در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | کیارش درباره نمایش در انتظار گودو: کارگردانی که می‌خواست تئاتری با یک درخت خشکیده در صحنه و چند بازیگر اج
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 19:05:30
کارگردانی که می‌خواست تئاتری با یک درخت خشکیده در صحنه و چند بازیگر اجرا کند، به قتل رسید. او قراردادی با یک سالن تئاتر نوشته بود. تئاترش بسیار هیجان انگیز و عالی بود. برایش صف می‌کشیدند. عوامل سالن نیز خیلی به مخاطب احترام می‌گذاشتند. جهت احترام به مخاطب آنها را روی تشکچه تا وسط صحنه راه می‌دادند طوریکه طراحی صحنه جدیدی خلق شد. کارگردان به سالن اعتراض کرد که این طراحی صحنه ی من نیست و نباید وسط صحنه تماشاچی باشد. سالن اما احترام به مخاطب را بالاتر از هرچیز می‌دانست و می‌گفت احترام به مخاطب برتر از گوهر آمد پدید.
بازیگران با زحمت بسیار سعی و تلاش می‌کردند اما گاهی پایشان به پای یک تماشاچی در وسط صحنه گیر می‌کرد و زمین می‌خوردند. بازیگران و کارگردان به سالن اعتراض کردند ولی سالن میگفت احترام به مخاطب برتر از گوهر آمد پدید.
نورپرداز تمام تلاشش را می‌کرد که نور را روی بازیگران متمرکز کند اما همیشه سر و کله ی یک تماشاچی وسط صحنه بود. نورپرداز و بازیگران و کارگردان به سالن اعتراض کردند ولی سالن میگفت احترام به مخاطب برتر از گوهر آمد پدید.
مدیر تبلیغات برای تماشاچیان بسیار زحمت می‌کشید و قبل از شروع اجرا دنبال تشکچه برای آنان میرفت. در میانه ی اجرا یک تماشاچی که روی زمین نشسته بود ناگهان حوصله اش سر رفت و عرض صحنه را طی کرد و از سالن خارج شد. مدیر تبلیغات به او گفت: من فکر میکردم کسیکه حاضر است برای یک تئاتر روی زمین بنشیند حتما شیفته ی آن تئاتر است. تماشاچی اما بی اعتنا عبور کرد و رفت. تماشاچیان دیگر نیز قدر این همه احترام را نمی‌دانستند. مدام وسط اجرا ساعت موبایلشان را نگاه می‌کردند، پچ پچ می‌کردند و سر و صدا می‌کردند. مدیر تبلیغات و نورپرداز و بازیگران و کارگردان به سالن اعتراض کردند ولی سالن میگفت احترام به مخاطب ... دیدن ادامه ›› برتر از گوهر آمد پدید. اینبار کارگردان از کوره در رفت و گفت دیگر اجرا نمی‌کند و اجرا را متوقف خواهد کرد. مدیر سالن قرارداد را از کشوی میزش درآورد، لوله کرد و بر سر کارگردان کوبید. کارگردان جان به جان آفرین تسلیم کرد. در روزنامه ها و جراید نوشتند:

کارگردانی که می‌خواست تئاتری با یک درخت خشکیده در صحنه و چند بازیگر اجرا کند، به قتل رسید. او قراردادی با یک سالن تئاتر نوشته بود. تئاترش بسیار هیجان انگیز و عالی بود. برایش صف می‌کشیدند. عوامل سالن نیز خیلی به مخاطب احترام می‌گذاشتند. جهت احترام به مخاطب آنها را روی تشکچه تا وسط صحنه راه می‌دادند طوریکه طراحی صحنه جدیدی خلق شد. کارگردان به سالن اعتراض کرد که این طراحی صحنه ی من نیست و نباید وسط صحنه تماشاچی باشد. سالن اما احترام به مخاطب را بالاتر از هرچیز می‌دانست و می‌گفت احترام به مخاطب برتر از گوهر آمد پدید.
بازیگران با زحمت بسیار سعی و تلاش می‌کردند اما گاهی پایشان به پای یک تماشاچی در وسط صحنه گیر می‌کرد و زمین می‌خوردند. بازیگران و کارگردان به سالن اعتراض کردند ولی سالن میگفت احترام به مخاطب برتر از گوهر آمد پدید.
نورپرداز تمام تلاشش را می‌کرد که نور را روی بازیگران متمرکز کند اما همیشه سر و کله ی یک تماشاچی وسط صحنه بود. نورپرداز و بازیگران و کارگردان به سالن اعتراض کردند ولی سالن میگفت احترام به مخاطب برتر از گوهر آمد پدید.
مدیر تبلیغات برای تماشاچیان بسیار زحمت می‌کشید و قبل از شروع اجرا دنبال تشکچه برای آنان میرفت. در میانه ی اجرا یک تماشاچی که روی زمین نشسته بود ناگهان حوصله اش سر رفت و عرض صحنه را طی کرد و از سالن خارج شد. مدیر تبلیغات به او گفت: من فکر میکردم کسیکه حاضر است برای یک تئاتر روی زمین بنشیند حتما شیفته ی آن تئاتر است. تماشاچی اما بی اعتنا عبور کرد و رفت. تماشاچیان دیگر نیز قدر این همه احترام را نمی‌دانستند. مدام وسط اجرا ساعت موبایلشان را نگاه می‌کردند، پچ پچ می‌کردند و سر و صدا می‌کردند. مدیر تبلیغات و نورپرداز و بازیگران و کارگردان به سالن اعتراض کردند ولی سالن میگفت احترام به مخاطب برتر از گوهر آمد پدید. اینبار کارگردان از کوره در رفت و گفت دیگر اجرا نمی‌کند و اجرا را متوقف خواهد کرد. مدیر سالن قرارداد را از کشوی میزش درآورد، لوله کرد و بر سر کارگردان کوبید. کارگردان جان به جان آفرین تسلیم کرد. در روزنامه ها و جراید نوشتند:

کارگردانی که می‌خواست تئاتری با یک درخت خشکیده در صحنه و چند بازیگر اجرا کند، به قتل رسید. او قراردادی با یک سالن تئاتر نوشته بود. تئاترش بسیار هیجان انگیز و عالی بود. برایش صف می‌کشیدند. عوامل سالن نیز خیلی به مخاطب احترام می‌گذاشتند. جهت احترام به مخاطب آنها را روی تشکچه تا وسط صحنه راه می‌دادند طوریکه طراحی صحنه جدیدی خلق شد. کارگردان به سالن اعتراض کرد که این طراحی صحنه ی من نیست و نباید وسط صحنه تماشاچی باشد. سالن اما احترام به مخاطب را بالاتر از هرچیز می‌دانست و می‌گفت احترام به مخاطب برتر از گوهر آمد پدید.
بازیگران با زحمت بسیار سعی و تلاش می‌کردند اما گاهی پایشان به پای یک تماشاچی در وسط صحنه گیر می‌کرد و زمین می‌خوردند. بازیگران و کارگردان به سالن اعتراض کردند ولی سالن میگفت احترام به مخاطب برتر از گوهر آمد پدید.
نورپرداز تمام تلاشش را می‌کرد که نور را روی بازیگران متمرکز کند اما همیشه سر و کله ی یک تماشاچی وسط صحنه بود. نورپرداز و بازیگران و کارگردان به سالن اعتراض کردند ولی سالن میگفت احترام به مخاطب برتر از گوهر آمد پدید.
مدیر تبلیغات برای تماشاچیان بسیار زحمت می‌کشید و قبل از شروع اجرا دنبال تشکچه برای آنان میرفت. در میانه ی اجرا یک تماشاچی که روی زمین نشسته بود ناگهان حوصله اش سر رفت و عرض صحنه را طی کرد و از سالن خارج شد. مدیر تبلیغات به او گفت: من فکر میکردم کسیکه حاضر است برای یک تئاتر روی زمین بنشیند حتما شیفته ی آن تئاتر است. تماشاچی اما بی اعتنا عبور کرد و رفت. تماشاچیان دیگر نیز قدر این همه احترام را نمی‌دانستند. مدام وسط اجرا ساعت موبایلشان را نگاه می‌کردند، پچ پچ می‌کردند و سر و صدا می‌کردند. مدیر تبلیغات و نورپرداز و بازیگران و کارگردان به سالن اعتراض کردند ولی سالن میگفت احترام به مخاطب برتر از گوهر آمد پدید. اینبار کارگردان از کوره در رفت و گفت دیگر اجرا نمی‌کند و اجرا را متوقف خواهد کرد. مدیر سالن قرارداد را از کشوی میزش درآورد، لوله کرد و بر سر کارگردان کوبید. کارگردان جان به جان آفرین تسلیم کرد. در روزنامه ها و جراید نوشتند:

کارگردانی که می‌خواست تئاتری با یک درخت خشکیده در صحنه و چند بازیگر اجرا کند، به قتل رسید. او قراردادی با یک سالن تئاتر نوشته بود. تئاترش بسیار هیجان انگیز و عالی بود. برایش صف می‌کشیدند. عوامل سالن نیز خیلی به مخاطب احترام می‌گذاشتند. جهت احترام به مخاطب آنها را روی تشکچه تا وسط صحنه راه می‌دادند طوریکه طراحی صحنه جدیدی خلق شد. کارگردان به سالن اعتراض کرد که این طراحی صحنه ی من نیست و نباید وسط صحنه تماشاچی باشد. سالن اما احترام به مخاطب را بالاتر از هرچیز می‌دانست و می‌گفت احترام به مخاطب برتر از گوهر آمد پدید.
بازیگران با زحمت بسیار سعی و تلاش می‌کردند اما گاهی پایشان به پای یک تماشاچی در وسط صحنه گیر می‌کرد و زمین می‌خوردند. بازیگران و کارگردان به سالن اعتراض کردند ولی سالن میگفت احترام به مخاطب برتر از گوهر آمد پدید.
نورپرداز تمام تلاشش را می‌کرد که نور را روی بازیگران متمرکز کند اما همیشه سر و کله ی یک تماشاچی وسط صحنه بود. نورپرداز و بازیگران و کارگردان به سالن اعتراض کردند ولی سالن میگفت احترام به مخاطب برتر از گوهر آمد پدید.
مدیر تبلیغات برای تماشاچیان بسیار زحمت می‌کشید و قبل از شروع اجرا دنبال تشکچه برای آنان میرفت. در میانه ی اجرا یک تماشاچی که روی زمین نشسته بود ناگهان حوصله اش سر رفت و عرض صحنه را طی کرد و از سالن خارج شد. مدیر تبلیغات به او گفت: من فکر میکردم کسیکه حاضر است برای یک تئاتر روی زمین بنشیند حتما شیفته ی آن تئاتر است. تماشاچی اما بی اعتنا عبور کرد و رفت. تماشاچیان دیگر نیز قدر این همه احترام را نمی‌دانستند. مدام وسط اجرا ساعت موبایلشان را نگاه می‌کردند، پچ پچ می‌کردند و سر و صدا می‌کردند. مدیر تبلیغات و نورپرداز و بازیگران و کارگردان به سالن اعتراض کردند ولی سالن میگفت احترام به مخاطب برتر از گوهر آمد پدید. اینبار کارگردان از کوره در رفت و گفت دیگر اجرا نمی‌کند و اجرا را متوقف خواهد کرد. مدیر سالن قرارداد را از کشوی میزش درآورد، لوله کرد و بر سر کارگردان کوبید. کارگردان جان به جان آفرین تسلیم کرد. در روزنامه ها و جراید نوشتند:

....... و این ماجرا همچنان ادامه دارد!