در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | صمیم ع اسماعیلی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:44:30
 

شعر

«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
در انتهای وحشت

۲۳ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۲۹
صدای پیوسته و بی‌امان زنگِ گوشی، تارهای خوابم را درید و مرا از آغوش رؤیایی مشوش بیرون کشید. همچون دفعات قبل، با دلهره‌ای نامرئی از بستر پریدم. گوشی را با دستانی لرزان برداشتم: تماس کوتاه بود، اما سهمگین و پر تهدید.
با اعصابی درهم تنیده، اینترنت را روشن نمودم، و در خبرهایی غوطه‌ور شدم که چندان باورش آسان نبود، آری جنگ آغاز شده بود.

اکنون، ۲۸ خرداد ... دیدن ادامه ›› ۱۴۰۴ است.
دل‌پریشان و سرگشته، چون جغدی با پرهای سوخته، در کنج اتاقی خاموش نشسته‌ام. نمی‌دانم انتظار چه را می‌کشم. تبِ تلخ بی‌قراری بر تنم خزیده و جانم سرریز گشته از وحشتی چند‌ساله که در پستوهای روانم لانه کرده است. چند روز از شعله‌ور شدن این آتش جنگ گذشته، و آن تماس‌های تهدیدآمیز، اکنون در سکوتی وهم‌آلود خاموش شده‌اند. ظنّم بر این‌است همان تماس روز آدینه، واپسین تماس‌ها بود.

اکنون احساسِ کوفته‌ام مرا می‌خواند تا اندکی در پی‌ رهایی‌ باشم، در تمنای شکافتن بندهایی که روحم را چون طناب دار، بی‌صدا خفه می‌کنند. ولی… نمی‌توانم.
می‌خواهم از جنگ بنویسم، اما گویی خودم از جنگی دیرپای بازگشته‌ام؛ فرسوده، بی‌رمق، و شکسته. حتی لمس این گوشی لعنتی، لرزه بر انگشتانم می‌نشاند. می‌ترسم حتی این پنجره‌ی در غبار فرومانده را بگشایم و چشم بدوزم به سیمای مهتابی که از پشت نخل‌های کهن‌سال آهسته سرک می‌کشید.

ظهر باز برق‌ها رفته بود، مادرم شتاب‌زده از حیاط برگشت و زیر لب پریشان گفت: «از پشت دیوار صدا می‌آید… به گمانم باز هم آنها آمده‌اند.»

دلم لبریز بیزاریست از این زندگی پنهان، باید از این خلأ خاموش بگریزم؛ بروم، بایستم، و آنگونه که سرو در برابر طوفان قامت راست می‌کند، فریاد برآورم:
به کدامین گناه؟

صمیم ع اسمعیلی

چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۴...۱:۴۷ ق.ظ
امیر مسعود و سپهر این را خواندند
علی عبدالرحیم این را دوست دارد
به همدیگه روحیه بدیم.امیدوار باشیم.این روزهای سخت میگذره....بله اسیب روحی هم میخوریم ولی هربار باید خودمونو از نو ترمیم کنیم.این قانون ِ ناچار ِ زندگیه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
همچنان غرقم در مشیت‌های معبودی مبهم
و در تفکری نافرم
در پهنه‌ی باریک این هستی، می‌زنم قدم
و پشت این پرده‌های روشن آبادی
می‌اندیشم به تاریکی‌ی مفرطی که
تعبیر نموده‌ام...
از خواب حاکمان سرزمین بی‌باران
واضح می‌بینم، چشم روزهای خنجر خورده
که می‌نگرند با رعشه
خدایان در آب نمک خوابیده را
که می‌فروشند با دریوزگی، ستارگانی چوبی
به دست ... دیدن ادامه ›› کودکانی که شب‌به‌دوش
هستند، در پی جنازه‌های پدران عقیم خود
تاکنون نبوده‌ام چنین مسلط بر شب!
تا ایدئولوژی‌های شکست خورده را
تفهیم کنم...
بر حافظه‌ی کوتاه عنکبوت‌های سیاهی که
دور سپیده‌ی صبح تار تنیده‌اند
تا با استشهاد به چند اشعه‌ی آفتاب مرموز
چهره‌ی کریه خود را تابان دهند جلوه
این تراژدی ندارد پایانی...
طرحی استراتژیکیست از زمان منفعل
تا نتوانم بپذیرم، مرگ اختاپوسی خون‌آشام
فروخفته بر روح آشفته‌ی مرداب قرن

صمیم ع اسمعیلی
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ساکنان خفته در اضطراب می‌دانند
از دود برنمی‌خیزد، آسمان تکیده‌ی این شهر
و طنینی برنمی‌تابد، جز صدای کلاغ
کلاغانی که پر ریخته‌اند، بر رخت سفید صبح
تا تماشای شبی بی‌ماه هم
مفهومی ساده از خوشی باشد!
در پذیرایی این شب حِلّه
خواب، پیچیده بر تکاپوی پیچک‌های حزن
تنیده بر قامت به چله نشسته‌ام
خشک بر آبم...
و لخت بر تلبیس این زمین
نهراس از من!
ای بخت کج ایستاده ... دیدن ادامه ›› راست
در هیاهوی این باد وهم
رؤیت کن تلالو جهانی آویزان
از پیراهنی که می‌رقصد
در عیاشی آتشی که، نمی‌فهمد جز خاکستر
فردا طبق معمول، اتفاقی خاص رخ نداده
صبح ساعت هفت
در هر کجای این محوطه
ایستاده‌ام، می‌ایستم...
در تیررس خــــــورشید
ـــ مرگ حق مسلم من‌ است ـــ

صمیم ع اسمعیلی



https://www.instagram.com/samim.a.e
محمد فروزنده این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از روزنامه‌ای که صبح پیچیده بود
دور نان سنگکی پلاسیده، تا تازه بماند
عصر...
از سطرهای منجمدش خون می‌چکید
و از میم‌های هر تیترش طنابی می‌لولید...
بر بهت چشم‌هایی معلق
که می‌دانستند چرا
بلد نبودند...
چای را با عسل، شیرین بنوشند

صمیم ع اسمعیلی
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شیرین نوشیم، این فنجان گناه نابخشوده
حکم است، از روز ازل تاکنون چنین بوده
با مرگ نشینیم، بخندیم ولی عذر نخواهیم
در پیش خدایی که به قتل گل خوشنوده

صمیم ع اسمعیلی
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از دامن سبز کوه، چشمه‌ی نوری جوشید
آمد دوباره مهتاب، جام بهاری نوشید

🙏 🌷❤ سال نو بر شما فرخنده باد

صمیم ع اسمعیلی

https://www.instagram.com/p/DHalaKGOkd8/?igsh=anA2eGQ1OXpuNXl1



محمد فروزنده و امیر مسعود این را خواندند
انوشه زاهدی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ترسم که طوفانی شود هر فصل چشم‌هایت، بخند
اسپند لبهایت هنوز قبل از بهاران است، ولی...

صمیم ع اسمعیلی

https://www.instagram.com/p/DHA50s8OUjZ/

🙏 🌷❤ سپاس از نگاه پرمهرتان
امیر مسعود این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هی با توام برگرد لطفا
تکه‌ای از نگاهت
زیر پلک‌هایم گیر کرده است
اتوبوس دیر کرده نه...؟
امروز شاید روبروی این کاج‌های خشک
باران لیز بخورد
من و تو حتما می‌خندیم... آره؟
بأیست!
امتداد این سکوت به دوراهی می‌خورد
کوله‌پشتی‌ات سنگین نیست؟
پاهایم وزن فاصله را تاب نمی‌آورد
هی... هی
از چشم‌های خط‌کشی شده‌ات ... دیدن ادامه ›› آرام بگذر
تنهایی‌های من قانون نمی‌فهمد
لطفا، هی، تو
رفتی... می‌روی
آه اتوبوس چرا هیچ‌وقت
در ایستگاه بخت من دیر نمی‌کند

صمیم ع‌ اسمعیلی

وزن فاصله ـــ از کتاب امتداد سکوت
حسین چیانی و محمد فروزنده این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در بهار پر تبت این‌بار برف باریدن گرفت
ماه چشمت یاسمینا از چه رو خرمن گرفت
پر گشودی ای فرشته سمت دالان بهشت
سبزه بودی بر خزانم که تو را بهمن گرفت

صمیم ع اسمعیلی

https://www.instagram.com/samim.a.e
سپهر این را خواند
برف بارید و بهار آورد به اندوه دلم
آتشی که رنگ میباشید به صحرای دلم
گرچه خاموشش گرفت از سردی ابر سپید
زیر خاکستر به فریادش ادامه داد دلم
۱۵ بهمن ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

آسمان چشم تو ماه را کشیده بر زمین
تا کند در شب موهایت طلوعی آتشین

صمیم ع اسمعیلی

🙏 🌷❤ سپاس از نگاه پرمهرتان


https://www.instagram.com/p/DEpwv2YuMPh/?igsh=dWJrMjQ4M2hkY3Rs
وقتی رود اشکم، بر پای زاهل می‌ریخت
یار به زخمم چرا، جای دوا هل می‌ریخت؟

صمیم ع اسمعیلی

🙏 🌷❤ سپاس از نگاه پرمهرتان

https://www.instagram.com/p/DCM3BrgRhSM/?igsh=MXVvZWp6bjM1ZHVseQ==
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وقتی رود اشکم، بر پای زاهل می‌ریخت
یار به زخمم چرا، جای دوا هل می‌ریخت؟

صمیم ع اسمعیلی

🙏 🌷❤ سپاس از نگاه پرمهرتان

https://www.instagram.com/p/DCM3BrgRhSM/?igsh=MXVvZWp6bjM1ZHVseQ==
مجتبی حیدری این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

پیش پایم نشسته‌ای ای مرگ، سیگار می‌کشی
بر مدار نگاهم باز سیمی، خاردار می‌کشی...

صمیم ع اسمعیلی

🙏 🌷❤سپاس از نگاه پرمهرتان

لینک زیر را ملاحظه بفرمایید

https://www.instagram.com/p/C_3aYXxOgH9/?igsh=NTc4MTIwNjQ2YQ==
مجتبی حیدری این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
★ پدربزرگ

موهای لغزیده بر پیشونیمو با سرانگشت کنار زدم و خطاب به پدربزرگ ادامه دادم: بابابزرگ! دنیای بدی شده واقعا، دیگه هیشکی به فکر کمک به همدیگه نیس؛ همه تو فکر خودشونن و سپس با حالتی خشم‌آلود مشتی کوبیدم سر زانومو، سرمو تکون دادم و گفتم: بابابزرگ اصلا...
بابابزرگ حرفمو قطع کرد و با صدای مرتعشی گفت: پسرم اون عصای منو واسم میاری؟ قربون قدت.
با بی‌میلی پاشدم و رفتم از رو تختش عصاشو برداشتم و آوردم گذاشتم کنار دستش، نشستم و خواستم بحثو ادامه بدم که پدربزرگ دوباره گفت: دیروز دو تا سطل خاک الک کردم، قربون دستت شم، اینارو بکش بالا، پخش کن تو درز و مرز و ترک‌های پشت بوم، تا بارون که می‌گیره، سقف چکه نکنه.
با اخم پاشدم و غرولندکنان گفتم: بابابزرگ! شما هم وقت گیرآوردینا، الان چه موقع اینکاره، باید کارگر بگیرین، من دارم میرم، فعلا خدافظ.
تو راه همش به خودمو جدوآبام بدو بیراه می‌گفتم، آخه من خرو بگو اومدم پش کی درددل! پیرمرد همیشه‌‌ی خدا یه کاری داره، نشد یه بار...
یه مرتبه ... دیدن ادامه ›› یادم افتاد که، سقف خونه پدربزرگ اصلا گلی نیست تا ترک برداره، پارسال قیرگونیش کردیم که!
پیش خودم گفتم بذار برگردم بهش حالی کنم چقدر حواس‌پرت و خل‌مغز شده.
دور زدم برگشتم، تا در زدم درو وا کرد، مث اینکه منتظرم بود. پریدم داخل و با صدایی بلند و حق به جانب گفتم: بابابزرگ واقعا دیگه حافظه‌تونو از دست دادینا! اصلا سقف خونتون که گلی نیست، پارسال قیرگونی شد؛ یادتون نیس؟!
پدربزرگ لبخند تلخی زد و گفت: پسرم دو ساعته نشستی و از عالم و آدم گله‌مندی که کسی کاری واسه کسی نمی‌کنه، اما دیدی خودتم حاضر نشدی کمک کوچکی حتی واسه پدربزرگ پیرت انجام بدی، دیدی اونقدر ناراحت شدی که نیمه راه دور زدی که بهم یادآوری کنی چقدر خرفت شدم تا لااقل تلافی کرده باشی.
انگار پارچی آب یخ پاشیدن روم، از حرفهای پدربزرگ لرزم گرفته بود، از خجالت داشتم آب می‌شدم. به پدربزرگ نزدیکتر شدم، دستهای لرزانشو محکم گرفتم، خم شدم بوسیدمو گفتم: پدربزرگ غلط کردم، حالا اون سطل‌ها کجاست تا بپاشم رو پشت‌بوم؟
پدربزرگ قاه‌قاه خندید و در همان حال گفت: دیدی خودت آلزایمر داری، حافظت ضعیف شده پیرمرد! ما که پشت‌بوممون گلی نیست! سرمو بلند کردم و چشم در چشم پدربزرگ غش‌غش شروع کردم به خندیدن.

صمیم ع اسمعیلی
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هنوز از شکاف بین فریادهایمان...
زخم می‌خوریم
و می‌غلتیم لب‌دوخته به قعر نمناک سکوت
تا منصو‌ب‌های سادیسمی تاریکی
رد خون ماسیده بر
چکمه‌های آهنی سالوس را
با رغبتی مضاعف لیس بزنند

صمیم ع اسمعیلی
محمد فروزنده این را خواند
mazdak این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
☆ دیروز

می‌رفت پشت دیوار تنهایی
تا باز عق بزند دلواپسی‌هایش را
و بپیچد دروغهایش را
بی‌نسخه در لبخند
و بنوشاند بر لبهایی‌که جز با دروغ
نمی‌کند افطار
تا به ترتیب کشد
در چشم سرگردان فرداها
رؤیای گرم دیروز و تن تبدارش را
این رشته سر دراز‌...
مادرزادی است این ریشه

مادری ... دیدن ادامه ›› هم هست در گرداب گرایشِ هم‌ نسل

و عروسی که سفید می‌زند بر سیاهی بختی
که دو تا کوچه بالاتر از
نوش مبارکباد
تلخ می‌نوشد
خیانت را
و می‌زند رگ احساس با تیغ
عق می‌زند در خون

صمیم ع اسمعیلی
از کتاب امتداد سکوت



ـ≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈ـ

☑ وبلاگ: http://samimae.blogfa.com

☑ اینستاگرام: http://instagram.com/samim.a.e
محمد فروزنده این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

☑ وبلاگ: http://samimae.blogfa.com

☑ اینستاگرام: http://instagram.com/samim.a.e
محمد فروزنده این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در رقص آتش دختری غمگین و عریان بود

صمیم ع اسمعیلی
❤🌿

👇🏽👇🏽👇🏽👇🏽👇🏽

https://www.instagram.com/p/C8FkcY0Neuu/?igsh=cW9iZWczMnJrZDg2



ـ≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈ـ

☑ وبلاگ: http://samimae.blogfa.com

☑ اینستاگرام: http://instagram.com/samim.a.e
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زیر باران حس تنهایی تو
خیس می‌شدم
تا شاید چتر دلتنگی‌های من باشی
اما افسوس ...
ندانستم
از سمت مخالف باد می‌وزید
اکنون
حس که می‌کنم روی سنگفرش خیس
صدای خشکت را
زیر ترنم اشکم
بی چتر بی پناه
چقدر حس می‌کنم نبودنت با درد

صمیم ع اسمعیلی
کتاب امتدادسکوت

☑ وبلاگ: http://samimae.blogfa.com

☑ اینستاگرام: http://instagram.com/samim.a.e
محمد فروزنده و بهاره مکرم این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نه یادم نیست چند ساعت پیش
دریده است میخ زمان
دل کفش‌های دل بریده‌ام
برهنگی درکوچه‌های منتهی به فقر
عادتیست که دست برنمی‌دارد
از سر کفش‌هایم

صمیم ع اسمعیلی
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

شعر و ادبیات

تماس‌ها

samim.a.e