در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | سیدمهدی درباره نمایش به زور: همه جا رخصت 🙋‍♂😊 من این اجرا رو خیلی دوس داشتم دمتون گرم دستمریزاد😍
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:52:27
همه جا رخصت 🙋‍♂😊

من این اجرا رو خیلی دوس داشتم دمتون گرم دستمریزاد😍👏👏
هم به لحاظ فرم و خلاقیتهایی که به‌کار رفته بود، مرشدی که خانم بود، ... دیدن ادامه ›› پهلوانان و میل و کباده زنان وسط گود که میشه هم خانم باشند و هم اقا، و همینان اجراگران و نقالان و روایتگران داستانهای اساطیری سرزمینمان هم بودند.
هم به لحاظ محتوا، اینکه کلاژی مدرن بود از قصه‌های شاهنامه و متون باستانی.
در ابتدا بعد از سرخم‌کردن و عبور پهلوانان و راویان داستان از درب کوتاه زورخانه (که بازیگران به زیبایی ساخته بودند)و بعد از زمین ادب بوسیدن و رخصت گرفتن از جمع، قالبی زیبا و نو و خلاقانه میبینیم از روایت داستانهای باستانی و اساطیری
ابتدا قصه‌هایی کوتاه و‌ گذرا در حد اشاره به نمادهایی مثل آرش کمانگیر و کشتی رستم و سهراب  و کشاکش و نبرد تن به تن و گروهی دو لشگر روبروی هم، این نمادها هم در ابتدا و هم در انتها تکرار میشوند منتهی در دو زاویه و جهت مختلف)
(از اینجا دریافتهای منه ممکنه اشتباه کنم)
ما قصه‌ای کوتاه از گرفتاری رستم به دست اکوان دیو رو هم میبینیم، جایی که اجراگر از زیر آب میاد بیرون و لباساشو میپوشه و‌.. ( رستم بعد از اینکه میره به نبرد اکوان دیو اسیر اون میشه و اکوان دیو اونو‌ میبره بالا میگه خودت انتخاب کن کجا بندازمت، رو زمین یا دریا؟ رستم میدونه دیوها از شرارت هرکار بگی برعکسشو خواهند کرد میگه بنداز زمین، دیوم میندازتش تو دریا و خلاصه رستم به سختی از زیر اب میاد بیرون و دنبال رخشش میگرده و میره مابین اسبهای سپاه دشمن پیداش میکنه و... )
دوتا روایت کمی بلندترم تو اجرا داشتیم روایت سیاوش و روایت نبرد سهراب و گرد افرید
در روایت خلاصه واری که در نمایش میبینیم اینگونه‌ست که دونفر از پهلوانان کیکاووس درحال تفریح بودند و زنی میبینند به غایت زیبا و‌ هرکدام ادعای تصاحبشو میکنند و میبرندش دربار کیکاووس برای داوری ولی او خودش مجذوب وی میشه و او رو به همسری برمیگزینه و از ایشان پسری به دنیا میاد به نام سیاوش. بعد از بدنیا اومدن سیاوش مادر از دست میره و دنیارو ترک میکنه.
(اینجا یه شخصیتی وارد میشه که من تشخیصش ندادم که پرنده‌ای داناست یا مثلن موبد یا منجمه؟ چون کودکو گرفت و فک کنم درحال دیدن آینده و پیشگویی این کودک شد دوستان اگه متوجه این شخصیت شدند لطفن منو راهنمایی کنند)
بعد از فقدان مادر سیاوش، ازونطرف رستم که سهراب رو از دست داده به کیکاووس میگه بده من این کودکو ببرم زابلستان و به یاد پسرم تربیتش کنم، اینجام میبینیم رستم سیاوشو میبره و به خوبی سوارکاری و کشتی و جنگاوری یادش میده (وسطشم یاد سهراب خودش میفته و اشکی میریزه که اونم خیلی بامزه بود 😊👏👏👍) آموزش سیاوش اونقدر خوب بود که حتی میتونه خود رستمم به زمین بزنه و‌ رستم  اجازه میده سیاوش برگرده به دربار پدر.
ازینور دربار کیکاووس رو میبینم که سودابه دختر پادشاه هاماوران مشغول اماده شدن و تربیت شدن توسط یه خانم یا دایه پیره ( من این شخصیت رو هم‌ نشناختم، صرفن یه دایه و معلم پیر سودابه‌ست؟ یا مثلن اون افسونگر و جادوگر درباره که سر بارداری فیک سودابه بهش کمکش کرد ایشونم اگه کسی شناخت لطفن منو راهنمایی کنه) بعد از مهیا شدن سودابه کیکاووس اونو به همسری میگیره و ازونور سیاوش که به دربار برمیگرده مورد احترام پدر قرار میگیره و تاج ولایتعهدی و فرمانروایی به سرش میذارن و ما نگاههای هوس‌انگیز و سرک کشیدنا و نظربازیهای یواشکی سودابه رو میبینم که به خوبی داستان دلباختگی او به پسرخونده‌شو میفهمیم، در صحنه پایانی این قسمت سیاوش روی صحنه با حالتی اضطرار و وحشت زده دهن به فریاد وامیداره که احتمالن نمادی از تهمت سودابه و داستان آزمون آتش اوست.
صحنه بعدی دختر نقابدار سوارکاری میبینیم که  روی صفحه پرده‌خوانی ما به قرمز مینویسه شب و ... سوارکار دیگه‌ای میاد اون صفحه رو پاره میکنه و تعقیب و گریز این دو آغاز میشه
این دوهم احتمالن داستان سهراب و گردآفریدو روایت میکنند که سهراب بعد از رسیدن به دژسپید نگهبان دژ رو گرفتار میکنه دختر گژدهم فرمانروای دژ که بسیار جنگاور و‌ ماهر در رزم بود، برنمیتابه و لباس رزم میپوشه و نقاب میزنه و عازم میدان نبرد میشه سهراب به هماوردیش میاد و در کشاکش نبرد اولیه گردآفرید میبینه حریف سهراب نمیشه نقاب از رو برمیداره که سهراب ببینه او زنه و رهاش کنه اما سهراب همچنان به تعقیب و گریزش ادامه میده و گردآفریدو این‌بار به چنگ میاره، گردآفرید با استفاده از جذابیتها و‌ زیباییش سهرابو از کشتن خودش منصرف میکنه و راضیش میکنه که او رو نکشه میگه بیا بدون خونریزی وارد دژ بشیم و هم به من میرسی هم قلعه رو تسخیر میکنی. درو باز میکنند و گرد آفرید از دست او فرار میکنه و داخل قلعه میشه و‌ سهراب فریب میخوره و میمونه پشت در 😊.

من که خیلی دوس داشتم نمایشو فقط نکته‌ای که برام واقعن سؤاله اینه که خب من کمی آشنا بودم با این روایتها، آیا کسانی که این داستانها رو نمیدونستند هم فقط جنبه بصری نمایش راضیشون میکنه یا نه؟
باعرض معذرت از دوستانی که احتمالن اینهمه پرگوییهامو خوندند و با خسته نباشید مجدد به گروه محترم نمایش به زور 😍🙋‍♂
نمایش چون به زعم من خود بسنده نیست و باید حتمن اطلاعات بیرونی داشت چهارستاره‌ست ولی به خاطر جسارت و ساختار شکنی و اشنایی زدایی که به زیبایی به اجرا دراومده پنج ستاره کامل تقدیمشون میکنم
⭐⭐⭐⭐⭐
آقا سید مهدی من که این نمایشو ندیدم کامنتتم نخوندم راستش.
اومده بودم رو دیوار یه تابی بخورم، چشمم افتاد به عکست، دلم باز شد از این رفاقت.
خیلی عکس خوبیه. درود به جفتتون.
نسیبه
آقا سید مهدی من که این نمایشو ندیدم کامنتتم نخوندم راستش. اومده بودم رو دیوار یه تابی بخورم، چشمم افتاد به عکست، دلم باز شد از این رفاقت. خیلی عکس خوبیه. درود به جفتتون.
سلام خانم نسیبه مشتاق دیدار 😊🙋
مرسی مرسی چقدر حرفای خوبی گفتین بهم 🤩🙏
منم روزم قشنگ شد از کامنتتون، ممنون واقعن 🌸🌸🙌
خیلی ممنونم از شما بابت نگاهِ دقیقی که به نمایش ما داشتید 🙏🏼🤍
۴ روز پیش، شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید