در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال مهدی آزادی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:08:03
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
۱.
من اینجا ایستاده ام ، در مکانی ک ن آغاز دارد و ن پایان
دیوارهای راهرو سیاهَند و هیچ نوری از هیچ جهتی نمی تابد
اینجا زمان بی صدا می گذرد ، وشاید اصلا نگذرد
دیگران را میبینم ، برخی نشسته اند ، برخی ایستاده اند
اما هیچکس ب چشم دیگری نگاه نمیکند.

زمزمه هایشان شبیه دعاست ، اما برای چ چیزی ؟
اینجا پر است از درهای بسته ،
پشت هر در بسته هزاران احتمال است ،هزاران احتمالی ک مرا زنده ... دیدن ادامه ›› زنده می بلعدند
پشت این درها چ چیزی منتظر من است ؟
رهایی ؟ یا شاید جهنمی دیگر ؟
اما سوال ترسناک تر این است :
اگر هیچ چیز آنجا نبود ، چه ؟
اگر تمام تلاشهای من برای بازکردن این درها ، بیهود باشد چه ؟

پاهایم سنگین شدند ، ن ب خاطر خستگی ، بلکه از سر ترس ،
ترسی ک نمیتوانم نامی روی آن بگذارم
صدایی درونم هست ، صدایی ک میپرسد ، چرا اینجا هستی ؟
چرا هنوز ایستاده ای ؟

باید انتخاب کنم ، اما نمیدانم چ چیزی را .

میدانم هر انتخابی میتواند پایان باشد ، یا آغاز
آغازِ چیزی ک میتواند از این اضطراب هم وحشتناک تر است.

بی هدف ب سمت در میروم
دستگیره سرد است ، انگار خودش هم نمیخواهد باز شود
اما دستم میلرزد ، دستگیره زیر انگشتانم می چرخد و در ب آهستگی باز میشود.
اما پشت آن چیزی نیست ک انتظارش را داشتم .
باید انتخاب می‌کردم گرازی وحشی باشم
که تن می‌دهد به گلوله‌ی یک دهقان
در شبیخونش به مزرعه‌ی سیب‌زمینی
یا خوکی بی‌آزار که در مدفوع خود زندگی‌می‌کند
غذا می‌خورد
بچه می‌سازد
و می‌میرد

#یغما_گلرویی
۲.

یک اتاق خالی. دیوارهایش بلندتر از آنند ک پایان شان دیده شود.
نور کم رمقی از سقف میتابد ، اما منبع آن مشخص نیست.
هیچ در یا پنجره ای نیست ، جز همان دری ک از آن وارد شده ام.
وسط اتاق یک میز هست روی میز کاغذهایی پراکنده اند
اما نوشته هایش هیچ ... دیدن ادامه ›› زبانی را یادآور نمی شود
خطوط خمیده ، کشیده و بی معنا .

.
یک صندلی هم هست ،ن خیلی راحت ن خیلی ناراحت
برای کسی ساخته شده است ک قرار نیست زیاد بماند.
قدم بر میدارم اما صدای پاهایم در اتاق پژواکی نمیدهد
انگار اینجا حتی خود صدا هم غریبه است.
روی یکی از کاغذها شکلی اشناست ، نام من .
اما چگونه ممکن است ؟
همان لحظه حس میکنم ک چیزی یا کسی مرا تماشا میکند ، بر میگردم ، اما هیچ کس نیست.
احساس میکنم ب خودم نزدیکترم ، اما هم زمان از خود دورترم
اینجا در این اتاق خالی ، همه چیز منظم است ، اما هیچ چیز معنا ندارد.
شاید این اتاق برای من ساخته شده یا شاید من برای این اتاق .
۳.

روی صندلی نشسته ام ، چوب خشک صندلی زیر وزنم صدا کرد ، اما این صدای کوچک هم برایم بیگانه بود، مثل همه چیز این اتاق.
سردی سکوت در اطرافم پیچید و احساس کردم ک حتی این فضا هم مرا پس میزند ،
انگار این صندلی پایان سفر بود ، یا شاید ابتدای سقوط.
فکر میکردم آزادی چیزی است ک ب دنبالش بودم
اما حالا ک تنها هستم ، بدون هیچ ... دیدن ادامه ›› قید و بندی ، همه چیز از هم پاشیده ، هیچکس نیست ک مرا ببیند ، هیچ داوری نیست ک قضاوت کند ، و این آزادی بیشتر شبیه مجازاتی بی انتهاست.
سارتر درست میگفت : انسان محکوم ب آزادی است.
اما چ‌کسی گفت ک این آزادی زیباست ؟

اینجا در این اتاق خالی میفهمم ک آزادی یعنی درک پوچی .
وقتی هیچ معنایی وجود ندارد ، هر تصمیمی میتواند تو را ب پرتگاهی عمیقتر پرتاب کند.
در این سکوت ، تنها چیزی ک باقی می ماند ، صدای ذهن خودم است ،
زمزمه ای ک تکرار میکند :
تو مسئول همه چیزی ،تو مقصری ، حتی برای بودنت .
این صدا ، ن راهنمایی است و ن آرامش بخش ، بلکه حلقه ای است ک دور گردنم تنگ تر میشود .

من میتوانم بلند شوم ، میتوانم در دیگری را باز کنم ، اما نتیجه یکی است ،
هیچ راه فراری از خودم وجود ندارد.
.
بلند شدم اما انگار پاهایم از من فرمان نمیبرند ، هر قدمی ک بر میداشتم انگار من را ب همان نقطه باز میگرداند ، انکار اتاق در خودش تا میخورد و من مثل سایه ای در میان آن گم میشدم.
شاید این اتاق تنها بازتابی از درونم بود ، اما مهم نبود .
برای اولین بار حس کردم ک بی معنایی ، ن دشمن من است ، و ن راه نجاتم
بلکه چیزی است ک باید با آن زندگی کنم ،
چیزی ک هر لحظه حضور دارد و مرا وادار میکند تا در برابرش قد علم کنم ، حتی اگر بدانم ک‌همیشه پیروز خواهد شد.
اما آیا این خود زندگی نیست ؟
جنگی ک هیچ وقت نمیتوان در آن برنده شوی ، اما نمیتوانی از آن دست بکشی ؟

شاید معنای زندگی همین باشد

ادامه دادن ، حتی وقتی معنایی وجود ندارد .
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
،، شـبـح بَریمور ،،
بـا بازیِ محمد طیب طاهر
و کارگردانیِ حامد صحت

یـه‌جور عجیبی انرژی داشت...
از اون اجراها کِـ وقتی می‌بینی، نمی‌دونی دوسش داشتی یا نَــ
ولی یِــ چیزی تووش هست...
کِـ نمی‌ذاره راحت فراموشش کنی.
همین کافیه کِـ ببینیش
سپاس از نظرات صادقانه شما 🌻
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تماشاخانه لبخند ، طبقه منفی ۲ ، سالن انتظارِ سالن شماره یک
نیازِ بسیار بسیار بسیار بسیار به تهویه داره ،
افرادی کِـ مشکلات تنفسی دارن ، بالا بمونن و بعد از اعلامِ ورود. آروم آروم برن پایین
.


نمایش تجربه‌ای بود متفاوت و البته برای من چندان دلچسب نبود.

نورپردازی و افکت‌های نوری با صدا کاملاً هماهنگ بودن و از نظر فنی، اجرای تمیزی ارائه شده بود. صدا هم کیفیت بالایی داشت.

اما در کنار ... دیدن ادامه ›› این نکات مثبت، چند ایراد جدی به چشم می‌اومد:
نور سفید تندی که در بخشی از نمایش به تماشاگرها تابیده شد، خیلی زننده بود و باعث شد بیشتر مخاطب‌ها چشماشون رو ببندن.

بازتاب نور از آیینه‌های روی لباس بازیگر، در بعضی لحظات واقعاً آزاردهنده بود.

دود ابتدای نمایش برای ردیف‌های جلو تنفس رو سخت کرده بود.


اما مهم‌تر از همه، محتوای اثر بود که با من ارتباط برقرار نکرد. دیالوگ‌ها سنگین، سخت و بیشتر شبیه مونولوگ‌های شخصی بودن. نه سبک کلاسیک غربی داشتن، نه حال‌وهوای ادبیات نمایشی ایرانی. بیشتر شبیه گفت‌وگویی درونی بود که به‌جای همدلی، فاصله ایجاد می‌کرد.
ایده جسورانه بود، اجرا دقیق، اما خروجی نهایی برای من مخاطب، بیشتر خستگی ذهنی آورد تا درگیری فکری.

برای من، این جمله خلاصه‌ی تجربه‌ی دیشب بود:
در این نمایش، تماشاگر زندانیه، نه بازیگر
همونطور ک انتظار داشتم ایمان سلگی ، درجه یک ظاهر شد .

ولی نمایش باب سلیقه من نبود.
عمادالدین محبی (e.mohebbi)
سپاس که دیدگاهتان را با ما به اشتراک گذاشتین🙏
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با یک کارِ متوسط رو بِــ پایین مواجه هستیم

متن و کارگردانی بسیار ضعیف بود
فضاسازی خاصی انجام نشده و تماشاگر بِـ یکباره میوفته وسطِ ناکجا آباد
کار چفت و بست محکمی نداره بِـ هیچ وجه.

اپیزودها جوری پیش میره کِـ انگار با یک کارِ دانشجویی ضعیف روبرو هستیم ، تا اپیزود مردِ افغان
با ورودِ مسعود بهارلو لولِ کار بِـ یکباره تغییر سطح محسوسی پیدا میکنه ، و حس میکنی بلاخره یک بازیگر وارد صحنه شد.

همچنین اگر اشتباه ... دیدن ادامه ›› نکنم ، مهیار فلاحی (نوازنده) صدای خوبی داشت ، دست مریزاد.
.
.
نکته : یسری تماشاگرنما توو سالن ها هستند کِـ حرف میزنن و فیلم میگیرن
ولی از فعالانِ عرصه سینما و تلویزیون دیگه انتظار نداریم وسط تئاتر با گوشی و فلشِ روشن عکس بگیرن از صحنه !!!!!
این نظر کاملاً شخصیه و ممکنه با سلیقه‌ی شما فرق داشته باشه؛ مثل همراهم که نظرش مطلقا برعکس من بود.

راستش انتظار مواجهه با همچین کاری رو نداشتم.
متن، (حداقل برای ما ایرانی ها) چیز خاصی برای گفتن نداشت؛ بیشتر تکرارِ همون واقعیت‌هایی بود که همه‌مون باهاش زندگی می‌کنیم و بارها شنیدیم.

اما فُرم... بسیار عالی بود.
طراحی موسیقی، طراحی نور، طراحی لباس، طراحی چهره، طراحی حرکت... همه‌چی دقیق و منسجم، در خدمتِ فضاسازی. یه تجربه‌ی حسی از تاریکی و تباهی.

کارگردانی هم به‌شدت قوی و جذاب بود. با تسلط کامل، همه‌ی عناصر رو به‌خوبی کنار هم چیده بود تا کار ضربه‌شو بزنه.

بازی‌ها هم استاندارد ... دیدن ادامه ›› رو به بالا بودن ، با چند اجرای درخشان.

فقط به نظرم اگه مدت کار حدود پنج دقیقه کوتاه‌تر می‌بود – مخصوصاً در اپیزود سوم – با یه اجرای درجه‌یکِ کامل طرف بودیم.
ممنونم از محبت و دقت نظرتون در امر تماشا
البته که با گزاره‌ی متن "چیز خاصی برای گفتن نداشت؛ بیشتر تکرارِ همون واقعیت‌هایی بود که همه‌مون باهاش زندگی می‌کنیم و بارها شنیدیم." خیلی موافق نیستم حتما شما تئاتر هایی دیدید که متن چیز خاصی برای گفتن نداشته باشه و این حرف رو قضاوت عادلانه‌ای نمیدونم. این شش اپیزود با دقت و ظرافت و وسواس انتخاب و دراماتورژی شده و نکته بعد اینکه خیلی با تفکیک فرم و محتوا هم موافق نیستم چرا که "راز جهان در بخش مرئی آن است نه در بخش نامرئی آن"
۲۲ اردیبهشت
علیرضا اخوان
ممنونم از محبت و دقت نظرتون در امر تماشا البته که با گزاره‌ی متن "چیز خاصی برای گفتن نداشت؛ بیشتر تکرارِ همون واقعیت‌هایی بود که همه‌مون باهاش زندگی می‌کنیم و بارها شنیدیم." خیلی ...


اول از همه، تشکر بابت ارتباط مستقیم و تعامل با مخاطب.


نوشتن و تایپ‌کردن، شاید یکی از بدترین روش‌ها برای انتقال احساس باشه؛ چون خیلی چیزها توی لحن، سکوت، نگاه و تن صداست، نه توی کلمات.
واضحه ... دیدن ادامه ›› که جملات من، قدرتِ کافی برای انتقالِ منظور اصلیم رو نداشتن، پس فقط یک توضیح کوچک میدم:

نه فقط تماشا؛ دقت در فهم و درک کامل کار هم بوده.

اون جمله‌ی «انتظار نداشتم با همچین کاری روبرو بشم» دقیقاً از سرِ شگفتی و لذت بوده؛ یعنی کار، فراتر از حد انتظارم ظاهر شد و کاملاً باب سلیقه‌م بود.

در مورد متن:
برخی نمایش‌ها متنی کاملاً ضعیف و غیرقابل دفاع دارن، اما کار شما مطلقاً در آن دسته‌بندی قرار نمی‌گیره.
اتفاقاً متن این نمایش، بسیار خوب، دقیق و ملموس نوشته شده.
نکته‌ای که وجود داشت و من هم داخل پرانتز بهش اشاره کردم، اینه که این متن برای ما ایرانی‌ها «آورده‌ی خاص و جدیدی» نداشت.

چرا؟ چون ما هر روز داریم دقیقاً توی همون نکبت، ترس و خفقان زندگی می‌کنیم؛ ما باهاش بیدار می‌شیم، نفس می‌کشیم، می‌خوابیم.
پس این مواجهه، برای ما تازگی نداره؛ بلکه بازتابیه از چیزی که سال‌هاست باهاش درگیریم.

در مورد تفکیک فرم و محتوا هم من هیچ‌وقت نگفتم این دو جدا هستن؛ اتفاقاً معتقدم عمیق‌ترین محتواها از دل فرم بیرون میان.
اما در این کار، محتوا بیش از هر چیز از طریق فرم و فضاسازی به من منتقل شد، نه صرفاً از طریق دیالوگ.
و این، اتفاقاً یکی از نقاط قوت نمایش بود که شدیداً مورد پسند من قرار گرفت.

در نهایت، به‌جز سوءتفاهمی که در جمله‌ی مربوط به متن پیش اومده بود، من با یک اجرای کاملاً درجه‌یک مواجه شدم، و نوشته‌هام هم تماما تعریف و تمجید و دعوت به تماشا بوده و هست.
۲۲ اردیبهشت
مهدی آزادی
اول از همه، تشکر بابت ارتباط مستقیم و تعامل با مخاطب. نوشتن و تایپ‌کردن، شاید یکی از بدترین روش‌ها برای انتقال احساس باشه؛ چون خیلی چیزها توی لحن، سکوت، نگاه و تن صداست، نه توی کلمات. واضحه ...

بسیار ممنونم ازتون و باهاتون خیلی موافقم و تاکید دارم بر اهمیت گفتگو، هر نوع متنی (شامل تئاتر) میتونه به عنوان یک فضای گفتگویی در میان صداها و دیدگاه های مختلف عمل کنه این گفتگو حتی میتونه فراتر از افراد بره و نه تنها بین شخصیت ها بلکه بین تماشاگر و اثر هم به وجود بیاد. بی شک گفتگو باهاتون ارزش زیادی برای من داره و این مفهموم حلقه گم شده هر اثر هنری از جمله تئاتره‌.
تردیدی ندارم معانی از طریق ارتباط و تبادل نظر شکل میگیره و میتونه به ایجاد فهم مشترک و همدلی بین ما منجر بشه، "مادامی که شما را می‌شنوم جهان شما را درک‌ میکنم."
و ... دیدن ادامه ›› تئاتر به عنوان یک هنر زنده، واقعاً فرصت‌های عالی برای ارتباط و ابراز احساسات رو فراهم می‌کنه ازتون سپاس گزارم و به امید دیدار و گفتگوی گرم و صمیمی
۲۲ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

دیشب برای بار چهارم پای نمایش منگی نشستم

«منگی» نمایشی نیست که با یِـ بار دیدن تموم شه. اصلاً واسه مخاطب عام طراحی نشده. اگه اولین باره داری تئاتر می‌بینی، مناسبت نیست ،شاید اصلاً نفهمی چی شد. چون این کار مخاطب خاص داره؛ مخاطبِ کم اما باکیفیت.
پرفورمنس بالایی داره. اون‌قدری که مغز آدم قدرت پردازش هم‌زمانش رو نداره. هر بار کِـ رفتم، فقط روی یِـ بخش تمرکز کردم:

یِـ بار فقط موسیقی رو گوش دادم؛ شاهکاره، ... دیدن ادامه ›› بی‌نهایت.
یِـ بار فقط اکت بازیگر اصلی رو دنبال کردم.
یِـ بار فقط به دیالوگ‌ها گوش دادم.
یِـ بارم فقط فرم و سایه‌ها رو دیدم.
و هنوزم حس می‌کنم لایه‌هایی هست که ندیدم.

تو دور جدید اجرا ، یِـ سری تغییرات جالب بِـ چشمم اومد.
مثلاً بازیگران فرم کُـ سه نفر بودن، الان شده یه نفر. من فکر نمی‌کردم کسی بتونه بتنهایی از پس این همه‌ مسئولیت و کار بر بیاد، ولی سحر قاسمی خیلی خوب از پس این مسئولیت سنگین بر اومد. تنها، ولی مؤثر.

توی اکت و لحن بازیگر اصلی هم تغییراتی ایجاد شده. یِـ سری تیکه‌ها حذف شدن، یِـ سری چیزهای کوچیک اضافه. دکور هم یه‌کم تغییر کرده بود؛ نَـ اون‌قدر کِـ هویت صحنه عوض شه، ولی به‌چشم می‌اومد. اکت پرفورمر هم با توجه بِـ تنها شدنش فرق کرده بود؛ و نکته‌ی بارز و خیلی درستش، فرمِ «آخرین شلیک» بود. هم تأثیرگذار، هم دقیق، و شاید بشه گفت نقطه‌ی طلایی فرمِ جدید.
حس کردم با تکرار اجراها، کارگردان و تیم، بِـ یِـ پختگی رسیدن؛ تغییراتشون هدف‌داره، رو بِـ بهتر شدن.
و یِـ نکته‌ مهم: بعد از اجرا، امین سعدی (کارگردان) و کلیه عوامل نمایش دم در سالن می‌مونن. می‌شه باهاشون حرف زد، نظر داد، انتقاد کرد، پیشنهاد داد. این ارتباط مستقیم و بی‌واسطه، خیلی باارزشه. توو خیلی از کارهای دیگه همچین چیزی نیست.
در کل، «منگی» یِـ تجربه‌ست. یِـ فضای ذهنی تاریک، پیچیده، و چندلایه. برای فهمش، باید وقت بذاری، باید چند بار بری، باید غرق شی. وگرنه گیج و منگ می‌ری بیرون... کِـ خب شاید دقیقاً همون چیزیه که کارگردان می‌خواد.
یه جملهٔ قصاری دارم برای تئاترهایی که برای مخاطبان عام طراحی نشدن، همچنین اون مخاطبان خاص یا خود خاص پندار!! که خب متأسفانه چندان مؤدبانه نیست که بشه اینجا نوشتش!!
۳۰ فروردین
امیرمسعود فدائی
یه جملهٔ قصاری دارم برای تئاترهایی که برای مخاطبان عام طراحی نشدن، همچنین اون مخاطبان خاص یا خود خاص پندار!! که خب متأسفانه چندان مؤدبانه نیست که بشه اینجا نوشتش!!
امیر داداش ، گوش ما توو تلگرام ،واتساپ ، تماس ، حضوری ، هرجور بگی در خدمتت هست برای شنیدن جملات قصار.
۳۰ فروردین
این هم جزو کامنت های عالی اردیبهشت هست
تبریک میگم به این استعداد و قلم❤️
۰۱ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یه سری آدما هستن که نمی‌تونن معمولی باشن؛ چون نگاهشون، حسشون، و ریسک‌هایی که توو خلق کردن می‌کنن، از جنس چیزیه که فقط یه بار اتفاق می‌افته.
امین سعدی از هموناست.
کسی که بلده یه «اتفاق» بسازه، نه فقط یه نمایش.
توی «منگی» یه فضای تازه ساخته؛ فضایی که تا حالا تجربه‌ش نکردی. از اون کاراست که رد پا می‌ذاره، هم رو ذهن، هم رو دل
«منگی» رو باید دید؛ چون فقط دیدنی نیست، حس‌کردنیه. باید تووش غرق شی، تا بفهمی امین سعدی کیه و چرا بعضی اِسما قراره بمونن.
مهدی عزیز امیدوارم لایق اینهمه لطف شما باشم خیلی عزیزی شما....
۲۸ فروردین
امین سعدی
مهدی عزیز امیدوارم لایق اینهمه لطف شما باشم خیلی عزیزی شما....
🙏🙏♥️
۲۸ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
همه‌مون یه‌جایی، یه‌وقتی، بی‌صدا پوسیدیم.
نه به خاطر یه اتفاق بزرگ.
نه به خاطر عشق یا مرگ یا فاجعه.
فقط چون زندگی‌هست
و یه‌جوری از درون می‌جوه که نفهمی کی له شدی.

یه پسر، یه مادربزرگ، یه کشتارگاه.
یه روزِ تکراریِ خالی،
با صدای خفه‌ی گوشت‌هایی که تکه‌تکه می‌شن،
لامپ‌هایی که چشم آدمو نمی‌زنن،
و سکوتی که انگار همیشه یه چیزی رو قورت داده.

«منگی» تو رو نمی‌ترسونه،
ولی یه‌جور عمیق و یواش،
می‌کشه‌ت سمت یه ته‌نشستِ تاریک.
جایی که همه‌چی هست،
ولی هیچی زنده نیست.
جایی که همه چی هست ولی هیچی زنده نیست.🙏 متشکرم مهدی جان
۲۷ فروردین
امین سعدی
جایی که همه چی هست ولی هیچی زنده نیست.🙏 متشکرم مهدی جان
🙏♥️🙏
۲۷ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در قامتِ کمدی ، یک کار قابل قبول بود.
چهل دقیقه بری بشینی حال خوبی داشته باشی و بعدش بیای بیرون و دیگه بهش فکر نکنی .

طراحی صدا خوب بود
طراحی صحنه خوب بود
طراحی لباس خوب بود
ایده نور ، جالب بود
بازی ها استاندارد بود

در کل رازی کننده بود و دمتون گرم
اومدم بلیط رو بگیرم ، اما با این قیمت گذاری بِکُل منصرف شدم

با وجودِ اسم ها ، انتظار بیشتری از کار داشتم
اما کار در تمام ابعاد ،بِـ انسجام کافی نرسیده بود ، بنظر میومد مدت تمرین برای روی صحنه اومدن خیلی کم بوده و بِـ سبب اون ، ایرادات برطرف نشده و اون تکاملی کِـ باید ، صورت نگرفته بود.
متن جوریه کِـ بر حسبِ دیدگاه و تجربه زیستی هر شخص ، حرفهایی جداگانه برای گفتن داره ، ولی بصورت کلی بِـ سوژه ای تکراری پرداخته.

طراحی صحنه خوب بود
طراحی لباس خوب بود
طراحی نور بجز سه مورد کاملا ثابت بود

نکته مثبت کار چند تا بازی خوب بود
ادوارد ، فلورا ، پدر ، و یکی از دختران
ممنون از وقتی که گذاشتید و نگاه دقیق تون به کار. قطع ن هر اثری جای رشد و تکامل داره و نظرات شما برای ما ارزشمنده. خوشحالیم که بعضی جنبه‌های کار مثل طراحی صحنه و بازی برخی بازیگران براتون قابل توجه بوده. درباره‌ی انسجام و زمان تمرین، حتم ن به نکات شما فکر می‌کنیم تا در اجراهای بعدی بهتر عمل کنیم.
۱۴ اسفند ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

جایی که اسم نادر فلاح و مونولوگ کنار هم قرار می‌گیرن، مطئنا با اشتیاق بِـ دیدن اون نمایش میرم.
نادر فلاح هنرمندیه کِـ نَـ فقط با بازی‌های بی‌نظیرش، بلکه با عمق و صداقتی که تو هر اجرایی ازش می‌بینم، همیشه توو قلب من جایگاه خاصی داره. هنرش همیشه برام یه منبع الهام و تحسینه، و این احترام و علاقه بِـ ایشون همیشه در من پابرجاست.
هر کلمه، هر حرکت، هر لحظه‌ای که ازش می‌بینم، برای من یادآوری‌ِ تلاش و صداقت بی‌نهایتیه کِـ برای رسیدنِ بهترین‌ها بِـ مخاطب داره .
همونطور که انتظار می‌رفت، دوباره و دوباره و دوباره با بازی درخشان نادر فلاح مواجه هستیم .

نور و صدا هم درست ، ... دیدن ادامه ›› بِجا و عالیه.


اما متن، یِـ جاهایی کار رو از ریتم می‌ندازه و در مواقعی هم ارجاعات به فیلم‌ها (مثل آلپاچینو تو قسمت سوم «پدرخوانده») حس نمایش رو می‌کُشه. این ارجاع بی‌موقع باعث می‌شه که وقتی باید با بازیگر همزاد پنداری کنی و احساساتت درگیر بشه ، یهو بـاید فکر کنی تو اون فیلم آلپاچینو چکار میکرد؟
این باعث میشه که ارتباط عاطفی با نمایش قطع بشه و تاثیر اصلی رو نتونه بذاره.

در کل، بِـ شخصه رازی از سالن خارج شدم و باید بگم کاریه که ارزش دیدن داره.
.
.
تجربه اولین اجرا تو سالن شیشه‌ای

کافه شیشه ای سابق کِـ الان با پرده پوشونده شده ، اما نَـ بطورِ کامل و من دارم بیرون رو می‌بینم.
نورهای زیاد، درختایی که تکون می‌خورن، پرنده‌هایی که پرواز می‌کنن، حواس آدمو از نمایش پرت می‌کنه. یک پرژکتور هم تو حیاط، روی شیروانی روبرو، مستقیم تو چشم مخاطب ردیف سوم روشنه.
از طرفی، به‌نظر سیستم گرمایشی داخل سالن وجود نداره یا اگه هم هست کارایی لازم رو نداره.
سیستم صوتی هم با ایراد فنی مواجه و باندی که نزدیک درب ورودی قرار داره صدا را به‌درستی پخش نمی‌کنه
کارهای قبلی افشین زمانی رو ن بخاطر خودش بلکه بخاطر آهنگ سازِ درجه یک کارهاش ، بهزاد بختیاری میدیدم.
بعد شازده اجباری ، به این لیست ، امیر حسین نعیمی ، هم اضافه شد ،، ب عنوان یک پدیده بازیگری در تئاتر مملکت.

اینبار ب تماشای ، الف غین میم ، نشستم
جدا از اکت و صوتِ خوبِ اسب ، آوای خوبِ روباه ، و موسیقی خوبِ بختیاری (البته تایمش خیلی کمه) دیگه هیچ لحظه ای از کار برام قابل تحمل نبود
و اگر قولِ دیدنِ کار ، و موندن و صحبت کردن در انتهای کار رو به ، امیرحسین نداده بودم.‌ همون نیم ساعت اول سالن رو ترک میکردم.
چندگانه های افشین زمانی سبک خاصی داره ، سلیقه های خاصی مورد هدفش هستند ، ک سلیقه من جزو اون دسته نیست.
مطابق با تمام تجربه هام در شهرزاد ، اجرا دقیقا سر ساعت شروع شد ، شاید از نظر خیلیاتون ، سخت ، غیر قابل باور و حتی کذب باشه ، اما عین واقعیته (این برای خیلیا قفله ، و از شانس منه )

بلیط این نمایش رو فقط بخاطر تصاویر تبلیغاتی ( دوئل ) داخل پلتفرمهای محبوبِ غیر بومی خریداری کردم.
و ب جرئت میتونم بگم بغیر از همون لحظه ، هیچ مورد خاص یا گیرایی برام نداشت .
بازی ها بجز یک نفر توو یک سطح خاصِ متوسطِ روب پایین بود ، ک من همیشه گفتم وقتی همه بازیگران در یک سطح هستند ، حالا چ بالا چ پایین ، اون سطح ، سطحِ کارگردانه.
.
متن بسیار ضعیف
طراحی صحنه خوب نبود
نور اصلا خوب نبود
موسیقی رازی کننده بود
ویولنیست بسیار عالی

و در آخر ، درامرِ عزیز ، ثمیر مرزاخانی ، میدونم معمولا کسی نمیاد ب گروه موسیقی انرژی بده ولی من بعد از اجرا اومدم سراغت ، ولی نبودی ، هرچی هم وایسادم نیومدی . 😉
متاسفانه اینقدر آدم و نظرات فیک زیاد شده که من موقع خوندن نظرات باید بگردم دنبال آدم آشنا چون فقط به اون میشه اعتماد کرد.
ممنون که نظرتو نوشتی.
از نظراتی که مدعی بودن بهترین تئاتر عمرشون رو دیدن متوجه شدم که نباید آش دهن سوزی باشه.(اکثرا هم از 20 آذر به بعد عضو تیوال شدن)
۰۹ دی ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید



انگار همین یه لامپه ک روشنه


بلاخره سقوط کردیم

...
۳


از اینجا میرم

از اینجا میرم

از اینجا

من یروزی از اینجا میرم
۳


اگر کسی نگوید ، گناه کرده است

من اگر نگم واللهِ مرتکب گناه شده ام
۲


حالمون خوب بود

احساس میکردیم ما دوتا توو دنیا تنهاییم


جامون‌توو سر من گرم و نرم بود
مهدی آزادی (amoomahdi)
درباره اپرا تئاتر مولوی i

این نظر شخصی منِ ، بدور از هیجان ، تخریب و هرگونه بی احترامی
اگر مخالف با نظر شماست ، فقط و فقط اختلاف سلیقه است و بَس
.
.
از لحظه ورود حدود یازده دقیقه به صحبت های کارگردان گوش دادیم
از نظراتِ تیوال و تهدیدِ تماشاگران ب توقیف دو هفته ای تلفن های همراهشون ، تا اختلاف بَر سرِ مالکیتِ مولانا
بعد از صحبت ها تازه یک ساعت و چهل و پنج دقیقه نمایش شروع شد
.
از این لحظه ب بعد ، سیستم صوتیِ بی کیفیتِ سالن و همچنین تنظیم بسیار بَد ... دیدن ادامه ›› ، ب عنوان ابزارِ شکنجه تماشاگر مورد استفاده قرار گرفت
مهمترین موضوع در اجرای کنسرت ، رسیدن بهترین و باکیفیت ترین صدا ب گوش مخاطب هست
ولی متاسفانه توی این کار ( بجز دو صحنه رویارویی شمس و مولانا ) هیچ صدای قابلِ فهمی ب گوش ما نرسید
.
با توجه ب تهدیدات کارگردان انتظار دیسیپلین خاصی از کار داشتیم ولی متاسفانه تا اواسطِ پرده چهارم ، همچنان ب تماشاگرانِ با تاخیر اجازه ورود داده شد
.
کارگردانی کار بنظرم ی جاهای ضعیف عمل کرد
صدای تعدادی از شخصیت ها بسیار شبیه هم بود تا حدی ک فکر میکردم یک نفر بجای چند شخصیت صحبت کرده (آواز خونده)
تنها راه تشخیص اینکه کدوم شخصیت در حال صحبت کردن هست ، حرکاتِ دست و بدنِ شخصیت بود ک در مواقع زیادی هر دو یا سه شخصیتی ک صدای یکسان داشتند ، باهم حرکت میکردند
(حالا پیدا کنید پرتغال فروش رو )
.
از این موارد ک‌ بگذریم طراحی صحنه و جلوه های بصری خوب بود
نور تقریبا خوب
نقطه عطف کار ، عروسک گردانی بود و بَس
.
.
در کل کاری بود ک دوست دارم بزارمش توو کمدِ شماره چهار و از حافظم پاک کنم