در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال حامد جلالی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 22:00:37
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
یک چیزهایی هست که کسی توی نقد در نظر نمی‌گیرد! مثلاً هویت سالن اجرا؛ اینکه سالن سمندریان دقیقاً نقطه مقابل سالن روبه‌رویی‌اش، مخصوص اجراهایی است که متفاوت هستند؛ یا در فرم و یا حتی در محتوی و ...
من اگر به این سالن می‌روم حتماً این مسئله را باید در نظر داشته باشم، این اولین نکته.
نکته دوم پوستر، عنوان اثر و حتی اسم نویسنده و کارگردان اثر است:
مثلاً شما اگر روی پرده سینما پوستر فیلم «خروج» را ببینید که تازه کنار اسمش نام «ابراهیم حاتمی‌کیا» درج شده و بروید توی سینما و بیایید بیرون و فحش بدهید که چرا یک داستان عاشقانه ندیده‌اید، تقصیر خودتان است که ادعای سینمایی بودن و فیلم‌بازبودن دارید، و به نام کارگردانی که همیشه در ژانر جنگ و انقلاب فیلم می‌سازد توجه نکرده‌اید!
حالا بحث بر سر نامی آشنا است که در طی سال‌هایی که تجربه کرده، از نام «جابر رمضانی» به «ج‌ب رمضان» تغییر اسم داده و شاید این تغییر باز هم ادامه داشته باشد. از همین اسم و عنوان اثر و پوستر و حتی نام یکی از بازیگران که «رض» درج شده، می‌فهمیم که قرار نیست داستان رومئو و ژولیت ببینیم که از یک جایی داستان شروع شود و نقاط عطف معمول ناتورالیستی یا ابتدای جریان مدرنیستی داشته ... دیدن ادامه ›› باشد و ...
جابر را از نمایش‌های ابتدایی‌اش می‌شناسم و عاشق کارهایش بوده‌ام و مخصوصاً آثاری که در ابتدا خلق می‌کرد، مثل «اسکیس»، «تیم شنا» و حتی «صدای آهسته برف»، البته من هم مثل بعضی دوستان آثار بعدی جابر را آن قدرها دوست نداشتم، اما گله‌ای هم نکردم، چون وقتی همکاری او را با مرحوم «آتیلا پسیانی» دیدم، و تغییر در فرم پوستر و عنوان اثر و ... برایم قابل حدس بود که این آثار به سمت نوعی تئاتر تجربه‌گرا باید رفته باشند و فرم دراین آثار بر داستان و یا همان پیرنگ آشنای ما، باید چربیده باشد و ...
گذشته از احوالات جابر و سالن اجرا و ... در مورد «آدمبچه» که دیشب به تماشایش رفتم باید کمی حرف بزنم:
به صورت اشتباه سه بلیط به زعم خودم ردیف اول خریدم، اما بعد دیدم که نمایش دو سویه است و من ردیف آخر بلیط خریده‌ام. هیچ کدام از تلفن‌های ایران‌شهر جواب‌گو نبودند تا تعویضش کنم. مسئول سال قبل از اجرا به دلیل خلوتی سالن، پیشنهاد داد دو تا ردیف جلو بیاییم اما دوستی که همراهم بود و نوجوانش، گفتند همین ردیف خوب است و انصافاً هم همان ردیف آخر بهترین جا برای دیدن این اثر بود، مخصوصاً که دو ردیف جلو کسی ننشست و سرهای مزاحمی نبودند برای دیدن اجرا
ایده بچه‌ها در کنار آدم‌ها ایده‌ای خوب بود، صحنه تمیز بود، طراحی حرکات و میزانسن تمیز بودند و به قولی تئاتری تمیز روبه‌رویمان در حال اجرا بود که لااقل روی اعصاب نبود.
بازی‌ها به نسبت خوب بود و نشان می‌داد در خدمت کارگردان هستند و شاید برای من که از فضای نمایش دور بودم، بعضی بازی‌ها نامفهوم بود و یا دیالوگ‌های یکی از بازیگران را اصلاً متوجه نمی‌شدم، اما واضح بود که همه‌ی این‌ها طراحی شده است و ایراد از بازیگر نیست و ...
به قول «دیوید بال»، اگر نمایشی را نمی‌فهمیم؛ یا ایراد از نمایش است و یا از فهم ما. من به این که فلانی آدم کاربلدی است پس حتماً حرفی زده و من نفهمیدم اعتقادی ندارم، اما از طرفی به اینکه هر چیزی که می‌بینم را باید بفهمم هم معتقد نیستم و در حین دیدن این نمایش بین این دو گیر افتاده بودم و شاید به فاصله یک روز بعد از تماشای اثر، نتوانم چیز زیادی بگویم در مورد نمایش و باید بگذارم مدتی از اجرا بگذرد
در هر حال من نه اعصابم به هم ریخت و نه عصبی و ناراحت و کسل شدم و این که نمایشی درگیرم کرد که مدام در حین اجرا فکر کنم لذت بردم.
بعضی از دوستان تعابیر جذابی از گربه و هوای بد بیرون و درون و این‌ها داشتند که این‌ها را هم متأسفانه نپسندیدم، چرا کار کاری که دارای رمز باشد، طرحی سرراست و ساده دارد با تأکیدها و تکرارهایی موتیف‌وار در متن، که ذهن تماشاگر را تحریک می‌کند که دنبال رمزگشایی باشد، در اثری که هنوز داستان به دلایل فرمی و یا هر دلیل دیگر، ذهن را درگیر می‌کند تا تازه بفهمیم که این‌جا کجاست و این‌ها کی هستند، تفسیر و یا تأویل‌های این چنینی نه تنها به نمایش لطفی نکرده که حتی تهمت بزرگی به نویسنده و کارگردان است که انگار دقیقاً از آثار فرمالیستی و رسالتشان بی‌اطلاع بوده‌اند که این گونه حرف‌های سیاسی و اجتماعی سخیف را در اثر گنجانده‌اند...

ممنونم از تیم اجرایی و جابر رمضانی و ...
راستش با اون قسمتی که نوشتید دیالوگ بازیگری را متوجه نشدید، به نظرتون طراحی کارگردانه موافق نیستم.
احتمالا از این به بعد اگه تو نمایشی صدای بازیگری به گوش نرسه کارگردان میتونه بگه طراحی من این‌جوری بوده. مثلا امشب یه اجرایی دیدم که یه جاهایی صدای یکی دو بازیگر شنیده نمیشد. امیدوارم فردا کارگردانش نگه طراحی من این بوده.
به عنوان یه نکته بامزه هم بگم در سیر تحول جابر رمضانی به ج.ب رمضان، یه مدتی اسمشون جابز بوده.
پویا فلاح
راستش با اون قسمتی که نوشتید دیالوگ بازیگری را متوجه نشدید، به نظرتون طراحی کارگردانه موافق نیستم. احتمالا از این به بعد اگه تو نمایشی صدای بازیگری به گوش نرسه کارگردان میتونه بگه طراحی من این‌جوری ...
اتفاقا چون همین جابر رمضانی در نمایش صدای آهسته برف، مهندسی سکوت کرده بود که به اعتراف یکی از اساتید درجه یک تئاتر اولین کسی بود که از پسش براومده بود این رو گفتم. افسانه ماهیان خاطرات شیرینی از اون تمرین داره و نحوه مهندسی سکوت... و باور کنید اگر کوچکترین صدایی مثل ورق زدن یک کتاب ایجاد می‌شد دیالوگ‌ها رو نمی‌شنیدید. موقعیت طوری بود که کوچکترین صدا امکان اومدن بهمن رو داشت و به همین منطق صدای بازیگران خیلی خیلی آهسته بود و ..این که در نمایش آدمبچه صدای بازیگر خیلی مفهوم نیست و منطقش چیه رو من هم متوجه نشدم، اما مهندسی کارگردان رو در این حرکت دیدم؛ چون اون بازیگر گوینده ی رادیو و پادکست هست و مطمئنا به نحوی صحبت میکنه که همه ی حروف ادا می شه و این نوع خورده شدن کلمات و نامشخص بودن حتما عمد بوده. از طرفی جابر کارگردان خوب یا بد بودنش رو کاری ندارم، اما کارگردانی نیست که بازیگرش هر کاری بخواد بکنه و حتی شنیده ها حاکی است که در مورد مرحوم پسیانی هم ایشون مهندسی بازی داشت و از ایشون هم به اندازه ی خودش بازی می گرفت.
شاید بگویید این نامفهومی بی منطق است اما من یقین دارم که عمد کارگردان است و جزئی از مهندسی ای که من هم هنوز به دلیلش پی نبرده ام
شاید ... دیدن ادامه ›› هم به چیزهایی برگردد که منطق درستی در ذهن ما نداشته باشد، مثل مصاحبه ای که چند سال پیش داشت و ادعا کرد که هر قسمتی از کارش را که تماشاگر لذت ببرد حذف می کند و این ادعا خیلی ادعای آوانگارد اما خامی بود و بیشتر شبیه تقلید کورکورانه بود، اما به هر حال برای خودش دلیلی داشت و نوعی مهندسی با دلیل برای کارگردان محسوب میشه
.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خسته نباشید.
واکنش نخست من تا نیمی از نمایش تحیر بود و مدام دست‌مریزاد می‌گفتم به این همه خلاقیت. در میانه به مخاطبی فکر کردم که هملت، مکبث و اتللو را نخوانده و نمی‌شناسد! فکر کردم که آیا او هم مثل من این طور ذوق‌زده می‌شود. و در یک سوم انتهای نمایش ضمن اینکه هنوز داشتم ذوق می‌کردم از این همه خلاقیت در طراحی حرکت، دنبال درام مستقلی می‌گشتم که یک مخاطب معمولی، یا مخاطبی مثل من که نمی‌خواهد به آن آثار فکر کند را دنبال خودش بکشد و داستان فانتزی تابلوی سر در دست‌شویی یک پاساژ، جذاب بود و می‌توانستم به عنوان یک پیرنگ به آن توجه کنم، اما خرده‌پیرنگ‌ها به چیزی بیرون از پیرنگ فرضی من متصل بودند که بدون پیرنگ آثار شکسپیر انگار نمی‌توانستند به صورت مستقل روی پای خود بایستند. حتماً با خودتان فکر می‌کنید که تو بیشتر می‌فهمی یا داوران محترم دو جشنواره که این کار بسیاری جایزه برده است؟! رأی داوران حتماً محترم است، اما یادمان نرود که داوران همه تئاتری هستند و با آثار شکسپیر زندگی کرده‌اند و این میزان خلاقیت حتماً شگفت‌زده‌شان کرده است. توانایی خلق این میزان اکت، بی‌نظیر است و من هم ستایش می‌کنم، اما دوست داشتم نویسندگان، کارگردان و بازیگران محترم می‌گذاشتند مقداری از ذوق‌زدگی‌شان نسبت به طرحی که پیدا کرده‌اند بگذرد و در یک لابراتوار قوی بارها و بارها ازمایش می‌کردند تا همین ایده با این میزان خلاقیت با پیرنگ و خرده‌پیرنگ‌هایی مستقل و ستودنی خلق می‌شد که لذت تماشاگر را دو چندان می‌کرد. به هر حال باز هم تشکر می‌کنم و ممنونم که ما را با دنیای ذهنی و خلاقشان سهیم کردند.
از سالن که بیرون آمدم با دوستم شاد و شنگول بودیم و تا ماشین از شوخی‌ها گفتیم و خندیدیم و از بازی خوب بازیگران و مخصوصا بازی خود جن اصلی و خواهرش و بازی فوق‌العاده‌ی آهنگساز و خواننده. از داستان امیرکبیر صحبت کردیم و مرتب هم هر دو از یکدیگر تشکر می‌کردیم که برای دیدن این نمایش همدیگر را همراهی کردیم و این نمایش را دیدیم. خندیده بودیم و شاد بودیم و لحظات پس از دیدن نمایش برایمان در واکنش‌های مقدم بر نقد با این حرف‌ها سپری شد. از طراحی سکوی وسط و آن باکس‌ها صحبت کردیم که زیبا و کارگشا بودند و تداعی‌گر نماش‌های اصیل ایرانی و روحوضی و حتی تعزیه و ... به ابتدای اتوبان قم-تهران رسیدیم و ایستادیم تا قهوه‌ای بخوریم. قهوه خوردنمان حدود نیم ساعت یا بیشتر طول کشید، چون نشسته بودیم و هیجانات فروکش کرده بود و چون هر دو داستان‌نویس هستیم فکر کردیم داستان و خط روایت اصلی و به قول نویسنده‌ها طرح و یا فکر اولیه داستان چه بود. به متن تبلیغ نمایش رجوع کردیم که نوشته بود داستان چهار جن است که... سؤال اول ما این بود که داستان در ده دقیقه‌ی ابتدایی با چه کسانی، چه موضوعی، چه حادثه‌ای و... شروع شد؟! دنبال whهای ابتدای یک نمایشنامه می‌گشتیم و هر چه را می‌گفتیم می‌رسیدیم به نگهبان موزه و برادرش و انسان‌واره‌های امیرکبیر و مهدعلیا و ناصرالدین شاه. گفتیم پس بنابر تعریف‌های نمایشنامه، داستان این نمایشنامه داستان این چند پرسوناژ است! باز به متن تبلیغ اثر رجوع کردیم که داستان چهار جن بود. ابتدای نمایش را ورق زدیم تا رسیدیم به ورود جن‌ها و دغدغه‌ی جن اصلی داستان که می‌خواست نمایشی اجرا کند و تا آن لحظه ناکام بود. در این تورق، داستان اصلی را کشف کردیم و این سؤال که افتتاحیه چرا آن طور شروع شد، برایمان حل نشد. میان حرف‌هایمان البته مدام تکرار می‌کردیم که این نمایش در بین تئاترهایی که ادعای کمدی دارند خوب بود و خوشمان آمد، اما ما دنبال کشف و شهود که وظیفه‌ی اصلی یک نمایش است هم بودیم. مثلاً وقتی کشف کردیم که نمایش می‌خواسته بر اساس نمایش‌های آئینی ایرانی پیش برود، طراحی صحنه آن لت آخر و پرده‌های زیبایش و سکوی نشستنش که مثلاً پله بود را نفهمیدیم. ظاهراً فقط برای لباس عوض کردن بود که با نوع طراحی لباس نیازی نبود بازیگران پنهان شوند و لباس عوض کنند. آن دکور انتهایی از نظر نمایش آئینی تخت حوضی و یا روحوضی، تعزیه و نمایش‌هایی از این دست زائد بود و البته این نظر ما بود و فکر کردیم حتماً کارگردان برایش معنایی تراشیده که ما غافلیم از آن. بعد به تعویض صحنه‌ها و رفت و آمد نور فکر کردیم که باز هم با سیاق کارهای آئینی ما جور در نمی‌آمد و بازی در بازی‌ها ... دیدن ادامه ›› نیازی به این کار ندارند و در نمایش‌های اصیل ما یک چرخاندن عصا شخصیتی را با همان لباس‌ها به شخصیت دیگر تبدیل می‌کند و...
گریم کار هم باز دست و پا گیر شیوه‌ی اجرایی بود، در تعویض شخصیتِ بازی، گریم به ما گوشزد می‌کرد که این فرد فلانی است که دارد نقش جدید بازی می‌کند، اما فلانی هم خودش بازیگری است که دارد نقش بازی می‌کند و اگر مثلاً این کار یک نمایش اپیک با سبک اجرایی بیگانه‌سازی بود، شاید می‌شد برای این کار توجیهی پیدا کرد، اما نمایش در دو شیوه‌ی آئینی سنتی ایرانی و متداکتینگ در حال اجرا بود و این‌ها برای ما گیج‌کننده بود.
گروه موسیقی به غیر از دو خواننده، بقیه هم در نور بودند و هم نبودند، اما در هر حال توی صحنه حضور داشتند و صورت و بدنی خنثی داشتند و نمی‌دانستیم که مثل خواننده مرد جزئی از بازی هستند یا نه! این خنثی بودن این سؤال را مطرح می‌کرد که اساساً این‌ها ضروتی داشت روی صحنه حضور داشته باشند؟! نوازنده‌ها در حین عشق‌بازی با آلات موسیقی و نواختن هم دارای صورت‌هایی متناسب با آهنگی که می‌زنند هستند و همین اندازه هم می‌توانست کمک کند به توجه بصری ما و ما دو نفر از این توجه بصری بی بهره بودیم که شاید بی ذوقی ما بود! و البته تنوع موسیقی جذاب بود، اما منطق آن را پیدا نکردیم، در انتها خواننده به تقلید از خواننده‌ی پاپِ معروفی می‌خواند که درون این کار جز جذب مخاطب امروزی که این خواننده را می‌شناسد، ضرورتی دیگر را ندیدیم.
در مورد این نمایش خوانده و شنیده بودیم که شوخی‌هایی زننده ندارد و این مزیت کار است که بدون کلمات ج.ن.س.ی رایج در آثار طنز امروزیِ نمایش‌های ما، توانسته مردم را بخنداند، و ما این را در دیالوگ دیدیم و ابتدا لذت بردیم، اما بعد توجه کردیم و فهمیدیم که درست است کلمات گفته نشدند، اما در ذهن ما تخمشان کاشته شد. دیالوگ‌ها درست است پ.و.ر.ن نبودند، اما ا.ر.و.ت.ی.ک بودند و خشی ج.ن.س.ی بر ذهن بیننده می‌انداختند.
ما نتوانستیم پیرنگ اصلی داستان را پیدا کنیم و خرده‌پیرنگ‌ها هم چون حلقه‌هایی بودند که یک جایشان باز بود و از حلقه‌ی پیرنگ اصلی بیرون پرتاب می‌شدند و به ما کمک نمی‌کردند تا بتوانیم پیرنگ اصلی را بفهمیم . مثلاً برادر اِواخواهری، که بود؟! بودنش چه ضرورتی داشت؟! داستانش چه بود؟! اگر داستانی داشت چقدر الگوی پیرنگ اصلی را دنبال می‌کرد؟! برادر دیگر هم همین طور؟ یا آن دستیار مسیحی؟! اصلاً مسیحی بودنش چه کارکردی داشت؟! لکنت داشتنش چطور؟ و... شاید بگویید که کار طنز بود و نباید این قدر موشکافانه به اثر نگاه کرد! بله ما هم خندیدیم، اما اثر ادعای تئاتر کمدی داشت و دنبال تئاتر بودنش بودیم. تئاتر یک متن دراماتیک باید داشته باشد و متن دراماتیک باید خط سیر پیرنگ و روایتش در بیاید تا شخصیتِ بازی، داستانش مشخص شود و آن وقت که تبدیل به شخصیت شد من بتوانم بگویم فلانی خوب بازی کرد، چون فلان شخصیتِ بازی را به خوبی ارائه داد. اما بعد از این بحث‌ها ما سؤالمان این بود که آن شخصیت که گفته بودیم خوب بازی کرد، چه شخصیتی را خوب بازی کرد؟! آیا اصلاً شخصیتی وجود داشت برای بازی یا در خلأِ شخصیت‌پردازی، فلان بازیگر با اتکا به بداهه‌پردازی و توانایی ذاتی، چیزی ارائه کرد که ذهن ما در ابتدا او را خوب ببیند؟!
ما نمایش را دوست داشتیم و برای همین وقت گذاشتیم و این همه حرف زدیم و به همه‌ی کسانی که کار را عمیقاً دوست داشتند حق می‌دهیم و احترام می گذاریم، اما نظراتمان این‌گونه بود و فکر می‌کردیم نویسنده و کارگردان محترم با دیدن یک ایده‌ی جالب و دوست‌داشتنی که وجود جن‌هایی در حمام فین است، ذوق‌زده شده‌اند و بدون این که بدانند ایده‌ی خوب را پرداختِ خیلی‌خوب، عالی می‌کند، به همین اندازه بسنده کردند که البته موفق بودند و من در این جا نظری مخالف ندیدم و همه‌ی تئاتربین‌های حرفه‌ای و حتی استاد امجد را راضی کردند.
در آخر ما برای این نمایش نتوانستیم یک شیوه‌ی اجرایی‌ای پیدا کنیم تا بعضی از حرکات، نقش در نقش‌ها و غیره را به درستی بفهمیم. مثلاً در آثار سنتی ایران، موافق‌خوان‌ها همیشه موافق‌خوان هستند و یک بازیگری که نقش مثبت و مخصوصاً امیرکبیر را بازی می‌کند یک‌باره سر از زن اول حرمسرا در نمی‌آورد، اما در شیوه‌ی اجرایی غربی شاید این نقص نباشد و...
به هر حال دست‌مریزاد می‌گوییم که در این زمانه‌ی نامراد، چراغ تئاتر را روشن نگه داشته‌اید و مردم غمگین ایران را می‌خندانید و بی‌شک برای این نمایش بسیار بسیار زحمت کشیده‌اید و دمتان گرم.
امیر مسعود، محمد فروزنده، زهرا کاردل و mahaya این را خواندند
حامد لطفی، عبد آتشانی و shiva allahyari این را دوست دارند
ممنون از شما که به دیدن نمایش ما اومدین
و تشکر از نظرات و انتقادات شما 🙏🏻
سلام دوست عزیز
ممنون از نگاه تیزبین و نقادانه شما
من اگر با تمام حرفهای شما موافق هم باشم
با جملات پایینی در باره موسیقی مخالفم
چون ما موسیقی ایرانی با سازهای ایرانی داشتیم و قاعدتا برای تقلید از سبک پاپ باید ساز بندی دیگر داشتیم
چه بسا که دیگران از ما ... دیدن ادامه ›› تقلید نکرده باشن
اگر این ن
ع موسیقی میتوانست مخاطب جذب کند به تنهایی
چرا گروه های دیگر نمیتوانند


برای من مهم‌ترین مسله شعر است و درامی که در حال وقوع است
این فریاد ها فریاد تمام کسانی است که در تاریخ صدایشان به جایی نرسیده است

به نظرم به هر شکل دیگری اجرا می‌شد این همه تاثیر روی تماشاگر نمیگذاشت که بارها با چشمان اشکبار از سالن بیرون میرفتن

هنوز نفرین میبارد از در و دیوار…….


ممن
ن که وقت گذاشتین و نوشتین
ارادت🙏
عبد آتشانی
سلام دوست عزیز ممنون از نگاه تیزبین و نقادانه شما من اگر با تمام حرفهای شما موافق هم باشم با جملات پایینی در باره موسیقی مخالفم چون ما موسیقی ایرانی با سازهای ایرانی داشتیم و قاعدتا برای ...
خسته نباشین و دست مریزاد. فرصت تعریف چون نیست من یکراست رفتم سراغ چند نکته، والا کار شما جای تعریف زیاد دارد و البته این را دوستان دیگر در کامنت ها گفته و می گویند. به هر حال ممنون. مخصوصا از شما که از یک خواننده و موزیسین شخصیت بازی ساختین که دلچسب بود.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برتولت برشت همیشه عالی است. سبک نوشتاری‌اش به گونه‌ای است که داستانی که هزار بار شنیده‌اید را باز هم تا لحظه‌ی آخر می‌خواهید بشنوید، چون تعلیق در چه خواهد شد را حذف کرده و تعلیق چگونگی شدن را خلق کرده است: چگونه گالیله مجبور می‌شود تلسکوپ اختراع دیگری را به نام خود ثبت کند، چگونه مجبور می‌شود خانه‌نشین شود، چگونه مجبور می‌شود دست از تحقیقاتش بردارد، چگونه می‌شود که چرخیدن زمین را در پیشگاه کلیسا منکر می‌شود تا زنده بماند و ... فاصله‌ای که متون برشت از داستان‌گویی ارسطویی می‌گیرند این اجازه را به مخاطب می‌دهد که همذات‌پنداری نکند، بلکه بیندیشد و بتواند مشاهده‌گر باشد. او مخاطب را وادار می‌کند که شخصیت‌ها را به جای بازی‌کردن، دنبال کند، جستجوگری را یاد مخاطبش می‌دهد، و عمیقا از ما می‌خواهد که فکر کنیم و بیاموزیم. به خاطر همین به شیوه‌ی نمایشی او شیوه‌ی آموزشی هم می‌گویند. و ...
در نمایش اخیر هر چند کارگردان عامدانه تمامی شیوه‌ی اپیک را نخواسته است به اجرا در بیاورد و با اضافه کردن لحظات عاشقانه‌ی کمیک و حذف صحنه‌هایی از متن، اجرا را بیشتر و بیشتر به سمت اجرایی قابل فهم برای مخاطب ایرانی برده است، اما اثر قوی و مستقل است و باید با احترام برایش کلاه از سر برداشت.
طراحی صحنه‌ی بسیار هوشمندانه، طراحی لباس خوب، موسیقی به جا و طراحی فرمِ منطقی، کار را دلچسب می‌کنند و به این‌ها باید اضافه کرد بازی بسیار زیرکانه‌ی جناب آئیش را که یکی از نزدیک‌ترین شخصیت‌ها به سبک نوشتاری و اجرایی نمایش‌های برشت است. برشت اغلب از طنزی گزنده و تلخ اما نه سیاه، استفاده می‌کند و این طنز که کاملا برای شناخت شخصیت و فضای کلی نمایش ضروری است، در بازی جناب آئیش دیده می‌شود و با احترام به تمامی بازیگران خوب و شایسته‌ی نمایش گالیله باید گفت، بازیگر نقش گالیله یک سر و گردن بالاتر از بقیه ایستاده است. در نمایشی کلاسیک شاید این یک ایراد بزرگ باشد چون ما برای شناخت قهرمان باید ضد قهرمانی به همان قدرت ببینیم و توازن این دو، نمایش را پیش می‌برد، اما در آثار برشت این مورد الزامی نیست؛ چون ساختار قهرمان و ضدقهرمان به شکل کلاسیک ... دیدن ادامه ›› معنایی ندارد و این را در آثار بزرگش مثل ننه دلاور و فرزندانش، آدم آدم است یا زن خوب ایالت سچون و غیره به خوبی می‌بینیم. با این که از قم برای دیدن نمایش آمدم و ساعت 10 شب برای برگشت کمی مشکل داشتم، اما باز هم به دیدنش خواهم آمد و می‌دانم که در اجرای بعدی چیزهای بیشتری پیدا خواهم کرد و بیشتر می‌آموزم.
تنها نکته‌ای که به عنوان نقص در این نوشتار می‌خواهم ذکر کنم، لحن خاصی است که بازیگران ما در اجراهای متون خارجی ادا می‌کنند که برایم هیچ وقت قابل هضم نبوده. در بازیگران این نمایش و البته بسیاری از آثار ترجمه، این لحن اذیت کننده است. زمانی به دلیل ترجمه‌های ناقص که کاملا زبان مبدا را به مقصد تبدیل نمی کردند، این لحن و ادا در بیان بازیگران ظاهر می‌شد، اما با وجود ترجمه‌ی تقریبا بی‌نقص استاد سمندریان، وجود این لحن باعث می‌شود که فاصله‌ی دومی بین صحنه و تماشاگر دیده شود که این فاصله‌گذاری دیگر نه کار برشت است و نه کار کارگردان، بلکه مشکلی است که باید حل شود
در پایان باز هم تشکر می‌کنم و این اجرا را به همه‌ی ایرانی‌ها توصیه می‌کنم.
چقدر این نقد درست و ظریف بود و نشان از شناخت دقیق برشت و آثارش داره. خیلی از شما ممنونم
حسین چیانی
چقدر این نقد درست و ظریف بود و نشان از شناخت دقیق برشت و آثارش داره. خیلی از شما ممنونم
لطف دارین. ممنون
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

خیلی سال پیش #پرده‌خانه استاد بیضایی را خوانده‌بودم و مثل تمام آثارش لذت برده‌بودم و اشک ریخته بودم.
آرزوی هر کارگردانی است که این اثر را به صحنه ببرد اما راست گفته‌اند که کار هر کس نیست خرمن‌کوفتن ...
جمع‌کردن تیمی منسجم، پیدا کردن بازیگر شاه مست خودکامه، گلتن قدرت‌مند و با‌صلابت، نوسال نازک‌بدن و نازدار و ملیح، خواجه صندل عاشق اما حلقه به‌گوش و زنان و خواجگانی چنین بازیساز و حرفه‌ای، کار هر کس نیست و در سالن #پردیس_تئاتر_شهرزاد به دست توانمند استاد #گلاب_آدینه این اتفاق رقم خورده و من خوش‌بخت بودم که امشب به تماشای آن نشستم.
تئاتری گیرا و زیباست که مثل یک ارکستر، هارمونی داشته باشد و هیچ‌کدام از عناصرش بیرون نزند و همه با هم کوک باشند که پرده‌خانه خانم آدینه اینگونه است.
البته نمایشنامه استاد آن‌‌قدر خوب و روان و پرمغز هست که دست کارگردان را باز می‌گذارد برای ساختن قاب‌های زیبا و پر نقش‌ونگار، آن‌قدر ریتمیک است که موسیقی ناخودآگاه با دیالوگ‌ها همراه می‌شود و آن‌قدر حرف دارد که کافی است دیالوگ‌ها درست ادا شوند و سرضرب باشند تا تماشاگر از زمان نامعلوم قصه به امروزش سفر کند و حتی به ابتدای تاریخ و درد و رنج زن را در تمام تاریخ بازنگری کند. متن با این که در دربار و بازیخانه‌ی یکی از شاهان می‌گذرد اما لامکان ... دیدن ادامه ›› و لازمان است تا همه‌ی ما با آن همراه شویم و همذات‌پنداری کنیم و ...
ما هم بازیساز‌های بازیخانه شاهنشاهی هستیم و گلتن به ما درس رهایی از این اسارت می‌دهد.
نمی‌شود همه چیز را در چند سطر بیان کرد و فقط باید ستود این نمایش را، چون به واقع ستودنی است.
سپاسگزارم از استاد گلاب آدینه، #نورا_هاشمی، #سعید_چنگیزیان و تمامی عوامل کم‌نظیر کار.
شبی بی‌نهایت عالی بود برایم.
و تشکر ویژه از #استاد_بهرام_بیضایی به خاطر همه‌ی آثارش
و
تشکر از خداوند به خاطر خلقت #بهرام_بیضایی.