر اجتماعی » ارائه میشن)، دستکم از تعطیل یا نیمه‌تعطیل‌شدنِ ذهن جلوگیری کنن .

از نقش‌آفرینی‌های باورپذیر و زیرپوستی هر دو بازیگر که با یک زبان بدن منسجم و همسو توأم بود، ممنونم و امیدوارم آثار باکیفیت‌تری رو در آینده شاهد باشم .
امشب (1 شنبه - 26 / فروردین / 97) این نمایش را دیدم .

برداشتی سطحی و بسیار تکراری از حال و هوای قشر ضعیف (از گونۀ غالباً مجهول‌الاصل‌و‌نَسَب ... دیدن ادامه ›› و البته دم‌خور با خلاف‌های ریز و درشت) توأم با حجم معتنابهی از لودگی و شعارزدگی و طبعاً فاقد هرگونه تلنگر و محتوای قابل تأمل .

تناقضاتی جدی در پالس‌هایی که از طرف کاراکترها به مخاطب ارسال می‌شد، وجود داشت و کاراکترها فاقد هرنوع انسجام در ساختار بودند .

در میانه اجرا، با خودم فکر می‌کردم اگر برداشت از این‌قشر از جامعه را به این استنباط‌های تکراری و قابل پیش‌بینی محدود کنیم و قرار بر ارائه و نمایشِ نگاه و تحلیل متمایز و ساختارشکنانه‌ای نباشد، منِ مخاطب پیگیر و البته بی‌تخصص و - باحتمال قریب به یقین - بی‌استعداد در زمینۀ هنر هم، با همین حجم از ناآگاهی و بی‌استعدادی می‌توانم داستان مشابهی را سر هم کنم و به روی صحنه ببرم .

حتی اگر معماری سالن و محل نشستن بنده و البته ضرورت حفظ حرمت بعضی از پیشکسوتان هنریِ حاضر (آقایان فرجاد و آتشانی) اجازه می‌داد، قطعاً سالن را ترک می‌کردم تا بیش از این زمانم تلف نشود .

(پیشاپیش از این‌بابت که بواسطه دلایل فوق، بعد از فقط یکی - دو ساعت، حتی نام بعضی از کارکترها را هم از یاد بردم، متأسفم :)
- ایفاگر نقش محوری این اثر؛ نقش‌آفرینی‌ای کاملاً نمایشی داشتند که کپی‌برداری تصنعی و نچسبی از ادبیات و اطوار فیلم‌فارسی‌های دهه چهل بود و طبیعتاً فاقد هرنوع حس و تأثیر. تا آنجا که بندۀ کم‌اطلاع می‌دانم، تئاتر فقط بازی با تُن صدا نیست که تُن صدا خدادادیست و بکارگیری آن، نبوغ و استعداد خاصی نمی‌خواهد ... ایشان اگر با همین فرمان حرکت کنند، در این وانفسا، نهایتاً مناسب حوزۀ دوبله یا خوانندگی خواهند بود تا بازیگری - هرچند امیدوارم چنین نشود - .

- ایفاگر نقش جوان بیمار؛ ضعیف‌ترین اجرا را - از حیث طبیعی و باورپذیر بودن - در میان این چهار نفر اصلی داشتند؛ گریه‌هایی که بعنوان یک بازیگر، حتی با ذره‌ای اشک همراه نبوده و توهین به شعور مخاطب بود (انگار که برای عده‌ای کودک، نمایش عروسکی بازی می‌کنند) و دیالوگ‌های تصنعی و شعاری (بچه‌مثبتی) و تناقضات اساسی‌ای که یک‌لحظه، حمام شب عید می‌گیرد و کت و شلوار بر تن می‌کند و می‌رود سر قرار ... و احتمالاً ساعاتی بعد یا یک روز بعد حتی دستش را هم نمی‌تواند بالا بیاورد و در بستر مرگ جان می‌دهد !

- بازیگر نقش امیر علی؛ در یک‌کلام " لودگی محض " ... متأسفانه بخش قابل توجهی از بی‌‍محتوایی و ابتذال این اثر را یک‌تنه بدوش کشیدند و در این‌زمینه « سهام‌دار عمده » بودند .

- بازیگر نقش مرتضی؛ در میان سه‌نفری که بضرس قاطع مردود می‌شوند و کارشان از توصیه و سفارش و « من بمیرم، تو بمیری » گذشته ... مصداق " یکـ "ـی بود که در بین « صفر »ها دیده شد .

مجموعاً برای بندۀ کیفیت‌گرا که گزیده تئاتر نگاه می‌کنم و ثانیه‌های زمانم برایم اهمیتی زیربنایی دارد، دیدن این اثر - بقول آن اصطلاح مدیریتی - یک « اتلاف » تمام‌عیار بود .

شاید فراموش کرده‌ام ... ولی تا بحال در مورد آثار نمایشی، مصداق مَثَل: " هیچ گرونی بی حکمت نیست، هیچ ارزونی بی علت " را ندیده بودم ... که دیدم .

تماشای این اثر را به آن بخش از مخاطبانی که - مثل بخشی از ته سالن‌نشینان اجرای امشب - بدنبال فضایی برای سرپوش‌گذاشتن بر افسردگی شدیدشان از طریق قهقهه‌های زورکی و تصنعی هستند، توصیه می‌کنم؛ هرچند بنا به قانونی نانوشته در حوزۀ اقتصاد - و شاید هم قاعده‌ای نوشته - لابد برای این‌قبیل آثار « تقاضایی هست که عرضه‌ای وجود دارد »؛ تقاضایی از جنس مرغ عشق‌های ته سالن‌نشین و الکی‌خوش .
بالاخره نقد حقیقتی بیان شد از وضع و حال این نمایش تقریبا هیچ چیز دار
۲۷ فروردین ۱۳۹۷
سلام و متشکرم آقا مهرداد عزیز .
۲۷ فروردین ۱۳۹۷
نماینده محترم گروه اجرایی
سلام

امیدوارم در آینده مؤفق باشید و آثار بامحتوا و قابل تأملی رو از گروه شما شاهد باشیم .
۲۷ فروردین ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امشب (3 شنبه - 21 / فروردین / 97) به تماشای این نمایش نشستم .

گاهی محدودیت‌های خودساخته (شاید سهل‌انگارانه) سطح دغدغه‌ها و نیازهای انسان رو ... دیدن ادامه ›› هم محدود می‌کنه و تنزل میده ... و موضوعاتی که در هرم نیازهای انسانی مازلو در رده نیازهای اساسی دسته‌بندی میشن، برای قربانیانِ این محدودیت، حکم نیازهای متعالی و غایت آمال و آرزوها رو پیدا می‌کنن ... و اینجاست که حتی مؤفقیت‌های افرادِ گرفتار در دایرۀ این محدودیت‌ها، به مصیبت و فاجعه و بلا تعبیر و گرفتارِ پدیدۀ سرپوش‌گذاشتن و ندیده‌گرفتن میشه ... و همینجاست که استعدادهای ناب در باتلاق این محدودیت‌ها، سوخته و قربانی میشن و « سرمایه‌سوزی » اتفاق میفته .

به برداشت بندۀ ناقص‌الفهم، شاید استعاره‌ای از جامعۀ ما هم بود و داستان محدودیت‌های (مبتذل) و دست و پاگیرِ حکومت‌ساخته و یا بعضاً مردم‌ساخته (عوام‌ساخته) ... منظور همون جامعه‌ایست که صاحب‌منصبان، این روزها اساسی‌ترین و زیربنایی‌ترین دغدغه‌اش رو به نگرانی و هیاهو بابت « فیلترینگ تلگرام » تنزل دادن .

نقش‌آفرینی‌ها قابل تقدیر بود؛ هرچند پیشنهاد میکنم ایفاگر نقش پدر بزرگ، از انجام کنش و واکنش‌هایی که تداعی‌کننده کاراکتر " نقی " هست در سریال تلویزیونی پایتخت (یا تیپ ثابت کاراکترهایی که احمد پورمخبر ایفا می‌کنه)، خودداری کنن تا بار خلاقیت اثر، در نتیجۀ این کپی‌برداری عامدانه یا سهوی تنزل پیدا نکنه .

به دست‌اندرکاران هوشمند این اثر خدا قوت میگم ... و البته متأسف شدم از اینکه در این شب مطبوع بهاری، چرا دوستداران اثری قابل تأمل که بیش از اینها ارزش هزینه‌کرد رو داره، استقبال چندانی از این اثر نکرده بودن و بیشتر ظرفیت سالن خالی بود .

پیشنهاد می‌کنم دست‌اندرکاران این نمایش، صرفاً به تبلیغات دهان‌به‌دهان (WOM) اتکا نکنند و در حد توان با استفاده از ظرفیت‌های فضای مجازی و ترویج و تبلیغِ بیش از پیش، خانواده‌ها رو به تماشای این نمایش ترغیب کنن .
دیروز (4 شنبه - 07 / مهر / 95) مخاطبِ این اثر بودم .

با تأسف بسیار، بواسطۀ ترافیک سنگینِ و غیر طبیعیِ تهران در بعدازظهر چهارشنبه - علی‌رغم همۀ برآوردها و زمان‌بندی‌های قبلی - از تماشای نیمی از این نمایش بی‌بهره موندم و تنها نیم‌ساعتِ پایانی اون رو تماشا کردم؛ هرچند همون نیم‌ساعت هم، چندان تأمل‌برانگیز و درگیرکنندۀ ذهن نبود (شاید باین خاطر که مقدمۀ کار رو از دست داده بودم و در جریان خط سِیرِ نمایش نبودم، چنین حسی دارم). نهایتاً اینکه برخلاف دفعات قبل که تفصیلاً تحلیلِ و برداشتِ (غیر تخصصیِ) خودم رو از اثری که می‌دیدم، می‌نوشتم، ترجیح می‌دم این بار اظهار نظری نکنم، مبادا ناپخته باشه .

ضمناً - علی‌رغم اینکه برداشت و برآوردِ صحیح و دقیقی از عمقِ نمایش و سطح کیفی و زحمات احتمالیِ کشیده‌شده برای اون ندارم - بجهت حمایت از اقتصاد تئاتر، روی گزینۀ " دوست داشتم " کلیک کردم .

بهمۀ نقش‌آفرینان و عوامل این اثر، خسته نباشید می‌گم و کامیابی روزافزونتون رو آرزومندم .
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حوالی غروب دیروز (3 شنبه - 02 / شهریور / 95) این نمایش رو تماشا کردم .

بد نیست این رو روایت کنم :
موقعی که به روالِ هر ماه، توی مرحلۀ فینال و انتخاب نهایی، داشتم شرحِ نمایش‌هایی که از فیلترِ انتخابِ اولیه‌ام عبور کردن و - بقول معروف - باکیفیت و بابِ طبع، بنظر می‌رسن + نظراتِ مخاطبانِ اون نمایش‌ها رو می‌خوندم تا نهایتاً بتونم تصمیم بگیرم که این ماه، به تماشای کدوم اثر بشینم، از بین آثارِ ظاهراً پرمحتواترِ در حال اجرا، مثل: " بیشعوری " ، " آنتیگنه؟ "، " در اینجا " ، " کارنامۀ بُندار بیدخش " ، " گاردونی " و غیره، تنها دلیل و توجیهی که قانعم کرد که " ماه و پلنگ " ، انتخاب نهاییم باشه، تصویر ذهنیِ مثبتی بود که از یکی از آثار سابقِ کارگردان جوانِ این اثر (حامدخان ادوای) توی ذهن داشتم: " باگانه " ... جمعه - 10 / بهمن / 93 " ... !

(هـــشـــدار: مـطـالـعـۀ ادامـۀ مـتـن، مـمـکـنـه بـخـشـی از داسـتـان نـمـایـش رو لـو بـده!)
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بزعم من، ... دیدن ادامه ›› ایدۀ محوری این اثر، حولِ " رسانه‌های جمعی و آثار مثبت و منفیِ (تهدیدات و فرصت‌های) اون‌ها " بود؛ انتخاب این ایده از طرف آقای ادوای عزیز، اقدامی بسیار مناسب، بجا، هوشمندانه و همگام با یکی از مباحث و دغدغه‌های جاریِ امروز ایران هست که از بابت این نگاه تیزبینانه و تشخیص درست، باید به ایشون تبریک بگم .

بخش عمده‌ای از اثر ، " نمادها " و نشانه‌ها بودن؛ به زعم من :
- " جزیره " ... کنایه‌ای است به شرایط کشور ما و نحوه تعاملش با دنیای پیرامونی؛ البته توی سه - چهار دهۀ اخیر !
- " آب شور دور تا دورش رو فرا گرفته " ... با نگاهی سطحی، می‌تونه اشاره‌ای باشه به شرایط اقلیمی کشور ما که اقلیمی نسبتاً خشک و کم‌آب داره و از شمال به دریای خزر و از جنوب به خلیج فارس و دریای عمان منتهی می‌شه ... یا با نگاهی عمقی، شاید منظور از این آب شور، نوع و جایگاهِ کشورهایی است که اطراف ما رو احاطه کردن که غالباً یا کشورهای عربی هستن، یا کشورهای تازه‌استقلال‌یافتۀ جهان سومی؛ یا حتی کشورهای جهان چهارمی‌ای، مانند: افغانستان ؛
- " هواش مسمومه " + " ماسک‌های تنفسی " ... با یک نگاه کمی عمیق - شاید - اشاره‌ایست به بسته و سنگین‌بودنِ جو و فضای عمومی ... یا با یک نگاه ساده‌تر، کنایه‌ایست به مسائل زیست محیطی، مثل: ریزگردها و آلاینده‌ها و غیره ؛
- " پستچی و مرسولات " ... می‌تونه نشانه‌ای باشه از آورده‌ها و ورودی‌هایی (فناوری‌ها و غیره) که - بقول عوام - از اون طرف آب، وارد جامعۀ ایرانی می‌شن! حتی - بعقیدۀ من - نفس‌نفس‌زدن‌های پستچی توی آب دریا ... و با سختیِ زیاد شنا کردن و خود رو به ساحل رسوندنِ پستچی، می‌تونه نشانۀ این باشه که این آورده‌هایی که از اون ور آب به این جامعه عرضه می‌شن، خیلی راحت هم امکان ورود ندارن و مقاومت‌ها و متغیرهای بازدارنده‌ای وجود داره! یعنی شاید آب، نماد اون عامل بازدارنده و سختی‌آفرین باشه ؛
- جنس کاراکترها هم - بنا به برداشت بنده - یکی مدیریست تملق‌پذیر، پُر هارت و پورت و نه‌چندان مقبول و فاقد کاریزما؛ دومی مردیست منافق، خائن و دارای شخصیتی ضعیف و نفوذپذیر؛ سومی مردیست بسیار احساسی و عاشق‌پیشه و به نسبتِ سایرین، کمی با ثبات و با اراده؛ و چهارمی هم خانمیست خشن و مردستیز که عنداللزوم از جذابیت‌های زنانه هم برای پیشبرد اهدافش استفاده می‌کنه! ... و البته - کمتر یا بیشتر - ویژگیِ عدم ثبات در رفتار و تصمیم‌گیری توی همۀ این کاراکترها مشهود هست (چنانکه در جامعۀ ما هم این عدم برخورداری از اصول ثابت و مشخص، مشهوده) !
- ژستی که این چهار نفر در موقع - بقول خودشون - " دموکراسی " و رأی‌گیری می‌گرفتن ... بیشتر نشون از یک دموکراسیِ رسمی و حکومت‌محور داشت ... تا یک دموکراسی واقعی و مردم‌نهاد! بطوری که هنگام رأی‌گیری، رهبر این جامعۀ نمادین، تأکید داره که ابتدا شخصاً - و در اقدامی بوروکراتیک و غیر ضروری - از جایگاهی رفیع، موضوع رأی‌گیری رو اعلام کنه (انگار که خلق، شعور لازم و قدرت تشخیص و درک موضوع رأی‌گیری رو ندارن)، این در حالیست که اساساً جایگاه رفیعی که این دولتمرد بر اون تکیه زده، در واقع، دستانِ مردمیه که براش جاپا گرفتن! ... و البته پایین‌تر از همه، کاراکتر خانم هست که در هنگام اعلامِ رأی‌گیری، در موقعیتی بسیار پایین‌تر از آقایان نشسته و پشت چکمه‌های این رهبر رو گرفته، تا به این طریق، به استقرارِ مطمئن‌تر و محکم‌ترِ وی در اون جایگاه رفیع، یاری برسونه !
- نوعی ذوق‌زدگی در هنگام گفتن " دموکراسی " ... که می‌تونه نشونۀ این باشه که همین دموکراسیِ حکومت‌نهاد و تصنعی هم، توی این جامعۀ نمادین، مقولۀ خیلی جدید و تازه‌ایه وخیلی بچشمشون میاد !
- " ماسک‌زدن در هنگام دموکراسی " ... که می‌تونه نشان از این باشه که فضای دموکراتیک توی این جامعۀ نمادین، فضایی است آلوده که در هنگام وقوع دموکراسی، مسموم‌تر (بی‌اخلاق‌تر) هم می‌شه (شاید این دموکراسی، واقعی نیست و توهم دموکراسیست) !
- " تلویزیون " ... که نماد رسانه‌های گروهی و - در شرایط حاضر - بطور مشخص رسانه‌های نوین و تکنولوژی‌محورترِ مثل: شبکه‌های اجتماعی و پیام‌رسان‌ها است ؛
- اشارۀ چندباره به اینکه " این تلویزیون ما رو از هم دور کرده " ... چالش و نقدیست که چند سالیست توی جامعۀ ما هم در خصوص رسانه‌های پُست‌مدرن وجود داره و با انحای مختلف، بیان می‌شه !
- " ارائۀ اخبار و اطلاعات نادرست و دروغ " و " تفرقه و دشمنی‌برانگیزبودنِ تلویزیون " ... می‌تونه کنایه‌ای باشه به رسانۀ میلی (صدا و سیمای) خودمون؛ و هم اشاره‌ای به زرد و غالباً حاشیه‌ای و نادرست‌بودنِ بخشی از اخبار منتشره در رسانه‌های پُست‌مدرن ؛
- " آب شیرین " ... نمادی است از منابع (مالی، انسانی، زمانی و غیره‌) که علیرغم محدودیت‌هایی که در زمینه عرضه و هزینه‌کردِ اون‌ها برای مردم وجود داره، سخاوتمندانه برای رسانه‌ای با ویژگی‌های فوق، مصرف می‌شه !
- " میان‌برنامه‌ها " (که در واقع، یک شمارشِ معکوسِ موزیکال، بیشتر نبود!) ... یعنی این رسانه میاد از منابعی که در واقع (طبق سلسله مراتب نیازهای مازلو) جزء نیازهای اساسی و فیزیولوژیکیِ جامعه هست، استفاده می‌کنه و از اون طرف، بازدهی و خاصیت آنچنانی هم نداره و صرفاً هزینه است و سربار (تصور می‌کنم این لحظات از نمایش، بیشتر کنایه به عملکرد تلویزیون و رادیو در ایران بود تا رسانه‌های پُست‌مدرن)! تازه ... مخاطب، بی‌خبر از اینکه داره به شعورش توهین می‌شه، با دیدن و شنیدنِ محتوای این رسانه‌ها، سَرِ وجد هم میاد (بقول دیالوگ نمایش: " عجب میان‌برنامه‌ای ") !
- " نحوۀ برخورد مجری تلویزیون " ... - به باور من - در امتدادِ همون کنایه به رویۀ رادیو و تلویزیون ملیست در جامعۀ ما ... که با پشتوانۀ حکومتی‌ای که این نهادها دارن، از موضعِ بالا و عاقل اندر سفیه، با مخاطب برخورد می‌کنن و ذره‌ای مخاطب‌محور نیستن و در عین ارائۀ محتوای بی‌کیفیت به مخاطب، با وی طلبکارانه هم برخورد می‌کنن !
- " کِش‌دادنِ قصۀ کوتاهِ ماه و پلنگ " ... - بنا به برداشت من - نشانه‌ای بود از تلاش این رسانه‌ها برای حفظ و نگهداشتِ مخاطب (البته بطور مصنوعی و از طریق ارائۀ محتواهای فریبنده و مبتذل) ... که باز می‌تونه کنایه‌ای به کارکرد رسانۀ میلی در جامعۀ ما باشه !
- " دل‌بَری‌های مجری تلویزیون " و سپس سیمای " آدمک سیاه‌پوش " ... همون بُعدِ جذاب و فریبنده‌بودنِ ظاهریِ رسانه هست که بعضی گرفتارش می‌شن و اگر مدیریت نشه، مخاطب رو به قهقرا خواهد برد ؛
- " هشیار شدنِ ناگهانی و درخواستِ مدیر از اعضای گروه برای به دریا نینداختنِ تلویزیون " ... که می‌تونه نمادی از امکانِ مدیریت (مدبرانۀ) رسانه در جامعه باشه و اشاره‌ایست به امکانِ تبدیل این تهدید به فرصت و تغییر نوع نگاه به رسانه !
- ...
نکات نمادین دیگه‌ای هم در این اثر وجود داشت که متأسفانه فرصت نگارششون رو ندارم .

اما در خصوص کیفیت ارائۀ محتوای نمایش ...
- کاراکترهای اثر، منسجم و پخته نبودن؛ یعنی ساخته و پرداخته نشده بودن و صغرا و کُبرای شخصیتشون بهم نمیومد و پُر از تناقض بودن! مثلاً: کاراکتر مدیر که از ابتدا تا انتها، گاهی ضعف اقتدار از خودش نشون می‌ده، تملق‌پذیر هست، پُر هارت و پورت و تا حدی ترسوست؛ کاریزما نیست و ... ، به ناگاه در لجظات پایانی اثر - انگار که یکدفعه یادش افتاده که مدیر، باید مدبر و دوراندیش هم باشه - طرفدار حفظِ رسانه می‌شه و خواهان تبدیل این تهدید به فرصت! این در حالیست که کُدهایی که در دقایق قبلی، در خصوص این کاراکتر به مخاطب داده شده، مخاطب رو به این باور نمی‌رسونه که مدیری با مشخصات فوق، می‌تونه مدبر هم باشه (این کاراکتر، بیشتر " رئیس " هست تا " مدیر " ... و بیشتر " مدیر " هست تا " رهبر " ... که بیان تفاوت تجربیِ رئیس با مدیر؛ و مدیر با رهبر، مقوله‌ایست که در این کامنت طولانی نمی‌گنجه)) !
- مشاهدۀ تلاشِ دو نقش‌آفرینِ با استعداد، آقایان محمد اصغری و سهیل عبدی - که در " باگانه " هم در نقش‌های تاجر و راهزن حضور داشتن - باعث مسرتم شد؛ اما اِشکالی که - بزعم من - وجود داشت این بود که اونطور که خاطرمه، یکی از این دو عزیز، هنگامی که توی " باگانه " در نقش راهزن بازی می‌کرد، موقعِ گفتنِ بعضی از دیالوگ‌ها، چشم‌هاش رو تنگ می‌کرد (کُنشی شبیه به زمانی که روی موضوعی تمرکز می‌کنیم)؛ همچنین - برای ایجاد موقعیت طنز - بعضی از جملات رو خطاب به کاراکترهای مقابل، مدام تکرار می‌کرد (مثلاً: اگر درست خاطرم باشه، در لحظاتی از " باگانه " راهزن و تاجر در حالی که پشت درب منزلِ کاراکتر سومی ایستادن، در می‌زنن و کسی در رو باز نمی‌کنه و با هر بار در زدن و باز نکردنِ در، راهزن (یا شاید هم کاراکترِ " ساربان ") می‌گه: " حتماً خوابه! در بزن! " ... یا دیالوگی شبیه به این!)؛ همین دو کُنش، توسط ایفاگرِ نقش " مدیر " (که اگر اشتباه نکنم در " باگانه " راهزن بود) ، توی " ماه و پلنگ هم اتفاق افتاد؛ یعنی در دقایق اولیه نمایش، برای ایجاد موقعیت طنز، دو - سه بار جمله‌ای رو تکرار کردن؛ و البته در تمام طول نمایش - گاه و بیگاه - این اکشنِ تنگ‌کردن چشمان رو هم داشتن! تکرارِ این کُنش چه ضرورتی داشت؟! ... بخصوص دومی! یعنی می‌خوام بدونم این تنگ‌کردنِ چشمان، عادتِ شخصیِ ایشون هست، یا بخشی از اکشن‌های تعریف‌شده در کاراکتر مربوطه؟! ... و اگر دومیست، چرا یک اکشنِ تکراری در دو اثرِ کاملاً مجزا و نامرتبط با هم، باید اتفاق بیفته ؟!
- هم توی " باگانه " - که اگر اشتباه نکنم، بخشی از روایتش توی صدها سال قبل؛ و بخشی دیگر هم توی عهد قجر می‌گذشت - و هم توی " ماه و پلنگ " ترویج نوعی نگاه " فمنیستی " رو دیدم! با این تفاوت که توی " باگانه " ، اون القائاتِ فمنیستی، در امتدادِ خط سیرِ داستان بود و تا حدی مورد قبولِ مخاطب قرار می‌گرفت؛ اما توی " ماه و پلنگ " این تأکیداتِ زائد و نابجا، بنحوی بود که بمثابۀ یک " گوشت اضافه " گل‌درشت و نچسب بود و به دل نمی‌نشست و مقبول واقع نمی‌شد؛ انگار که به زور، به خط سیر داستان نمایش، ضمیمه و تحمیل شده بود! اینطور بگم که بشخصه، در حین تماشای اثر، با خودم فکر می‌کردم که اگه مابه‌ازای بیرونیِ کاراکتر خانم این نمایش که دائماً با پستچی درگیر بود (بر سرِ این دغدغۀ مبتذل که " چرا می‌گی سلام آقایون؟! و ... ") ... رو توی جامعه ببینم، اطمینان حاصل می‌کنم که فردِ کوته‌فکر و سطحی‌ایست و قطعاً بهش توصیه می‌کنم که خودش رو به روانپزشک نشون بده! بهرحال نمی‌دونم گنجوندنِ نگاه‌های افراطی و شبه فمنیستی در دو اثرِ مجزا، تأکید و نگاهِ خودِ آقای ادوای هست، یا مورد علاقۀ نویسندۀ این دو نمایش (قای مجتبی رفیعی)؟! اما هر چه هست، دوستانه توصیه می‌کنم که از ارائۀ روندهای افراطی توی آثاری که جنبۀ فراگیر دارن، خودداری بشه! معتقدم همونطور که زمانی، دنیا درگیر رویه‌های مردسالارانه بوده و آسیب دیده و مورد انتقاد قرار گرفته، نگاه زن‌سالارانه یا مردستیزانه هم، محل انتقاد و اِشکال هست؛ چرا که اساساً پاسخ‌دادنِ افراط با افراطِ متقابل، و اشتباه با اشتباهِ متقابل، نتیجۀ مفید و سازنده‌ای نخواهد داشت! (اینکه القا کنیم: " چون فلان‌قَدَر سال، دنیا دست آقایون بوده، حالا باید بهمان‌قَدَر سال، دست خانم‌ها باشه " مضحک و ناشی از سطحی‌بینیست و راه به جایی نخواهد برد) ! ... بخصوص توی جامعه‌ای که - با این افراط و تفریط‌ها - همین حالا هم " مردی و مردانگی افسانه شد "ه و بخشی از خانم‌ها، شدن " نینا " و بخشِ عمده‌ای از آقایون " نایت " (جهت آگاهیِ دوستانی که این نمایش رو ندیدن، نینا و نایت، نام دو کاراکتر از این نمایش هست) !
- موقعیت‌های طنزی که تلاش شده بود توی خط سیر نمایش گنجونده بشه، خنده‌دار نبود و ابداً قابل تأمل هم نبود! ... چرا که طنز نبود و بیشتر، لودگی(های بی‌مزه) بود! چنانکه با وجود اینکه بعضی از دوستانی که توی سالن حضور داشتن - مطابق معمولِ اکثر سالن‌های تئاتر و البته ضمن احترام - در زمره و و تعریفِ " آمادۀ خنده‌های همیشه‌در‌صحنه " می‌گنجیدن، اما بشخصه، بجز دو - سه بار قهقهۀ زورکی، صدای خنده‌ای از بین جمعیت نشنیدم و خودِ بنده هم که حتی لبخند هم نزدم (چون به نیتِ الکی‌خوش‌بودن نرفته بودم) !

شاید شتباه می‌کنم؛ اما مجموعِ برداشتم اینه که این اثر، با همۀ ایدۀ محوریِ بجا و طلایی‌ای که پشتش وجود داشت، خیلی عمیق، پخته، کارشده و تراش‌خورده نبود و عجله‌کردن‌ها، شلختگی‌ها، عدم انسجام‌ها و تناقض‌ها، توی روند کلی ارائه و طبعاً جزئیاتِ اثر، کاملاً بنظر می‌اومد ... انگار که فشار و فورسِ زمانی‌ای وجود داشته برای روی صحنه‌آوردن این نمایش! وقتی به زبانِ بدن و واکنش‌های ناخودآگاهِ خودم دقت می‌کردم (مثلاً اینکه: توی 55 دقیقه، 4 بار ساعتم رو نگاه کردم!)، احساس می‌‎کردم که این اثر، کشش و جذابیت (و نهایتاً کیفیتِ) مورد نظرم رو نداشته! ... و بنده‌ای که برای زمان و ریالِ هزینه‌ای که می‌کنم ارزش قائلم ... و بنابراین، با دقت و بررسی زیاد، تئاترِ مورد نظرم رو انتخاب می‌کنم، کمتر توی این سال‌ها، چنین حسی رو حین تماشای یک اثر، تجربه کرده بودم! سالن هم که عمدتاً خالی بود! صادقانه بگم که با خودم فکر کردم شاید اگر این محصول، باکیفیت‌تر می‌بود، WOM (تبلیغات دهان به دهان) کار خودش رو می‌کرد!... هم‌چنین، فکر کردم شاید آقای ادوای هم با علمِ به سطح کیفی این اثر و برآوردی که از میزانِ " کشش تقاضا " و استقبال از اون داشتن، مدت اجرا رو 15 روز تعیین کردن .
مجموعاً این تئاتر رو - با اغماض و با در نظر گرفتنِ حُسنِ سابقۀ قبلیِ کارگردان و نویسنده جوان و باآتیه‌اش و البته با لحاظ‌کردنِ میانگینِ کیفیتِ آثارِ در حال اجرا - کمی بالاتر از متوسط ارزیابی می‌کنم ... و به همۀ عواملِ جلوی صحنه و پشت صحنه، خسته نباشید می‌گم .

امیدوارم سایر دوستان تیوالی هم، این اثر رو که نهایتاً 10 روز دیگه روی صحنه هست، تماشا کنن و برداشت‌هاشون رو با من و سایرین، به اشتراک بذارن؛ شاید توقع من خیلی بالاست ... یا خیلی سخت‌گیرانه قضاوت می‌کنم !



پ. ن. 1: از جهت حمایت از اقتصادِ آشفتۀ هنر - و بخصوص، بخش مطلوم تئاتر - روی گزینۀ " دوست داشتم " کلیک کردم .
پ. ن. 2: شرایط سالن ارغنون - از حیث امکانات و تجهیزات - بسیار غیر استاندارده؛ هوای بسیار گرفته و راکد (علی‌رغمِ استفاده از اون اسپیلت مشکی‌رنگ)! صندلی‌هایی نامناسب که انگار برای استفادۀ کودکان تعبیه شده ... اون هم با فواصلِ عرضی و طولیِ نامناسب از هم که عمیقاً مخاطب رو معذب می‌کنه (بنده با یکصد و هشتاد و چند سانتی‌متر قد، خودم رو به زحمت روی صندلی نگه داشته بودم)! صدالبته، مخاطبِ نوپا و مبتدیِ تئاتر نیستم و سالن‌های نمایشِ زیادی رو دیدم و می‌دونم که - متأسفانه - اوضاعِ اکثر سالن‌های تئاتر، بهمین نحوه! ولی آشِ این یکی، دیگه خیلی شور بود !
امیرمسعود فدائی و زهره عمران این را دوست دارند
تحلیتون از نمایش خیلی خوب بود؛حدوداً پنج شش ماه پیش این کار رو دیدم و ده،پانزده درصد تحلیل شما رو از کار متوجه شدم ولی امشب که متن شما رو خوندم دیدم یک کار می‌تونه چقدر عمیق باشه،یا ما چقدر می‌تونیم بهش عمق بدیم.
۰۴ شهریور ۱۳۹۵
با سلام به گروه تئاتر جوان و خوش‌آتیۀ " گره "

ممنونم از محبت شما .

برای تک‌تک‌تون در ادامۀ مسیر، کامیابی و سربلندی رو آرزومندم .
۰۵ شهریور ۱۳۹۵
سلام آقا حامد ادوای

من رو با این حجم از اظهار محبت شرمنده کردی .

بهرحال آثار وزینی مثل " باگانه " تأثیر حسی و ذهنیِ موندگارِ خودشون رو می‌ذارن ...
... و البته اشکالاتِ وارده به " ... دیدن ادامه ›› ماه و پلنگ " هم، ابداً در حدی نیست که ذهنیتم رو در مورد کلیتِ آثارِ حامد خان ادوای خراب کنه !
اگر " ماه و پلنگ "، اثری بی‌کیفیت بود که بنده این همه نماد و نکته نمی‌تونستم ازش دربیارم و استنباط کنم ! ...
... پس کیفیت نسبی رو داشته ...
... اما چه کنیم که آقا حامد، با " باگانه " توقع ما رو بالا برده و خلاصه ... تقصیر خودته)):
بهر ترتیب، همونطور که کسب و کار، فراز و نشیب داره، آثار هنری هم خوب و خوب‌تر داره و این، اجتنا‌ب‌ناپذیره .

امیدوارم شما و گروه با استعدادِ " گره " در ادامۀ مسیرِ حساب‌شده و قابل تأملی که دارین طی می‌کنین - کمافی‌السابق - در انتخابِ ایده‌ها و سوژه‌‌ها، عمیق و تیزبین؛ و در نحوۀ پرزانته و اجرای اون‌ها، دقیق و هوشمند باشید .
۰۵ شهریور ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
(لطفاً ابتدا توضیحات مقدماتی رو از کامنت اول مطالعه بفرمایید)

مهم‌ترین نکته‌ای که من رو مجاب کرد که سهمیۀ و بودجۀ ماهیانه‌ای که توی برنامم در خصوص تماشای تئاتر در نظر گرفتم رو، از بین خیل آثارِ روی صحنه - که بعضاً پروپاگاندای تبلیغاتی‌ای در فضای مجازی به راه انداختن و از نقش‌آفرینان نامی و شناخته‌شده استفاده کردن - به این نمایش اختصاص بدم، دیدن نمایش تأمل‌برانگیز " سرگیجه " در حدود چهل روز قبل (در تیرماه) بود ... با بازی‌هایی حسی و درخشان ... که آقایان صیاد برهانی و زارعی هم در اون، سهم بسزایی داشتن (کیفیت، بهترین ابزارِ جلب وفاداری مشتریه!)؛ بنابراین وقتی متوجه شدم اثری جدید از این دوستان در حال اجراست، ترجیح دادم بجای تماشای آثار " سرخوشی‌آفرین (... که با مزاج بنده سازگار نیست! ...) " نمایشی - احتمالاً جدی - رو تماشا کنم که - احتمالاً هم - مثل ماه قبل، ذهنم رو درگیر کنه و بیش‌از‌این بفکرکردنِ وادارم کنه - که تا حدی هم انتظارم رو برآورده کرد -. پرزانته و اجرای این اثر رو ملموس‌تر و حاوی تأثیر حسیِ عمیق‌تری نسبت به " سرگیجه " می‌دونم و البته تلخیِ محتواییِ کم‌تری هم داشت .

مجدداً برای این دو هنرمند جوون و مستعد، گروه وزینِ‌شون و همۀ عوامل اجراییِ پشت صحنۀ این نمایش آرزوی کامیابی و تندرستی می‌کنم و امیدوارم روند ... دیدن ادامه ›› کیفی آثارشون - با وجود همۀ موانع و کاستی‌ها - کماکان صعودی باشه .

پ.ن. 1- با این برداشتِ دوست خوبمون (شمس عزیز) که در این اثر هم " پای یک دختر وسط بوده " (و احتمالاً رقابت مثلثی و مربعیِ عشقی و مثل این‌ها ...) - ضمن احترام - کاملاً زاویه دارم؛ در دیالوگ‌های امشب بطور شفاف اشاره شد که: " تو این عکس، یه زن بین ما ایستاده " (نه یک دختر!)؛ ... و حس و حالِ ضجه و بی‌تابی هر دو برادر (بخصوص برادر بزرگ‌تر) - باعتقاد من - ضجۀ سوزناکِ ناشی از عشق فرزند به مادر بود؛ نه عشق‌های امروزی ! ؛
پ.ن. 2- حُسن مخاطبان " سرگیجه " - که در سالن حافظ به روی صحنه رفت - این بود که مشخصاً برای ارضای نیاز به " الکی‌خوش "‌بودن، به تماشای اثر نیومده بودن؛ اما اجرای امروزِ سالن کوچکِ تالار مولوی، پُر از " مرغ عشق "هایی (!!!) بود که در لحظاتی، با واکنش‌های اغراق‌آمیز و نچسب و نامتناسب با شرایط و به نیت جلب توجه، وضعیت مخاطبان سالن‌های تئاتر شهر رو برای بنده تداعی کردن!!! ظاهراً دوستان، سالن رو اشتباه اومده بودن و این تئاتر رو، با فلان نمایش مبتذل و عامه‌پسندِ در حال اجرا در اریکۀ ایرانیان اشتباه گرفته بودن! (من مشکل لاینحلی دارم با این خنده‌های نابجا به لحظه‌های جدی و ناب و تأمل‌برانگیز یک نمایش ... و احتمالاً هم ... نهایتاً من باید خودم رو اصلاح کنم !) ... ؛
پ.ن. 3- پیرو اشاره‌ای که در ابتدای کامنتم داشتم، مدت‌هاست می‌بینم که ظاهراً توی تیوال، رقابتی سخت بر سر تلفیق سنت و مدرنیته (استفاده توأم از ادبیات کهن فارسی با اصطلاحات و کلمات انگلیسی) و بعبارت بهتر، قلمبه-سلمبه‌گویی در جریان هست که نمی‌دونم قراره مثلاً چی رو اثبات کنه؟! ... 12 سال پیش، زمانی که دورۀ کارشناسی مدیریت رو می‌گذروندم، استادی داشتم که فرمایششون همیشه توی ذهنمه و گاهی بعنوان مثال یاد می‌کنم؛ ایشون می‌گفتن: وقتی می‌بینین نویسندۀ یک کتاب، اون کتاب رو قلمبه-سلمبه و " بسختی‌قابل‌فهم " تألیف کرده، بدونین خودش هم نفهمیده که اصل موضوع چیه؛ خواسته راه گم کنه! (اگر نکتۀ اصلی رو گرفته بود، می‌تونست به زبان ساده، برای دیگران هم توضیح بده!). اساساً معتقدم که این ادبیات نچسب و تصنعی و نامتناسب با مقتضای غیررسمی و صمیمیِ فضای مجازی، نشانۀ فرهیختگی، یا چیزدیگه‌ای نیست، بلکه کاملاً برعکس، نقابیه که قراره " لکۀ بزرگـ "ـی رو بپوشونه! (آیا این دوستان، توی محاورات کاری و تخصصیِ روزمره، یا تعاملات اجتماعی‌شون هم با همین ادبیات صحبت می‌کنن؟؟؟!!!). چون بشخصه همیشه این تأکید رو توی اکثر کامنت‌هام داشتم که تحلیل بنده از یک نمایش، تحلیل تخصصی نیست و اساساً هیچ تخصص و ادعایی در اون حوزه ندارم و فقط علاقه‌مندم و پیگیر؛ و بعلاوه، چون توی حوزۀ تجربی و کاریم هم، حتی لحظه‌ای خارج از حوزۀ تخصصی و آموزش‌هایی که دیدم، کار نکردم، این حق جدی برای انتقاد رو برای خودم محفوظ می‌دونم که به این قبیل دوستان عرض کنم که که وقتی پروفایلشون رو می‌بینم، مشاهده می‌کنم که اساساً حوزۀ تخصصی-تحصیلیِ این دوستان چیز دیگه‌ایست؛ ... و بعضی هم احتمالاً روشون نشده تخصص واقعی‌شون رو بنویسن! اما هر دوی این‌ها، طوری در زمینه جوانب یک اثر اظهار دانایی می‌کنن که بعید می‌دونم متخصصان و باتجربه‌های حوزۀ هنرهای نمایشی؛ و حتی خودِ نویسنده و یا کارگردانِ اثر هم، با این اعتماد بسقف، در مورد کارشون ارائۀ تحلیل کنن! مثلاً دوستی که MBA خوندن و احتمالاً بدلیل خرابی بازار کار و مخارج زندگی ...! (چون خودم بخشی از دوره‌های MBA رو گذروندم، عرض می‌کنم)؛ نمی‌دونم مدیریت کسب و کار که همش حساب و کتاب و دو-دوتا-چهارتاست و اداره و تدبیر - و بنده با تمام وجودم، عاشقانه فعالیت می‌کنم در این زمینه - مثلاً چه ارتباط و نسبتی داره با حوزه‌های فرهنگی و هنری که ماهیتاً و ذاتاً و اساساً، زمینه‌ایست که با قواعدِ محاسباتِ سرانگشتی و دو-دو تا- چهار تا بیگانه‌ است! حتی اگر فرض بر این رو بذاریم که دوستانِ یادشده، در زمینه‌هایی مثل: تبلیغات با نهادهای فرهنگی همکاری می‌کنن هم ...! بگذریم ... " خانه از پای‌بست ویران است " ...! (البته بنده که - به دلیل مشغله - خیلی هنر کنم، ماهی یک، یا حداکثر دو بار به تماشای تئاتر می‌شینم و اصلاح یا عدم اصلاح این اتفاقِ مبتذلِ در حال وقوع توی تیوال، برای من خیلی فرقی نمی‌کنه؛ ولی بعد از مدت‌ها، دیدن و درون‌ریزی و خودخوری و به‌زبون‌نیاوردن، با خودم گفتم اشاره‌ای بکنم، شاید تأثیری روی بعضی از دوستانِ مورد خطاب داشته باشه ! ...) .

با آرزوی کامیابی و تندرستی برای همۀ دوستان مدعی و عزیزان بی‌ادعا .
پرندیس و محمد فروزنده این را خواندند
رضا صادقیه این را دوست دارد
یاد عزیز نسین گرامی
داستان نان :))
۱۵ مرداد ۱۳۹۵
جناب خادم از آخرین گفتارمان ،مانده ام چگونه بحث را ادامه دهم وقتی از هر راهی رفتم به بن بست خورد، بیان یا روشی برای معنا کردن معیارهایم برای شما پیدا نکردم،اخیرا فیلم لانتوری را دیدم،پیشنهاد میکنم اگر فرصت کردید بدون خواندن هیچ نقد و نظری به تماشایش بنشینید شاید این فیلم بهتر بتواند منظور من از نکوهش قضاوت کردن را (در مفهومی که مد نظر من است)به شما انتقال دهد
۳۰ مرداد ۱۳۹۵
پرندیس عزیز

این بن‌بست، شاید ناشی از این باشه که بشخصه و صادقانه (بعنوان یکی از طرفین گفت و گو)، برای زمانی که طرفِ گفت و گو برای نگارش نظرش می‌ذاره، ارزش قائلم و جزء به جزء و موضوع به موضوع و بعضاً با توضیحات طولانی پاسخ می‌دم تا منظورم رو شفاف کنم، با این هدف که طرف مذاکره؛ یا تلاش کنه دلایل قانع‌کننده‌ای بیاره برای درست‌تر و عمیق‌تر بودنِ دیدگاهش و من بپذیرم ... یا ایشون، دیدگاهِ ناچیز بنده رو بپذیره ... و یا چنان که بسیار متداول‌تره، احساسی و غیر حرفه‌ای برخورد کنه و به مغالطه روی بیاره ... که البته بن‌بستِ واقعی - از نظر من ... دیدن ادامه ›› - سومیست !

در مورد پیشنهادِ تماشای" لانتوری "؛
... چون سال‌هاست آرشیوِ گلچین‌شده‌ای از فیلم‌های - حتی‌المقدو وزین و بامحتوای - داخلی و خارجی دارم (که بطور بسیار لاک‌پشتی، در حال توسعه‌ست)، معمولاً ترجیح می‌دم وقتی سی‌دی یک فیلمِ روی پرده، به بازار میاد، برای آرشیوم تهیه کنم، تا با یک تیر، چند نشونه بزنم (... که ماهیت " نشونه‌ها " بماند!)؛ بنابراین برخلاف تئاتر - بین‌بودن، سینما - رو نیستم؛ ولی اگر پیش اومد، حتماً .

روزگار مطبوعی داشته باشی .
۰۱ شهریور ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امشب (4 شنبه - 13 / مرداد / 95) به تماشای این تئاتر نشستم .

صرف نظر از - ضمن احترام - علاقۀ مفرطِ بعضی از دوستان خوبم به تعابیر فلسفی و تمایل شدید به استفاده از ادبیات کهن فارسی همراه با اصطلاحات و کلمات انگیسی (تلفیق سنت و مدرنیته!)، نکاتی که بنظرم قابل تأمله، به زبان حتی‌المقدور ساده عرض می‌کنم :
الف) اضطراب و تحریک‌پذیریِ شدیدِ عصبیِ، و ترسو و محتاط‌بودنِ بیش از حدِ برادر کوچک، با نگاه ساده، می‌تونه ناشی از عوارض استنشاقِ بخارات اون مادۀ شیمیایی تلقی بشه؛ ... اما با نگاهِ کمی عمقی، می‌تونه حاوی این مفهومِ ضمنی باشه که هرچند از ماده‌ای قوی و فراموشی‌آور برای پاک‌کردن لکۀ بزرگ (خاطرات تلخِ فراموش‌ناشدنی) ذهنشون استفاده کرده بودن و حتی نسبتِ برادریِ‌شون رو هم بیاد نمی‌آوردن، اما تأثیر این خاطرۀ تلخ (بزعم من، کُشتن مادر) اونقدر برای این دو فرزند، تلخ و ناگوار بوده که عوارض عصبیِ اینچنینی‌ای رو بعد از بهوش‌اومدن، برای یکی از این دو بجا گذاشته (مثال: واکنش عصبی برادر کوچک‌تر به موزیک هارد راک در حال پخش و هم‌چنین، هراس و اضطراب شدید در هنگام بازکردن درب کمدها و غیره)؛ البته استفاده برادر کوچک‌تر از کلمۀ " داداش " - بلافاصله بعد از بهوش‌اومدن - نشون می‌داد که این ماده شیمیایی - که احتمالاً مواد اولیه‌اش چینی بوده! - اونقدرها باکیفیت و مؤثر نبوده و وجودِ نسبتِ برادری بین این دو، در ضمیر ناخودآگاه برادر کوچک‌تر باقی ... دیدن ادامه ›› مونده بود ؛
ب) باعتقاد من، ترس و اضطراب شدید برادر کوچک‌تر در هنگام بازکردن درب‌ها، می‌تونه ناشی از این هم باشه که بازشدن هر درب، بمعنای کنار رفتنِ یک پرده و آشکارشدن بخشی از حقیقت هست و این برادر - بیش از برادر بزرگ - نگران آشکار شدن حقایق هست (آیا او سهم و نقش بیشتری در قتل مادر داشته؟!... یا روحیه حساس‌تری داره؟! ... یا اساساً فردی ترسوست؟!) ؛
پ) پشت گردنِ برادر بزرگ‌تر نوشته شده 2؛ که می‌تونه اینطور استنباط بشه که (شاید ... شاید ...) قصد داشتن - بعد از خروج از خلسه - بهم یادآوری کنن که وی، برادر دوم (برادر کوچک‌تر) هست؛ اما بعد از بهوش‌اومدن، باین توافق می‌رسن که شمارۀ دو، برادر بزرگ‌تر باشه؛ البته با توجه به اتوریتۀ ضعیفِ برادر بزرگ‌تر، بعید می‌دونم جابجایی این عنوان، تأثیر خاصی روی روند روایت این اثر می‌ذاشت! ؛
ت) بعد از پیداکردن کلید شماره 5، برادر بزرگ‌تر معتقده که به " هدف " (نتیجه) که خروج از محبسِ اتاق بوده، دست پیدا کردن؛ اما برادر کوچک‌تر، تازه گرفتار " وسیله رسیدن به هدف " می‌شه (" جابجایی وسیلۀ " رسیدن به هدف " با " خودِ " هدف ") ؛
ث) اشاره درست برادر بزرگ‌تر به اینکه کلید شماره 4 " نقطۀ ضعف ماست " (... و بهمین دلیل، در جایی دور از ذهن پنهانش کردن)؛ حق با اوست، چرا که پیداشدن کلید شماره 4، " زمان حالِ " اونها رو - به تعبیر IT خونده‌ها - ریسِت کرد به گذشته (گرفتارشدن در " Loop "ی بی‌سرانجام!) ... ؛
ج) پنهان‌کردن کلید شماره 4 پشت آینه (یعنی وسیله‌ای که خودش نماد شفافیت و زلالی و راستی‌نمایی است ... و احتمالاً پشتِ کدرِ آینه، مفهومی کاملاً متضاد خواهد داشت)، به زبون ساده، یعنی " نقطۀ ضعف " رو در محلی غیر قابل رؤیت و غیر شفاف پنهان کرده بودن (یعنی: ماست‌مالی‌کردن نقطه‌ضعف) ؛
چ) (در دقایق پایانی، برادر کوچک‌تر درب شیشه‌ای رو باز می‌کنه و به تماشاچیان با تعجب نگاه می‌کنه:) از اونجا که این اتاق، حکم محبس و زندان رو برای این دو داره، می‌شه اینطور تعبیر کرد که - در قامت مثال - اتاقی که این دو در اون حبس بودن، مثل اتاق‌های بازجویی بوده، که وضعیت داخل، از بیرون قابل مشاهده بوده؛ ولی بالعکسش، خیر؛ یعنی: باعتقاد من حاوی این مفهوم ضمنی بود که اونچه این دو فکر می‌کردن راز و سکرته و با خوردن داروی فراموشی‌زا قصد پنهان‌کردنش رو داشتن، در واقع، کسانی از بیرون، شاهد و ناظر همۀ این فعل و انفعالات بودن؛ و این یعنی این راز، فقط بزعم این دو راز محسوب می‌شده ...! البته حقیقتش، هنوز به این جمع‌بندی نرسیدم که این تماشاچی‌ها - که برادر کوچک‌تر با حیرت به اون‌ها نگاه می‌کرد - قرار بود نماد چی باشن؟! چه نقش و فلسفه‌ای برای حضور و بازی‌گرفتنِ غیر مستقیمشون در لحظات انتهاییِ این نمایش تعریف شده بود؟! آیا نماد چشم و آگاهی مردم و جامعه بودن (از این جنایت)؟! ... یا نماد چشم(هایـ)ی ماورایی بودن که رازی از وی پنهان نمی‌مونه؟! ... یا .... ! هنوز نمی‌دونم !
ح) ...
برداشت‌های دیگه‌ای هم هست که بعلت دیروقت‌بودن و خستگی مفرط، فرصت نوشتنش رو ندارم و البته ذهنم هم دیگه خیلی یاری نمی‌کنه !

(ادامه توضیحات رو در کامنت دوم مطالعه فرمایید)
دوست عزیز و گرامی درود بر شما،
چند نکته هست که مایلم خدمت تان عرض کنم:
نخست آن که برداشت مخاطبان از هر اثر هنری تابع آن پیشینه و فضای ادراکی است که از آن می آیند و در تیوال که تلاش می شود فضایی باز برای انواع گرایش ها ایجاد شود هر کس از هر منظر متفاوتی می تواند تحلیل خویش را درج کند،صرف فلسفی بودن یک تحلیل نه دلیل بر خوب بودن و نه بر بد بودن آن است باید دید که می خواهیم با آن تحلیل چه کنیم و با آن به چه دست آوردی برسیم...
دوم در مورد نوشته های بنده از روزی که در تیوال نوشته ام هم زمان نقدی بر سنت و بر مدرنیته وجود دارد،به عبارت دیگر، چیزی تحت عنوان ... دیدن ادامه ›› تلفیق این دو برای بنده اساساً بی معنا و فاقد ارزش فکری است،البته منکر این نیستم که کسانی این را به عنوان یک آرمان مورد نظر دارند.اما برای بنده نه سنت به تمامی و کاملاً قابل پذیرش است و نه مدرنیته..استفاده از لغات انگلیسی یا فرانسوی در پرانتز برای تدقیق عبارات و اصطلاحات و در ضمن در جهت مکالمه ای گسترده تر با دوستانی است که با این زبان آشنا هستند...گاهی اتکا صرف به واژه ی فارسی نمی تواند به خوبی گویای معانی مورد نظر باشد.ادبیات کلاسیک فارسی را نه به منزله ی چیزی مطرود یا کهن و از دور خارج شده،بلکه هم چون پشتوانه ای غنی برای رسیدن به افق هایی متفاوت با پیش می بینم و تلاش بر دگرگونی آن از منظری متفاوت دارم....
در شبی که من اجرای «فردا» را دیدم از واژه ی «دختر» استفاده شده بود و هدف بنده اشاره به مثلث عشقی و چیزهایی از این دست نبود،چون در این نوع روابط معمولاً یک برادر دیگری را می کشد نه دختر را..در هر صورت چه زن و چه دختر تعبیر کنیم باید راه را برای تفسیری غیر مقید که گشوده است باز بگذاریم و نه با «اصل قطعیت»یک تعبیر را ثابت کرده و نمایش را ببندیم...از این جهت باید متون را با دقت و صبر و در عین حال پرهیز از قضاوت های شتابزده بررسی کرد...چرا که این یگانه افق اندیشیدن و گفتگو بدون پیش داوری است...بیایید قضاوت های برون متنی و تصوری مان را به تعلیق درآوریم و سعی کنیم با نگاه دوستانه به قلب متن وارد شویم و به مقاصد آن خود را نزدیک کنیم...

سپاس از شما...
۱۴ مرداد ۱۳۹۵
هموطن در جهل مرکب خود غرق باشید.
و هو الباقی
۱۸ مرداد ۱۳۹۵
ممنونم از کامنت و پیگیریت، آقا کیان .

قضاوت رو به سایر دوستان و مخاطبان می‌سپارم .

پاینده باشی .
۱۸ مرداد ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این نمایش رو رو امشب (3 شنبه - 01 / تیر / 95) تماشا کردم .

تصور می‌کنم نه بزعم من - بلکه اونطور که در نظرات پیشین هم خوندم - باذعان اکثر دوستان، این تئاتر قصد انتقال مفاهیمی قابل تأمل و بعضاً بسختی‌قابل‌ادراک رو - نه به مخاطب عام که - بمخاطب خاص داشت (تصور می‌کنم مطالعۀ رمان " منگی " جهت داشتن پیش‌زمینۀ ذهنی، واحد پیش‌نیازِ تماشای این اثر باشه!) .
نمایشی که من باهاش روبرو شدم، بنظرم رسید که از همون ثانیه‌های اول - و حتی در حالی که تماشاگران هنوز سر جاشون مستقر نشده بودن - با استفاده یه‌سری حرکات و اصواتِ محیرالعقول از سوی بازیگران + پخشِ همزمانِ یه‌سری اصوات مبهم از سیستم صوتی سالن ... مجموعاً با فضایی نمادین و شاید رمزآلود و استعاره‌آمیز، قصد القای منگی و سرگیجۀ موجود در - بزعم من - همۀ کارکترهای این نمایش رو به بیننده داشت که بنظر من تا حدی اثرگذار هم بود .
در ادامه هم، این منگی و سرگیجه در بیشتر کنش و واکنش‌های کاراکترها نسبت بهم دیده می‌شد .
بشخصه معتقدم اگر توی دیالوگ‌های این اثر، غرق و با لحظه‌لحظۀ اجراش همراه بشی - مثل حال و روزِ من در حال حاضر! - این منگی و پریشان‌ذهنی، تا ... دیدن ادامه ›› ساعاتی میمهان ذهن و فکرِ تماشاچی خواهد بود !
(آخرین تئاتری که صرفاً از حیث نمادین‌بودن شباهتی باین نمایش داشت و به تماشای اون نشستم، نمایش " آنسفالیت " بود در اسفندماه 93) .
نمی‌خوام خیلی درباره برداشتم از این تئاتر روده‌درازی کنم؛ یا استنباط نادرستی رو انتقال بدم؛ چرا که از طرفی - برخلاف دوستانِ پیگیر‌تر - رمان " منگی " ژوئل اگلوف " رو مطالعه نکردم؛ از طرف دیگه هم نیاز دارم دربارۀ دریافت‌هایی که از این نمایش داشتم، بیشتر فکر کنم .

راستی !
خوشحالم که بعد از مدت‌های مدید، به تماشای نمایشی نشستم که تماشاچیانِ اون - ظاهراً با تشخیصی درست از فضا و موقعیت - برای خنده‌های بی‌دلیل و نابجا به سالن نیومده بودن (که صدالبته این اثرِ جدی، چندان موقعیت‌های خنده‌آوری هم نداشت) و با این سکوتِ ضروری و بجاشون، هم فرصتی برای دقیق‌شدن و تأمل برای سایر مخاطبان فراهم کردن و هم تمرکزی برای نقش‌آفرینان !

بهرحال از اینا که بگذریم ...
تقریباً یکایک بازیگران این اثر، انرژیِ حسی - بدنی قابل توجهی برای " خوب‌ازکاردرآمدنِ " این نمایش گذاشتن که این تلاش تحسین‌برانگیز، بعضاً نقدها و نقاط ضعف و منفی رو هم می‌پوشونه؛ هرچند معدودنقش‌آفرینی‌هایی، هم‌سطح و هم‌تراز بقیه نبود .

از کارگردان خوش‌فکرِ و بازیگران ساعی این نمایش سپاسگزارم و مثل همیشه امیدوارم در آینده آثار باکیفیت‌تر و کم‌نقص‌تری رو از این گروه جوان و مستعد شاهد باشم .
پرند محمدی و الهام. ب این را خواندند
علی سیمایی، سجاد افشاریان و کیمیا TAV این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این تئاتر رو رو دیشب (4 شنبه - 05 / خرداد / 95) تماشا کردم .

اول از همه لازمه که تقدیر کنم از تلاش و انرژی زیادی که آقای هدایت هاشمی دوست‌داشتنی برای باورپذیرترشدنِ نقش گذاشتن و در هوای - طبق معمول! - نه‌چندان مطبوعِ سالن تئاتر باران، یک‌تنه و عرق‌ریزان با صداسازی‌های هنرمندانه، بارِ چندین کاراکتر رو بدوش کشیدن .

از جهت نزدیک‌بودنِ محتوای اثر، به طنز یا هجو ؛
می‌شه گفت بُعد طنز " تا حدی " غالب بود؛ با این‌حال، توی لحظاتی هم گرفتار هجویات یا حرکات زائدی می‌شد که بُعد ابتذال رو غالب می‌کرد؛ مثل: افراط و زیاده‌روی در نشون‌دادنِ حرکاتِ فنی با دست به توله‌ببرِ نر !
بعلاوه، دقایق پایانیِ اثر رو که کنایه‌‌ای به بعضی از شخصیت‌های سیاسیِ داخلی داشت، به دو دلیل اصلاً شایسته و بایسته نمی‌دونم و نپسندیدم ... دیدن ادامه ›› :
علت اول: اعتقادِ شخصیم به اینکه قبلی و فعلی و بعدی ... همه، سر و ته یک کرباسن (خانه از پای‌بست ویران است!)؛ بنابراین اینکه موج‌سواری و سوء استفاده کنیم از باور عوام - که تصور می‌کنن سوپرمن و منجی‌ای پیدا شده (یا خواهد شد) و شرایط تغییر کرده (یا خواهد کرد) - و فلانی رو بتمن جلوه بدیم و بهمانی رو جوکر! ... من اسمش رو می‌ذارم " نون‌به‌نرخ روزخوری " و " فریب مخاطب "؛ صدالبته واکنش‌های حاضران توی سالن و بوجد اومدنِ غیر منطقی از این لحظات از نمایش و خنده‌های افراطی و بعضاً مستانه، تایید می‌کرد که - ضمن احترام - متأسفانه حاضران، غالباً از طیف و طبقه فکریِ عوام هستن !
دلیل دوم: اینکه - بخاطر بسته‌بودنِ فضا - به خطوط قرمزِ ایجادشده در چند دهۀ اخیر نزدیک‌ بشیم تا مخاطبانی از طیف فکریِ عام رو جذب کنیم و بوجد بیاریم، باعتقاد من روی دیگۀ سکۀ مخاطب‌فریبی هست؛ شبیه‌سازیِ لحن و حرکاتِ فلان شخصیت سیاسیِ نه‌چندان‌محبوبِ سابق، یا موقتاً‌محبوبِ فعلی، " نخ‌نما "یی شده که سالیانی - و بخصوص دو-سه سالی - هست که بطور افراطی و تقریباً توی هر اثر کمدیِ - سطحی، یا قابل تأملی - داره مشاهده می‌شه، بطوری که خود بنده، نوع و جنسِ دیگه‌ای از همین کنایه‌ها و شبیه‌سازی‌ها رو حدود یک ماه قبل، توی آثار کمدیِ " اتفاقات " و " استشمامات " دیده بودم و صدالبته پیش‌تر، در بسیاری از آثار سطحی، یا عمیق دیگه !

البته این اِشکالات و کج‌سلیقگی‌ها رو من بیشتر به نوع برداشت و جنسِ دخل و تصرف و بعضاً بومی‌سازیِ اثر داریو فو توسط آقای عامل (کارگردان) وارد می‌دونم! ... وگرنه آقای هاشمی تنها یک پرزنتِر بودن که البته قوّتِ ارائۀ ایشون، این ضعف‌ها رو هم کم‌رنگ می‌کرد ؛
این رو هم اضافه کنم که با توجه به اینکه ابتدای اجرا توضیح داده شد که سناریوی این اثر، برگردان یک نقالی چینی هست (و تا اونجا که اطلاعات ناقص و غیر تخصصی بنده حکم می‌کنه، مخاطبانِ نقالی، معمولاً عوام هستن) بُعد عوام‌پسندیِ - لحظاتی از - این اثر رو قابل توجیه می‌دونم؛ چنانکه بهمین دلیل، توی این اثر، پیام چندان‌عمیق و تأمل‌برانگیزی رو مشاهده نکردم (یا احتمالاً دو زاریِ بنده کج بوده!) .

مثل همیشه لازم می‌دونم از همۀ عوامل پشت صحنۀ این تئاتر که با امکانات نسبتاً کم و بعد از چند سال توقیف، این کار رو روی صحنه آوردن، تشکر کنم ؛
ضمناً - علیرغم اِشکالات - رضایت کلی خودم رو از کیفیت این نمایش اعلام می‌کنم ؛
بعلاوه، آرزو می‌کنم که در آینده آثار کم‌اِشکال‌تر و باکیفیت‌تری رو از دست‌اندرکاران این نمایش ببینم .
رومینا خلج هدایتی و نینا ا.بستیانی این را خواندند
مریم نوربخش و سپیده ف این را دوست دارند
جناب خادم گرامی

سپاس از حضور شما و توجهی که داشتید و تشکر برای بیان نظر درباره این نمایش. اما ذکر چند نکته ضروری به نظر می رسد

در نظری که مرقوم کردید چندین و چند بار طیف مخاطبین نمایش را به دو گروه تقسیم بندی کردید و از واژه عوام استفاده کردید. با حفظ احترام ... دیدن ادامه ›› به نظر شما باید عرض کنیم چندان با این تقسیم بندی موافق نیستیم. شاید در نتیجه همین تقسیم بندی که مخاطب علاقمند به تئاتر حتما از طبقه فرهیخته تر جامعه هست و به این واسطه یک سنگ محک درست کردیم که اگر کسی تئاتر نرفت لابد کمتر فرهیخته و در قالب واژه عوام جای می گیرد یا اگر به دیدن نمایشی رفت که در آن برخی موقعیت ها یا شخصیت های روز هجو شده اند و مخاطب خندید پس حتما اون مخاطب در سطح نازلتری از مخاطبی که نمی خنند قرار دارد یکی از مشکلاتی هست که ثمره آن را شرایط وخیم این روزهای تئاتر و تعداد مخاطب کم تئاتر می توان جستجو کرد. توجه داشته باشید منظور این نیست که خود را در سطح سلیقه عموم مخاطبین پایین آوریم بلکه منظور این است خیلی هم نباید به واسطه اینکه قصد داریم اثری فاخر از منظر مفهومی تولید کنیم پس باید فرسنگ ها از طیف های مختلف جامعه فاصله بگیریم و اثر خود را صرفا برای بخشی از جامعه تولید کنیم به این واسطه آن قشر از جامعه لابد فرهیخته تر و دارای نگاه عمیق تری هستند. ثمره این نوع نگاه وضعیت اسفناک فعلی تئاتر و عدم توانایی در جذب مخاطب است و همین نوع نگاه باعث سالها اقتصاد تئاتر زمین گیر شده باشد. گرچه نگاه صرفا گیشه محور و تجاری به تئاتر نیز قطعا امری نکوهیده است که گروه اجرایی نه تنها از آن دوری کرده بلکه حتی در صف مبارزین با نگاه گیشه محور قرار دارد.

در نظر خود تقسیم بندی بین طنز و هجو انجام دادید و از فهوای کلام بر میاد شما طنز را در مرتبه بالاتری از هجو دسته بندی می کنید. متاسفانه با این تقسیم بندی نیز چندان موافق نیستیم. در هیچ کدام از بحث های آکادمیک و فنی هجو در مرتبه ای نازل تر از طنز قرار داده نشده و در این حوزه بر اساس میزان متفاوت بودن نگاه به یک پدیده یا موضوع جدی نوع نگاه را به کمدی، طنز و یا هجو تقسیم کرده اند بدون آنکه هر کدام را به دیگری برتری دهند یا به واسطه هجو بودن اثری را نازل تر از یک اثر طنز قلمداد کنند.

فرمودید شبیه سازی با برخی شخصیت های حقیقی سیاسی یا غیر سیاسی نخ نما شده و برای مخاطب عام جذاب است. در مورد تقسیم بندی عام و خاص بودن مخاطب که توضیح دادیم اما در مورد اینکه شبیه سازی با فلان شخصیت نخ نما هست نیز باز جای گفتگو دارد. اصولا یکی از رسالت های یک اثر با نحوه روایت و پرداخت طنز، کمدی یا هجو به چالش کشیدن اتفاقات و شرایط امروز یا دیروز یک جامعه است و بومی سازی کردن یک اثر غیر بومی نه تنها چیزی از ارزش های هنری یک اثر کم نمی کند بلکه باعث درک و فهم بهتر و بیشتر مخاطب خواهد شد.

شما تصور کنید با ارزش ترین و بهترین درام های امریکایی یا اروپایی را از بزرگترین درام نویس های جهات را به همان شیوه کلاسیک و یا با شیوه مدرن اما بدون ذره ای تشابه سازی با شرایط روز جامعه خود اجرا کنیم. چه نتیجه و تاثیری برای مخاطب آن جامعه دارد وقتی چیزی از شرایط روز خود یا ذره از همخوانی با فرهنگ خود در آن اثر نمی بیند.

و در انتها فرمودید در این اثر پیام چندان عمیق و تامل بر انگیزی مشاهده نکردید. چه مفهومی بالاتر از همان توضیح اول نمایش در مورد مسئولیت پذیری فرد فرد هر جامعه ؟؟ برای انتقال بهتر مفهوم اصلی نمایش توجه شما را به بخش کوتاهی از توضیح اول نمایش جلب می کنم که می گوید:

" ملتی «ببر دار و صاحب ببر» به حساب می آیند که در مقابل کوه مشکلات از زیر بار مسئولیت شونه خالی نکنن ؛ خشتک شونو زرد نکن؛ زیر سبیلی در نکنن ؛خود شونو سکه یه پول نکنن.
ببر یعنی مسئولیت رو به دوش دیگری ننداختن، کار خود رو به دست دیگری ندادن، حتی اگه این فرد بالاترین و محبوب ترین فرد باشه، یا کسی باشه که قابلیت های خودشو ثابت کرده، کسی که «ببر داره» خودش رو موظف می بینه بازبینی و وارسی بکنه؛ بررسی و تحقیق بکنه. نه بخاطر اینکه به دیگران اعتماد نداره، نه. بلکه فقط برای پرهیز از ایمان و اعتقاد و سرسپردگی احمقانه ای که خطرناکترین و مخرب ترین سرطان و دشمن تعقل و انقلابه "

و بعد وقتی به تصویر داخل بروشور اثر نگاه می کنید که آخرین ببر شکار شده ایرانی را نشان می دهد و مشخص می شود ما سالهاست ببر را از دست داده ایم آیا نتیجه ای حاصل نمی شود ؟؟ آیا از نظر شما انتقال این مفهوم در قالب یک اثر با شیوه روایتی مفرح و قابل درک برای اقشار مختلف جامعه با هر سطح سلیقه و دانش چه بالاترین چه پایین ترین نخ نما شدن محسوب می شود ؟؟

برادر بزرگوار یکی از رسالت های مهم شعار تئاتر برای همه این است که فقط خودمان را محدود به 2 یا 3 هزار نفر مخاطب حرفه ای تئاتر نکنیم و تمام سعی خود را بکنیم با حفظ بالاترین سطح کیفی، اثری عمیق و در عین حال موثر در جذب مخاطب ارائه شود تا به جمعیت حداقلی فعلی علاقمند به تئاتر مخاطب بیشتری اضافه شود تا با دیدن یک اثر تفکر برانگیز و با اندکی مفرح کردن حال او و جدا کردنش از فضای خسته و دلمرده روزمرگی جامعه او را به قبیله به قول شما فرهیخته تر جامعه اضافه کنیم.

در پایان سپاس گزار حضور شما و بیان نظر شما هستیم و امیدواریم بتوانیم در آثار بعدی رضایت خاطر شما را بیشتر و بهتر جلب کنیم
۰۶ خرداد ۱۳۹۵
با سلام و احترام

اول اینکه از خوندن این گپ و گفت بسیار لذت برم و آموختم. و بر خودم دونستم که از آقای خادم و نماینده گروه اجرایی تشکر کنم.

از اینکه خیلی شفاف و با دقت در انتخاب کلمات و بدون توهین و تحقیر و ریز پرخاشگری ای که این روزها بسیار شاهدش هستیم، نظرات خودتون ... دیدن ادامه ›› رو بیان کردید از هر دو بزرگوار تشکر میکنم.

اتفاقی که میافته اینه که مخاطب عام، یا خاص یا کم سن یا مسن، بهر روی حضور در فضای سالم فرهنگی نمیتونه بی تاثیر باشه. حتی اگر دست آورد اندکی برای بعضی مخاطب ها داشته باشه، در بدترین حالت روزنه ای برای نمایاندن راه و رشد فرهنگی خواهد بود.

درسته که این روزها تاتر رفتن جزو پز های برخی به اصطلاح روشنفرکر نما شده و این میتونه ناراحت کننده باشه. ولی باور کنید همین حضور میتونه راه گشا باشه.

مردم ما کتاب نمیخونن. روزنامه نمیخونن. دمبال منبع و ماخذ خبرهایی که براشون رو تلگرام میاد نمیرن. جستجوگر نیستن و هر خبری رو وحی منزل میدونن ....
پس حتی اگر برای ساعتی خنده هم به تماشای تاتر اومده باشن، حتمن یه چیزی درونشون تکون میخوره، حتی اگر از سر تفنن هم نظرات زیر تاتر رو بخونن، همین نحوه مودبانه مکالمه شما میتونه آموزنده باشه. که میشه هم عقیده نبود ولی محترم بود.

با آرزوی موفقیت

۰۱ تیر ۱۳۹۵
سلام نینای عزیز

چه جالب که بطور اتفاقی همین امروزی که برای تماشای اثر دیگه‌ای رفته بودم و همین الانی که اَکانتم رو باز کردم تا نظرم رو در مورد اون اثر بنویسم، به دیدگاه قشنگ شما برخوردم .
حقیقتش خاطرم نیست که قریب به یک ماه قبل، به نمایندۀ خوبِ گروه اجرایی " افسانۀ ببر " چی گفتم و چه پاسخی دریافت کردم. اما با کلیت دیدگاه شما مؤافقم .

در پناه " او " باشی .
۰۱ تیر ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امشب (1 شنبه - 12 / اردیبهشت / 95) این نمایش رو تماشا کردم. در مقام قیاس با تئاتر " اتفاقات " شاید بشه گفت " استشمامات "، بمراتب پخته و تا حدی جذاب بود؛ اما - پیرو نقدی که زیر نمایش " اتفاقات " گذاشتم - این نمایش، نسبت به " اتفاقات " توی لحظات بیشتری گرفتار هجو و هزل شد و دقایقی از اثر هم - باعتقاد من - زاید و کسالت‌بار بود! ضمناً جنسِ افراط در بکاربردن الفاظ رکیک و جنسی، " افراط به توان دو " بود! تأکید بنده روی استفاده کمتر از الفاظِ وقعاً بی‌ادبانه، نه از سرِ پاستوریزه‌بودن، که از سر دلسوزیه و از این جهته که احساس می‌کنم اگر " گروه تئاتر اشتباهات " هم بخواد اشتباه کنه و توی اثرهاش از حربۀ تکراری و پوسیدۀ الفاظ رکیک و لودگی برای خنداندن استفاده کنه، قطعاً توی ایامِ پیشِ رو - کَم-کَمَک - توی زمره خیل عظیم گروه‌های تئاتریِ - اصطلاحاً - کمدیِ - یک‌شبه - قرار خواهد گرفت و گُم خواهد شد! (گروه‌هایی که در حال حاضر تعداد اون‌ها خارج از شمارشه و هر روز توی هر سایت و سَردَر سینما و فضای مجازی، تبلیغات جذاب و پوچشون، به دنبال اینه که عده‌ای الکی‌خوش رو به تماشا " وادار کنه "، بدون اینکه ذره ای روی نگرش مخاطب اثر بذاره، یا بینشش رو تحت تاثیر قرار بده!) این رو هم در نظر بگیرین که بسیاری از این گروهها، توی لودگی و شوخیهای رکیک، باسابقه ترن، و صدالبته متبحرتر! ...
... با همه این‌ها، ترجیح دادم برای این نمایش هم روی دکمۀ " دوست داشتم " کلیک کنم بامید اینکه توی ماه‌های پیشِ رو، آثار ارزشمندتری رو از این گروه تماشا کنم که از جنس طنز واقعی باشه .
بهمۀ دست‌اندرکاران جلوی صحنه و پشت صحنه این تئاتر، خسته نباشید می‌گم و آرزوی کامیابیتون رو دارم .
درود
نکات خوبی رو اشاره کردید
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
خانم گل عزیز! محبت کردید ... متاسفانه الان اجرا نمیشه!
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۵
تا هفته ی آینده اجرا داره روشنک جان

http://www.tiwall.com/theater/bivehaye-jang4
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امشب (1 شنبه - 12 / اردیبهشت / 95) به تماشای این اثر نشستم. صادقانه بگم که انتظاری که قبل از دیدنِ این اثر داشتم - از نظر محتوا و کیفیت - بیشتر از چیزی بودم که دیدم؛ بویژه اینکه بر اساس اعتماد به تعریف‌های بعضی از دوستانی که طی روزهای گذشته این اثر رو دیده بودن، اقدام به خرید کرده بودم. با همه این‌ها، پشیمون نیستم از خرید و تمشای این نمایش ... و اما تنها نکته‌ای که باعث شد سطح رضایت من از تماشای این تئاتر، کمی بیش از 50 درصد باشه و در بالا روی دکمه " دوست داشتم " کلیک کنم، دیدن تلاش بسیار زیادِ بازیگران این گروه و بویژه انرژی‌گذاشتنِ آقای جمشیدی و خانم امینیان و تا حدی، خانم کفاش‌طلب بود برای باورپذیرکردن نقششون و گذاشتن تأثیر حسی روی مخاطبان. البته این رو هم بگم که نه‌چندان‌زیادبودنِ رضایت بنده، بیشتر ریشه در این داره که اثر، در لحظه‌هایی زیادی از اجرا به سمت هزل و هجو سوق پیدا می‌کرد؛ .. که یکی از نمودهای اون، استفاده افراطی از شوخی‌های زننده و غیر مؤدبانه و بعضاً جنسی بود؛ تصور می‌کنم که فساد کاراکتر فرماندار، یا منشیِ وی رو با خلاقیت بیشتری و بدور از بعضی از الفاظ زننده هم می‌شد نشون داد، اون هم در حالی که تعدادی نوجوون - هرچند امروزی اما بهرحال - در حال رشد توی فرهنگِ پایتخت ایران - و نه کانزاس سیتی - توی سالن حضور داشتن ...

نهایتاً به آقای عبدی و سایر دست‌اندرکاران پشت صحنه این نمایش هم خسته نباشید می‌گم و امیدوارم در آینده آثار کیفی‌تر و پرمحتواتری رو از این گروه پویا شاهد باشم .
شیما بهرمن و روشنک این را خواندند
البته نوجوانان که اگر یک بار هم که شده سوار اتوبوس یا مترو شوند یا صد متری را در یکی از پیاده روهای تهران پیاده طی کنند الفاظی خواهند شنید که موارد مورد اشاره در این نمایش در مقابلش حکم گلستان سعدی را خواهد داشت، لیکن این هم طرز فکریست.
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
آقا وحید عمرانی گرامی؛ اون‌چیزی که بنده توی پاسخ قبلیم به شما گفتم و برداشت کردی، یه برآورد بوده ... یه احتمالی که بنده دادم ... و حالا خوشبختانه شما می‌گی با همچین جماعتی سر و کار نداری ... و بنده هم می‌گم چه خوب! اما لوب کلام چیز دیگه‌ای بوده و اون، اینه که تحلیل و برداشت من از واقعیت جامعه و مردم واقعی، متفاوته با آنالیز و استنباط شما ... هرکدوم با عینک خودمون و متر و معیار خودمون این مقوله رو می‌سنجیم ... و این واقعاً چیزی نیست که با توصیه و چونه‌زدن، بشه برطرفش کرد! یعنی شما می‌گی جامعه پُر شده از فحش و ...؛ ولی بنده معتقدم شما داری خیلی سیاه و مطلق به موضوع نگاه می‌کنی؛ موضوع مورد اشاره شما وجود داره؛ ولی اینقدرهام گل‌درشت و عمومی و فراگیر نیست! ... و نهایتاً اون چیزی که زیر نظر دوستمون (کویر آتشی) نوشتم: " ... در قالب نقدم سعی کردم یادآوری کنم که رکیک‌بودن برای ادبیات یک نمایشِ کمدی هم حدی داره: " اندازه نگه دار که اندازه نکوست " ... "؛ پس بنده ابداً معتقد نیستم که باید یک اثر پاستوریزه می‌رفت روی صحنه؛ همۀ بحث من اینه که معتقدم این نمایش - حتی اگه معتقد باین باشیم که بزعم شما از واقعیتِ جامعه الهام گرفته هم - توی نشون‌دادنِ این جامعۀ - بقول شما - بداخلاق و فحاش، زیادی اغراق کرده. از زمینۀ کاریِ خودم مثال بزنم: در مقام قیاس، خروجی کارِ نویسنده این تئاتر رو - از بُعدِ زیادی‌رکیک‌بودنِ ادبیات نمایش - می‌شه ... دیدن ادامه ›› به کاسب و بیزنس‌منی تشبیه کرد که با یه نگاه کوتاه‌مدت و فقط و فقط با انگیزۀ فروش محصولش، اونقدر توی توصیف شایستگی‌های اون محصول اغراق کنه که دیگه ادعاهاش در مورد محصولش، بیشتر از جنس دروغه... تا بزرگ‌نمایی! همۀ عرض و انتقاد من همینه. روز پُرباری داشته باشی .
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۵
ممنونم از حضور و پیگیریت، کویر آتشی عزیز .
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شب گذشته (جمعه - 22 / اسفند / 93) یکی از مخاطبان این نمایش بودم؛ وقتی بعد از تماشای این نمایش و توی فاصله زمانی بین اجرای این اثر و " آنسِفالبت "، توی کافه خانه هنرمندان نشسته بودم و فکر می‌کردم، از اونجا که - بخاطر زمینه تحصیلی-حرفه‌ایم - باید سررشته کلی‌ای از روانشناسی هم داشته باشم، استنباطم این بود که روایتیست از خشم‌ها، کینه‌ها و خلاصه، عقده‌های فروخورده که توی خیلی از آدمای دور و برمون می‌تونیم ببینیم :
" گاهی ما دیگران رو توی خودمون؛ توی ذهن و روانمون؛ تویِ تویِ درونمون، آتیش می‌زنیم، مجروح می‌کنیم، مضروب می‌کنیم، می‌کُشیم و ...! " .
جنس کاراکتر ارائه‌شده با کُنش و واکنش‌های که بروز می‌داد، هم‌خوانی داشت :
" مردی ضعیف و سلطه‌پذیر (بخصوص از طرف خانم‌ها!) که احتمالاً در خانواده‌ای زن‌سالار پرورش یافته بود " .
نقاب سه‌گانه، بزعم من نماد مجموعه‌افرادی بود که توی زندگی این شخص، اثر - منفی و مثبت - گذاشته بودن: " پدر، مادر و همسر "؛ نابالغ‌بودن این کاراکتر - از نظر روانی - در کنش‌هایی مثل: نحوه عاشق‌شدن، حساب‌کردن کرایه با جیب خالی (تمایل ناپخته به جنتلمن (قهرمان) بنظر رسیدن!)، دلبستگی به عروسک‌های شطرنج (دلبستگی‌های سطحی) و ... هویدا بود؛ اون صدای زنگی هم که در انتهای اجرا بصدا در اومد - بزعم من - می‌تونست مفهومش این باشه که این فرد، واقعاً همسرش رو نکشته، بلکه اونقدر از اَعمال ایذایی اون به تنگ اومده که توی لحظاتِ نبودش، با سَرِ هم‌کردن داستانی ساخته و پرداخته ذهن خودش، اون اتفاقی رو که خیلی دوست داره توی واقعیت روی می‌داد - اما جرأت لازم برای انجامش نداره - رو، بازسازی میکنه و حتی - از فرط خشم - کار، به پختن و خوردن گوشت زنش ... دیدن ادامه ›› هم می‌رسه! از زاویه دیگه‌ای هم، اون زنگ می‌تونه نماد این باشه که این فرد از شدت غم و شوک ناشی از کشتن همسرش، از حیث روانی اونقدر تحت فشاره که دچار توهم شده و صدای زنگ می‌شنوه (کابوس‌های بعد از جنایت)؛ بهرحال، آقای مصطفوی (تنها بازیگر این نمایش) تلاش قابل تحسینی داشتن در انتقال تأثیرگذار و طبیعیِ (از طریق زبان بدن) احساسات این کاراکتر به مخاطب؛ خانم‌ها شجاعیان و نعمتی هم از پشت پرده، همکاری هماهنگ و مؤثری با ایشون داشتن؛ البته برداشت‌ها و تحلیل‌های متعدد دیگه‌ای هم از این اثر دارم که - متأسفانه - بدلیل ضیق وقت و مشغله زیاد، فرصت نگارشش رو ندارم .

به نویسنده هنرمند، کارگردان فکور و همه عوامل پشت و جلوی صحنه این نمایش خسته نباشید می‌گم و امیدوارم در آینده، آثار مؤثرتر، ملموس‌تر و اینجایی‌تری ازشون شاهد باشم .
(جمعه - 15 / اسفند / 93) به تماشای این اثر نشستم؛ همونطور که بعضی از دوستان - که قطعاً اطلاعاتشون از بنده بیشتره - روایت کردن، داستان بلاتکلیفی‌ها و سرگشتگی‌های آدمیزاده توی عصر حاضر؛ غرب هم، بتصور من یک تمثیل از انسان معاصر بود و نه اینکه - به سبک صدا و سیما - بخوایم بگیم کشورهای غربی چنین‌اند و چنان، ولی ما ... !!! :

- یک کشیش ضعیف‌النفس و تئوری‌زدۀ بی‌عمل و دائم‌الخمر (عالِمان کاین جلوه بر محراب و منبر ...!) ...

- دو برادر عصبی با دغدغه‌های و دلبستگی‌های سطحی، بچگانه و جنون‌آمیز که میون معنویت و مادیات بلاتکلیف موندن - و بیاد نمایش " در بسته "، بخوبی نقش شکنجه‌گر رو برای هم ایفا می‌کنن و جهنمی خلق کردن برای هم‌دیگه! - و اونها هم، دائم‌الخمر؛ این دو اونقدر بی‌اصولن، که با یک نامه کشیش، مثل دو پسربچه، لحظاتی با هم مهربون می‌شن؛ به چشم برهم زدنی، روی هم اسلحه سرد و گرم می‌کشن، اما واکنش مشابه طرف مقابل (اسلحه‌کشی) بهشون برمی‌خوره و بی‌توقعی‌شون ... دیدن ادامه ›› میشه ...!

- ... و یک زن مشروب‌فروش که از سویی، دلباخته کشیشه و از سویی، با دلبری، از شیطونی هم بدش نمیاد ...!

از روایت ناقصی که من از این اثر داشتم بگذریم، نقدهایی که وجود داره، یکی این هست که در صحنه‌هایی که دو برادر سر هم فریاد می‌کشن و ناسزا می‌گن، مشخصه که دیالوگ خاصی که چندان هم رکیک نباشه، براشون تعریف نشده؛ یعنی ورای تصنعی‌بودن لحن درگیری، دو کاراکتر دائماً یکی-دو ناسزای محدود رو تکرار می‌کردن و باز از نو و باز از نو...! و این تأثیر حسی و باور لازم رو در مخاطب ایجاد نمی‌کرد که این درگیری، واقعیه (مشخص بود که نمایشیه!)؛ در لحظات دیگه‌ای هم بود که این لحن‌های مصنوعی وجود داشت که دیگه موشکافانه اشاره نمی‌کنم؛ بهرحال، شب آخر اجرا بود و قاعدتاً انتظار، این بود که بعد از چند هفته تکرار و تکرار، پخته‌ترین ارائه ممکن رو داشته باشن؛ اما در خصوص نقاط قوت؛ ارائه آقایان ولی‌پور، حافظی و رحمتی، قابل قبول بود، البته با رِنج‌های مختلف؛ بازیگر نقش کشیک (که اگر اشتباه نکنم آقای رحمتی بودن) تا حدی بیان تصنعی‌ و شعارزده در خصوص دیالوگ‌هاشون داشتن و نحوه ارائه، چندان پخته و مؤثر نبود و آهنگ لحنشون هم، کودکانه و کمی شُل بود (شاید حدی از این ضعف رو باید بپای مقتضیات کاراکتری که ارائه کردن، بگذاریم و بپذیریم)؛ دوستی که با پای شکسته، خودشون رو به اجرا رسوندن، کار و تعهدشون، قابل تقدیر بود، در عین حال اجرای بالنسبه باورپذیری داشتن (بازیگر نقش کُلین که فکر می‌کنم آقای حافظی بودن)؛ فیزیک چهره خانم حسنی، بطرز جالبی به نقش که ایفا می‌کردن، هماهنگی داشت و باورپذیر بود؛ جسارت ایشون در ارائه نقش محول‌شده و هماهنگی نسبی زبان بدنشون با دیالوگ‌ها، شایسته تقدیره .

نهایتاً از همه عوامل جلوی صحنه و پشت صحنه این اثر ممنونم و امیدوارم، آثار مأنوس‌تر (اینجایی‌تر!)، و بازی‌های روان‌تر، تأثیرگذارتر و باکیفیت‌تری رو در آینده ازشون شاهد باشم .
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شب گذشته (جمعه - 08 / اسفند / 93) به تماشای این اثر نشستم .

هرچند بخاطر اینکه حوزه تخصصی و حرفه‌ایم چیز دیگه‌ای هست و صرفاً بعنوان یک علاقه‌مند و مخاطب تئاتر-دوست (تئاتر-لازم!)، این مقوله رو دنبال می‌کنم، آشنایی چندانی با ژان پل سارترِ نمایشنامه‌نویس و رمان‌نویس و آثارش ندارم، اما از موضوعِ نمایشنامه‌نویس که بگذریم، نفس اجرا و ارائه نقش‌ها توسط آقایان لازمی و خانم‌ها امینی و محب‌زاده، روان، طبیعی و تأثیرگذار بود .

بهمه این دوستان و بخصوص خانم امینی که کارگردانی اثر رو هم برعهده داشتن، همینطور عوامل پشت صحنه این نمایش، از صمیم قلب خسته نباشید می‌گم و در انتظار تماشای آثاری عمیق‌تر و پرمحتواتر از این گروه هستم .
محمد حق جو این را خواند
شهاب الدین سرخیل، فرزین و سعید بیگی این را دوست دارند
سپاس از شما
با حمایت شما عزیزان امیدواریم کارهای آینده ی گروه مورد رضایت شما باشد
مانا باشید
۲۳ اسفند ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
(جمعه - 10 / بهمن / 93) به تماشای این اثر نشستم؛ به گواه کامنتهام درباره تئاترهایی که پیش از این دیده بودم، معمولاً نظرم رو بلافاصله بعد از تماشای اون‌ها توی تیوال درج می‌کردم؛ اما متأسفانه بخاطر مشغله‌های زیاد ناشی از حرفه‌ام، این بار با یک‌هفته تأخیر این کار رو انجام می‌دم؛ امیدوارم " فراموشی بر من مستولی نشده باشه! " :
- ابتدا باید از تلاش آقای ادوای بابت روی صحنه‌بردن اثری که - در کُل - در کنار پیچیدگی ظاهری، نکات عمیقی رو می‌خواست به مخاطب انتقال بده، صمیمانه تشکر کنم؛
- انرژی‌ای که بازیگرای جوون، نه‌چندان شناخته‌شده و مستعد این اثر - توی اکثر لحظات اجرا - اونم توی هوای نه‌چندان مطبوع سالن نگارخانه استاد مشایخی روی کیفیت ارائه‌شون می‌ذاشتن، قابل تحسین بود (حتی اگر این اثر رو فاقد کیفیت لازم بدونیم)؛ جالب اینکه بنظر می‌رسید - آگاهانه یا ناآگاهانه - بار کلی کیفیت ارائه، طی مدت زمان این تئاتر، بین بازیگران توزیع شده، بطوری که بعنوان مثال، حول و حوش 20-30 دقیقه بعد از شروع اجرا، توی لحظاتی بازیگر نقش تاجر، ارائه درخشانی داشت؛ در لحظه‌هایی بازیگر نقش قافله‌سالار؛ و دقایقی هم خانم ناصری (بازیگر نقش زن)؛ و ... که از تلاش و زحمت این دوستان هم، از صمیم قلب تشکر می‌کنم؛
- کارای خلاقانه‌ای مثل: گرفتن عکس یادگاری با تماشاگران در انتهای اجرا، از جمله کارایی بود که توی تزریق صمیمت توی رابطه تماشاگران اثر و عوامل نمایش، قطعاً تأثیر مثبتی داشت و - باصطلاح من توی مارکتینگ - " تأثیر حسی " روی مخاطب می‌ذاشت (هرچند تعدادی از تماشاچیان محترم، استقبالی نکردن ... دیدن ادامه ›› و سالن رو ترک کردن) .

اما در مورد اشکالات؛
- شکل و نحو نه‌چندان اصولی راهنمایی تماشاگران به سالن؛ یعنی در حالی که نمایش شروع شده و حرکات و دیالوگ‌هایی در حال رد و بدل‌شدن بود، تازه آقای محترمی با سر و صدا، در حال راهنمایی مخاطبان به صندلی مربوطه بودن و تقریباً بعد از 5-6 دقیقه هم، با صدایی بلند - که قطعاً تمرکز بازیگران رو هم بهم می‌زد - شروع به خوشامدگویی کردن و ...!؛ البته در این مورد کارگردان محترم رو هم نمی‌شه بی‌تقصیر دونست؛ چه‌بسا اگر نمایش با تأخیر شروع می‌شد، خیلی بهتر از آغاز اون، باین نحو بود؛ دستکم من که از مخاطبان و شیفتگان پر و پا قرص تئاتر هستم، تابحال با چنین موضوعی برخورد نکرده بودم؛
- در لحظاتی، تِم طنز‌آمیز اثر، به لودگی و شوخی‌ها تکرای ورود می‌کرد؛ مثل زمانی که بازیگر نقش قافله‌سالار در حالی از روی صحنه به پشت پرده می‌رفتن، دیالوگی با مضمون - اگر درست بخاطر داشته باشم - " تلفن همراه من را بیاور !... " به زبون آوردن که چندان جالب نبود؛
- تقریباً 1 ساعت از اثر گذشته و توی بحبوبه به زبون‌آوردن دیالوگ بالا، انگار لحظاتی بنظر رسید که این اثر داره بدون هیچ انتهای قابل تأملی، تموم می‌شه که این نقیصه، می‌تونه دال بر نوعی دوپارگی و عدم انسجام در سناریوی مربوطه یا نحوه اجرا باشه... که البته با ادامه‌پیدا کردن اجرا، این دغدغه منتفی شد؛
- سمت و سوی فمنیستی گرفتن اثر در لحظاتی از ارائه؛ اونهم به واسطه دیالوگ‌هایی شبه روشن‌فکری‌ای که از طرف کاراکتر " زن " ارائه می‌شد و مثل هر افراطی‌گری دیگه‌ای، ظاهراً اینطور می‌خواست بگه که: خانم‌ها، طرف سفید و پاک و معصوم قضیه‌اَن، و آقایون، سیاه، متجاوز و شیطان‌صفت!... هرچند با دیالوگی با مضمون: " آقایون همشون پشه که نیستن !... " کمی این فضا تعدیل شد؛
- تنها نقش‌آفرینی که ضمن تشکر ازشون، ارائه چندان دلنشینی نداشتن، خانم نجفی بودن .

در انتها باز هم از زحمت و تلاش عوامل این اثر تشکر می‌کنم .
مهدی شریفیان، Fdmahsa، mahshid naseri و شهاب الدین سرخیل این را خواندند
مرتضا این را دوست دارد
جناب خادم سلام و عرض ادب،متشکرم ازین که تشریف اوردین و کار رو دیدین،فقط من یه چیزایی رو متوجه نشدم،من مهشید ناصری هستم بازیگر نقش زنی که نیست،شما نوشتید خانم پونه نجفی بازیگر نقش زن...
۲۱ بهمن ۱۳۹۳
و دوم اینکه شروع اجرا در این ١٧ شبی که باگانه روی صحنه بود از زمان گرفتن نور تماشاچی و اوردن نور صحنه و شروع ساز تار شروع میشد،اون قسمت هایی که شما دیدید و زمزمه هایی که شنیدید جز تیتراژابتدای کار بودو کار هنوز شروع نشده بود
۲۱ بهمن ۱۳۹۳
منم سلام عرض می‌کنم؛

بطور کاملاً اتفاقی تصمیم گرفتم سری به تیوال بزنم و دیدم شما ظاهراً نیم ساعت - چهل و پنج دقیقه قبل، پاسخی برای کامنتم گذاشتین؛ ممنونم از زحمت و توضیح ... دیدن ادامه ›› شما .

توی متن، نام‌ها رو جابجا نوشته بودم که تصحیح کردم؛ چون صریح و غیر تعارفی هستم، بدون اغراق می‌گم که از بازی جسورانه و توأم با اعتمادبنفس شما لذت بردم، البته صرف نظر از بعضی دیالوگهای فمنیستی و شبه فمنیستی که در بالا اشاره کردم؛ یکی از پرسنل شرکتی که من مدیر واحد فروشش هستم - بطور تصادفی - از همکلاسی‌های سابق خانم نجفی هستن - که ظاهراً مهندسی معماری خوندن - و مطابق عکس یادگاریِ دسته‌جمعی‌ای که اون دوست بمن نشون دادن، چهرشون توی اون عکس، خیلی شبیه به شما بود؛ در عین حال، نشونه‌های ظاهری‌ای دادن، که از نظر من، منطبق بر شما بود؛ این بود که توی تشخیصم دچار اشتباه شدم .

در مورد توضیح دوم هم، شاید نقد من برگرده به اینکه... من تابحال چنین سبک شروع تئاتری ندیده بودم! حسم این بود و هست که این سبک هم به مخاطب و هم به بازیگرانی که از همون نقطه صفر دارن زحمت می‌کشن تا پیامی رو منتقل کنن، بی‌حرمتی می‌کنه؛ بهرحال اون تیتراژ ابتدایی هم، قرار نیست بی‌محتوا و نامربوط، یا برای خالی‌نبودن عریضه و فرمالیته باشه .

با امید تماشای آثاری با محتواتر از شما، براتون آرزوی مؤفقیت می‌کنم .
۲۱ بهمن ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شب گذشته (5 شنبه - 02 / مرداد / 93) به تماشای این اثر نشستم؛ اگه بخوام با نقد شروع کنم، باید - ضمن احترام - از لحن تصنعی و فیلم‌وار بیان بعضی از دیالوگ‌ها توسط خانم بوبانی (مثلاً: بعضی از دیالوگ‌های بیان‌شده بعد بیدارشدن در اثر دیدن کابوس شبانه) بگم که طبیعی‌بودن و باورپذیربودنِ رفتار سایر بازیگرانِ نمایش، در سایر لحظات رو خدشه‌دار می‌کرد؛ همینطور بعضاً داد و فریادهایی که وقوع نابهنگام و - بقولی - یکهویی و بی‌مقدمه اون‌ها در حین اجرا، قابل قبول، منطقی، طبیعی و باورپذیر نبود و وقوع خیلی‌هاش هم، روان مخاطب رو بهم می‌ریخت (ولو اینکه بنظر برسه هدف نویسنده و یا کارگردان محترم، نشون دادن افرادی بوده که هرکدوم به دلیل قرار گرفتن در معرض فشارهای زمان جنگ هشت‌ساله (یعنی: مادر و سمیه) و بعضی از تجربیات تلخ شخصی (یعنی: مادر، سمیه و کاراکتر ارائه‌شده توسط آقای صباغی) از نظر روانی افراد نرمالی نبودند) .

صادقانه بگم که با توجه به اینکه من - متأسفانه یا خوشبختانه! - نقدهای نوشته‌شده توسط بعضی از دوستان در تیوال رو مبنای ارزیابی و انتخاب تماشای این نمایش قرار داده بودم، قبل از تماشای اثر، انتظار گذاشتنِ زمان برای تماشای اثرِ بمراتب برجسته‌تر و عمیق‌تری رو داشتم که متأسفانه برآورده نشد و احساس کردم که بعضی از نقدها - ضمن احترام - اغراق‌آمیز و نه‌چندان پخته بودند؛ اما مجموعاً و به نسبت هزینۀ نسبتاً مناسبی که انجام شد، اثر قابل قبولی ... دیدن ادامه ›› بود .

نهایتاً از همه عوامل این نمایش، و بویژه، بازی مجموعاً روان و تأثیرگذار همه نقش‌آفرینان ممنونم و امیدوارم در آینده، آثار عمیق‌تر و پرمحتواتری رو از کارگردان محترم شاهد باشم .
irandokht azad و علی عبدالرحیم این را خواندند
تینا، مریم اخوی و ایمان یزدی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید