وقتی اثری برجستهست، وقتی اثری اونقدر برجستهست که میشه سنجاق سینه و میچسبه صاف وسط قلب کارنامه یک نویسنده، یعنی نمایشنامه نویس ایرانی باید خیلی از خودش مطمئن باشه، خیلی کاردرست و کار بلد باشه که به خودش اجازه دخل و تصرف در پیس اورجینال نویسنده رو بده؛ و طبیعتا کار کردن با چنین متن هایی مثل راه رفتن روی لبه تیغه.
و در نهایت اینطور میشه که هر جا نمایشنامه تماما وفادار به متن اورجیناله تو یک اثر نسبتا راضی کننده رو روی صحنه شاهدی و هر جا که ردپای نمایشنامه نویس ایرانی به میان میخواد، ملتمسانه خدا خدا میکنی که چراغها روشن بشن. بعضی دیالوگها در ۱۳۵۰ و اندی نوشته شده بود، برخی دیگه در ۱۴۰۳. شوخیهای سطحی که حتی لب را به یک لبخند خشک و خالی هم باز نمیکرد. درک روابط بین نقشها کمی زمانبر بود. از دید من ارجاعاتی که به نام نویسندگان و هنرمندان مطرح اون دوره میشد تنها نقطه قوت نمایشنامه بود.
بازیها متوسط رو به بالا، بازی خانمها یک سر و گردن بالاتر. نکته اینه که بعضی نقشها متناسب بعضی افراد نیستند، مثلا منطقی نیست نقش یک مرد هیکلی را به مردی لاغر اندام و کوتاه قامت بدهیم، یا نقش مردی کاریزماتیک را به فردی که از عهده آن برنمیاد. این موضوع در بین بازیگران مرد حس میشد و مخاطب علیرغم بازی نسبتا خوب آنها نمیتونست با این بازی ارتباط
... دیدن ادامه ››
بگیره.
در نهایت بسیار بسیار متشکر از طراحان صحنه و لباس که بهترین بخش این نمایش بودند، چشم نواز و متناسب.
خسته نباشید به عوامل و امید به موفقیت بیشتر در نمایشهای بهتر