نمایش «عزادار» را میتوان تلاشی فکورانه برای کاوش در سوگ مالیخولیایی دانست، نه صرفاً سوگواری معمول. همانطور که فروید در مقالهی «سوگواری و مالیخولیا» (۱۹۱۷) تمایز میگذارد، مالیخولیا از آنجا آغاز میشود که فقدان، مبهم و ابژه از دست رفته، بد یا تکهپاره باشد؛ در نتیجه ذهن نمیتواند آن را بهدرستی سوگواری کند. این نمایش، با پرداختی روانپریشانه اما دقیق، نشان داد چگونه سوژهها در تلاش برای بازسازی ابژهی بد، به تکرار رابطهای دردناک کشیده میشوند – حتی با همانندسازی با پرخاشگر.و البته سوال مهم چرا ما دنبال بازسازی رابطه بد یا موقعیت بد گذشته هستیم؟
تبدیل ابژهی مادر به پدر، بازی بیوقفهی نقشها، تلاش برای زنده نگهداشتن پدر از دست رفته، و چرخهی تکرارشوندهی خشم و رنج، همگی نشانههایی از مالیخولیاییبودنِ قصهاند، نه فقط ماتم
کارگردان – چه از تجربهی زیسته، چه از تخیل و دانش – فضایی ساخت که در آن روانِ در حال فروپاشی شخصیتها به تصویر کشیده شد، و با تکیه بر
... دیدن ادامه ››
پیوند با واقعیت (مادربزرگ، مدیر مدرسه...) فضاسازی درستی را خلق کرده بود.این تلاطم روانی، وامدار بازیهای درخشان و سوژه های هدفمندی بود که مخاطب را درگیر کرد.این خانواده فقط سوگوار نبود؛ از چند چیز خاص که مواجهه با آنها برایمان غیرقابل تحمل بوده، رنج میبرد. برای همین هم قصه، فقط ماتم نبود؛ مالیخولیای بیپایان بود—که در صحنهی آخر نمایش، درگیری مادربزرگ و مادر قلابی این چرخهی بیپایان را نمادسازی کرده بود
تماشای این نمایش را به علاقهمندان تئاتر، روانکاوی و تراژدی توصیه میکنم. از گروه بازیگران و کارگردان بابت این تجربهی صمیمانه و فکورانه سپاسگزارم.
---