همچنان غرقم در مشیتهای معبودی مبهم
و در تفکری نافرم
در پهنهی باریک این هستی، میزنم قدم
و پشت این پردههای روشن آبادی
میاندیشم به تاریکیی مفرطی که
تعبیر نمودهام...
از خواب حاکمان سرزمین بیباران
واضح میبینم، چشم روزهای خنجر خورده
که مینگرند با رعشه
خدایان در آب نمک خوابیده را
که میفروشند با دریوزگی، ستارگانی چوبی
به دست
... دیدن ادامه ››
کودکانی که شببهدوش
هستند، در پی جنازههای پدران عقیم خود
تاکنون نبودهام چنین مسلط بر شب!
تا ایدئولوژیهای شکست خورده را
تفهیم کنم...
بر حافظهی کوتاه عنکبوتهای سیاهی که
دور سپیدهی صبح تار تنیدهاند
تا با استشهاد به چند اشعهی آفتاب مرموز
چهرهی کریه خود را تابان دهند جلوه
این تراژدی ندارد پایانی...
طرحی استراتژیکیست از زمان منفعل
تا نتوانم بپذیرم، مرگ اختاپوسی خونآشام
فروخفته بر روح آشفتهی مرداب قرن
صمیم ع اسمعیلی