دوشنبه برای دومین بار به تماشای بونکر دوم نشستم. تئاتر اگر به درستی هدایت شده باشد، سیر بلوغ و مسن شدنش در حدفاصل چندین اجرا کاملا پیداست. و احساس میکنم این اجرا، اجرای دیگر و البته خیالانگیز تری از بونکر دوم بود.
اینبار بیشتر به جزئیات خیره شدم. نورپردازی، شروع به خلق کلوز آپ های خاص میکرد و اهمیت میزانس های جزئی را به شدت بالا میبرد. مثل تصویر یک دست. و چقدر تسلط بازیگر را می طلبید و چقدر این اتفاق افتاد بود. جدای کلمات وسیع و شناور ، بخشی از این سیال بودن و تجربه فضاهای گوناگون در یک صحنه تئاتر، وابسته به همین نورپردازی دقیق بود. انگار که کارگردان با دوربینی در دست در لوکیشن های متعدد و با زوم های مختلف فیلمی گرفته است.
بارها در حین لحظاتی که نسب بازیگران با خودشان، با جهان و با یکدیگر تغییر میکرد. نسبت من با آن ها هم فرق میکرد، با جهان خودم و با جهان متن. به طوری که حتی انقباض ناشی از شوک های الکتریکی را حس کنم.
در دنیای سیال بونکر آینده و گذشته، وهم و واقعیت، همهچیز درهم تنیده شده است. آدمهای بی پناه در این دنیا نیاز به کامیونی دارند و کلی
... دیدن ادامه ››
اسلحه؛ حتی اگر تنها باشند. به دژ های بلند نیاز داری حتی اگر تنها تو در این دنیا باشی و بس. آدم های فلزی با هوش مصنوعی، با قلب های فلزی. و همه اینها در صحنهای ساده و البته تماما فلزی، صورت میگیرد.