در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال mazdak | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 11:22:03
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
شاید آنگاه که بایدی بود
بودن نصیب مان نشد
و در میانه ی رفتن
دلتنگ روزگاری که نیامده شدیم
آرزو ها ی من از ابتدای تو
تا انتهای من ،
و از این همه هیاهوی عاشقانه هم بزرگتر است.
شاید شادیم فقط بهانه دیدارت باشد ،
و تو آنقدر سر گردانی که میان من و ما
همیشه یکی انتخاب میکنی .
رویای با تو بودن
همیشه در میان ی اندیشه هایم
سنگین تر میشود
و بی دلیل بهانه خواهم گرفت ، نامت را


بامدادان مرداد ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با من برگ بازی میکنی
میان پاییز زندگیم
چه خشت بیاید چه خاج
تک خال دلم را برای تو نگه خواهم داشت
میان دفتر روزگار.‌‌‌...
این زمین نیست که به پایان می‌رسد زمانه است
زمانه زندگی، زمانه من ،زمانه تو و زمانه مرگ
هر روز زمان از نو آغاز می‌شود
از مادر سرنوشت
و در آغوش روزگار به پایان می‌رسد آنِ زمانه اش

بامدادان مهر ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کاش جای احساسم کمی خالی بود
آن طرف تر کنار برکه آب ، عالی بود
کاش هر شب میان فنجان و آسمان
برای این روزگار خسته ما هم، فالی بود

بامدادان تیر ۱۴۰۳
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دلواپس توام در این روزگار سرد
ساکت مشو که زمزمه ها هم شنیدنیست

همچون ترانه های شبانه میان درد
پروا مکن که این اشکها هم چکیدنیست




بامدادان بهمن ۰۱
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ناز دارد
او که در پیراهنش الماس دارد
عاشق سنگی شدم احساس دارد

او برانجاند مرا بسیار بسیار
یار من دیوانگی بسیار دارد
مست گشتم بین پیچ و تاب زلفش
خرمنی بر شانه ها با خودش هر جاست دارد
یارمن دیوانگی بسیار دارد

ناز دارد
یار من در دل هزاران راز دارد
هر نوایی که به دل دارم از ... دیدن ادامه ›› آغاز
این عزیز آن را به صد آواز دارد
روی پیراهن گل و عطر اقاقی
زیر آن با هر نوایی ساز دارد
آری او همیشه بر دو دستش
شیشه شرابی باز دارد

بامدادان مرداد ۱۴۰۱
تانیا، کاوه علیزاده، حسین کوهی و صمیم ع اسمعیلی این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
می دانی
می بایست
یک قدم به شاخه اقاقی مانده
به ایستی
یک قدم به انتهای ترانه بهار
یک قدم به رویا مانده
یک قدم به سپیده صبح
به قدم به آرزو مانده
یک قدم به انتهای ترانه های خوب
یک قدم به اوج آسمان آبی
یک قدم به ندای آگاهی
یک قدم به نفس های پی در پی
یک ... دیدن ادامه ›› قدم به شب مهتابی
یک قدم به خودت مانده

به ایستی
و کلاه به احترام
برای تمام روزگار رفته
از سر برداری
و بدون کفش
کافور به دست محو شوی
در انتظار همان یک قدم


بامدادان مرداد ۱۴۰۱
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دخترت میان آگاهی تو
بدون وجود تو پای بر این دنیا خواهد گذاشت
و شاید تو را هم بیاد بیاورد
همانگونه که از دیاری دیگر از تاریخی کهن تر
خودت و مادری که هرگز تو را نزایید بخاطر آوردی
باور کن این تو نیستی که می اندیشد
این کهکشان ماست که اندیشه میکند
میان میلیون ها سال ناباوری ٫سکوت٫گرانش٫جاذبه٫حرکت٫ماده و ...
این سیاهی نیز تو را بخاطر دارد
زمانی از ازل که تلاش میکردی بدرخشی
باور ... دیدن ادامه ›› کن همه اینها همان ثانیه اول
همان سیزد و ..میلیارد سال پیش
بر درون و بیرون هستی تو
باور هایت و ستاره دنباله داره هالی نقش بست...


بامدادان تیر ۱۴۰۱
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چشمانت شاید
همین امروز را به خاطر بسپارد
که چشمان من ,خسته تر از همیشه , انتظار میکشد ...
آغوشت را که بگشایی
مرگ از میان اندیشه هایم
خواهد گذشت ..
و میدانم شرم دیدگانت
عریانی اندیشه ام را
بیش از این نمی تابد
و میان لبهایمان که
هیچ حدیثی جز سکوت
نخواهد بود
لب بگشای که زبانم میان دهانم
سنگینی میکند..
نازنین اندیشه با تو خوابیدن
ترانه نیست
بهانه ایست برای خواب دیدن..

بامدادان شهریور 98
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
باور کن روزگار آنقدر هم که میگویند غریبه نیست
آری باور کن آسمان انقدر هم که میگویند بخشنده نیست
و زمین آنقدر ها هم که میگویند بزرگ
و ادمی انقدر هم که میگویند
پیچیده و عمیق ...

نیست ...

بامدادان تیر 98
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پنجره باز نشد
ساز من ساز نشد
ترس از لرزش اندام و تنت
خواهش دست من اغاز نشد
خواهش دست من آغاز که شد
...
پنجره باز که شد
پیرهنت باز نبود
شادی رنگ و رخت
کمتر از پرواز نبود

بامدادان تیر 98
محسن جوانی، دلارام دلنواز و بهمن شفیع زاده این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
باورت می شود
من هزار بار صدایت کردم
میان این روزهای تکراری فراموش نشدنی

میان سرود آفتاب و صورتک زیر ابر رفته ماه

میان عطر شب بو و ابری سیاه و پا به ماه

میان ادمها و ارزوها و یک دنیا نگاه

میان سکوت و رنگ و شور واواز سه گاه

سرم چه سنگین است بر استخوان خانه ام

دلم چه غمگین است ... دیدن ادامه ›› در این تن ویرانه ام

باز هم باورت نمیشود زندگی

من هزار بار دیگر صدایت کردم
.....
نه امروز و نه دیروز
اری از همان روز نخست که لب گشودم به شیون اعتراض
و همه بی توجه به اعتراض من برای تو !!! کف زدند
برای منی دیگر که به دام انداختی ....

بامدادان خرداد 98
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تنها یک چشم برهم زدن
میان شادی های کودکانه
و امروز فاصله داریم
تنها یک چشم برهم زدن
میان خواب ارام شبانه و
امروز فاصله داریم
تنها یک چشم بر هم زدن
میان دلهوره های عاشقانه و
امروز فاصله داریم
تنها یک چشم بر هم زدن
میانه برهنه شدن و برهنه اندیشیدن فاصله داریم
تنها یک چشم بر هم زدن
میان امروز هر روز فاصله داریم
فاصله ها را نه من میسازم
نه تو



بامدادان خرداد 98
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سرد است نام من
سخت است نام تو
شرم است نام من
درد است نام تو
مرگ است نام من
وحی است نام تو
دار است نام من
دار است نام تو
ساده چو خاک من 
معناست هوای تو..

بامدادان ابان 97
رضا غیوری، ملیکا قراگوزلو و هیچ کس این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

برگر ی که در دستانمان بود
ما را به هم پیوند میداد
تو در میان دوستانت
و من در کنج خلوت
میان گربه هایی نیم خیز
در خیال لباهایت هر گاز کوچک را
با انبوهی از سس سرخ گوجه فرو میدادم
و چه زیبا طعم شیرین نوشابه و
طعم گونه هایت به هم می امیخت
وقتی لحظه ای بی دلیل نگاهم میکردی.

فست ... دیدن ادامه ›› فود را فقط سریع درست میکنند
عجله ای برای خوردنش نیست
کمی ارام تر بخور ,... آرزو.
از انجا که میرفتی سیر بودی
از انجا که میرفتی گربه ها هم سیر بودند
و من تشنه , سیر سیر از این همه تنهایی ...

ابان 97 بامدادان
مجتبی مهدی زاده، محمد لهاک و نادیا اسکویی این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

آن دو بند خون رنگ سرخ
که دو گنبد لاجوردی آسمانی را
نگاه میداشت
مرا به میان دنیایی کشاند
که چاره ای بجز تسلیم برایم نگذاشت
نمیدانم آسمان در چشمانت بود یا میانه سینه هایت
من , همه جا نفس کشیدم..
تو شعری و من سراینده
شور و من نوازنده
میسرایم اندامت را
اندیشه هایت را
و دست بر ساز تنت که میگذار
همه ... دیدن ادامه ›› چیز سنفونی میشود
میان لبهای من و تو

و آری براستی آن
لاجورد ترمه که میان دو ستون بهشت
دوازه های لاهوت و ناسوت را آذین بسته بود
با معجزه بوسه های من راه را گشود

میدانی هر نفسی که میکشی کنار صورتم
ذوب میشود سکوتم
اب میشود وجودم..

حال تو بگو از مناره ای که به اذان
نشستی بر بامش
و چه خوب نیایش میکردی
به آن نام ابدی
که وجودت را پر کرده بود از وجودش

بخوان تا برایت بخوانم
چه روزگاری بی دلیل از کف زمانه رفت
و چه روزگاری که ماندست در انتظار
موعود......

بامدادان اسفند 96
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

شروع ساده روز را به فردا مکول خواهم کرد ،
شاید تو آمده باشی
شاید اسارت روزگار گذشته را فراموش کنم ،
آری سراسیمه بر سروده های گذشته ام
نامی میگذارم ،
تا از ترانه های فردای با تو بودن
جدایشان کنم ,
چرا که آسمان دیروز و فردا
با خورشید و ابرهایش
باز هم همان رنگی خواهد بود

تو چشمانت را به من بده
و با گوشهای من صدا ها را تکرار کن ،

آواز مان کمی فرق خواهد کرد...




بامدادان مهر 95
محمد لهاک، مجتبی مهدی زاده و شروین دهقان شرق این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

همین جا باش صدایت هنوزهم تکانم میدهد
عطرت صدای سکوتم را بلند میکند
و چشمانت هر چند خسته مثل آینه مرا تکرار میکند
شاخه ای که در بهار خشکیده
پاییز را بیشتر دوست دارد
و مهربان ترین ماه پاییز
که با تو آغاز میشود
ماندنی تر از تمام شکوفه های بهار
و سر سبزی تابستان. خواهد بود...

اسفند 96
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
میان آرزوهایت جایی هم به من بده ،

من رویاهایم را فراموش کرده ام .

باور کن انقدرها ساده نیستم میان

کتابی و شاخه اقاقیا جای بگیرم ،

آنقدر سبز نیستم که نا خواسته شکوفه کنم ،

من خوده بغزم، از تقلای در آغوش کشیدن بهار ...




بامدادان
به شب در آمد با رود میراند
صبا به گوش من از دور میخواند
که شاه باشی و شاهد
تنت به خاطره و خاک میماند


بامدادان
تنم به خاک
رویم به رویت
و هزار نماز شکرانه
که نه خواندم و نه خواهم خواند
تنم به خاک
رویم به رویت
حریم زندگیم شکست
و تو موریانه وار
به درونش شدی
نه منی ماند
و نه روزنه ای
اینگونست ملغمه
خاک ، تو ، موریانه و من
وهزار تنفر بی دلیل بی دلیل بی دلیل


بامدادان (امروز)
خوب سپاس
۱۲ خرداد ۱۳۹۳
آخر به صبر خرده شود سقف خانه ها

گر پای موریانه رسد از کرانه ها...
.............
درود برmazdak

۱۶ خرداد ۱۳۹۳
ممنون فرزانه جان و امیر خان عزیز و همه دوستان لطف کردید وقت گذاشتیدخواندید
۱۷ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید