در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال امید علیزاده | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 08:33:30
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
وودی آلن:ببینم اینکه انسان قبل تولدش وجود نداره...درسته؟
سیمیاس:بله درسته.
وودی آلن: و قطعا بعد از مرگش هم وجود نداره..درسته؟
سیمیاس: بله درسته.
وودی آلن(فاتحانه): هومممم.
سیمیاس:خب... که چی؟
وودی آلن: هستی که بین دو نیستی قرار گرفته چیزی بیشتر از یه وهم نیست..

... از کتاب مرگ در می زند

از: وودی آلن در نقش سقراط
باید حرکت کنی تا زندگی در جریان باشه ...

از: خود نوشته
سهراب سپهری می گوید:
"... من از خیلی چیز ها می ترسیدم ؛ از مادیان سپید پدر بزرگ ، از مدیر مدرسه ، از نزدیک شدن وقت نماز ، از قیافه عبوس شنبه. چقدر از شنبه ها بیزار بودم . خوشبختی من از صبح پنجشنبه آغاز می شد . عصر پنجشنبه تکه ای از بهشت بود . شب که می شد در دور ترین خواب هایم طعم صبح جمعه را می چشیدم.
در دبستان از شاگردان خوب بودم . اما مدرسه را دوست نداشتم . خودم را به دل درد می زدم تا به مدرسه نروم . بادبادک را بیش از کتاب مدرسه دوست داشتم . صدای زنجره را به اندرز آقای معلم ترجیح می دادم . وقتی در کلاس اول دبستان بودم . یادم هست یک روز داشتم نقاشی می کشیدم ، معلم ترکه انار را برداشت و مرا زد ، و گفت : « همه درسهایت خوب است . تنها عیب تو این است که نقاشی می کنی ». این نخستین پاداشی بود که برای نقاشی گرفتم . با این همه ، دیوار های گچی و کاهگلی خانه را سیاه کرده بودم..."
- برگرفته از زندگى نامه سهراب از زبان خودش

از: سهراب سپهری
از خردمندی سؤال کردند که: می توانی بگویی زندگی آدمیان مانند چیست؟
وی در جوابشان گفت: زندگی مردم مانند الاکلنگی است، که از یک طرفش سن آنها بالا می رود و از طرف دیگر زندگی آنها پائین می آید

از: ناشناس
سایه ام بزرگ و غلیظ و سیاه به دیوار مقابل می افتاد ولی بدون سر بود سایه ام سر نداشت، شنیده بودم که اگر کسی سایه اش سر نداشته باشد تا سر سال می میرد.


از: صادق هدایت / بوف کور
انسان همواره به خاطر رعایت ادب، بیش از حد به دیگران میدان می‌دهد و آن‌ها هم از این موضوع برای آزار دادن انسان استفاده می‌کنند.


از: روبر مرل/حیوان اندیشمند
پسرم سیاستمدار خواهد شد!
کشیشى یک پسر نوجوان داشت و کم‌کم وقتش رسیده بود که فکرى در مورد شغل آینده‌اش بکند. پسر هم مثل تقریباً بقیه هم‌سن و سالانش واقعاً نمی‌دانست که چه چیزى از زندگى می‌خواهد و ظاهراً خیلى هم این موضوع برایش اهمیت نداشت.
یک روز که پسر به مدرسه رفته بود، پدرش تصمیم گرفت آزمایشى براى او ترتیب دهد....
به اتاق پسرش رفت و سه چیز را روى میز او قرار داد:
یک کتاب مقدس،
یک سکه طلا
و یک ... دیدن ادامه ›› بطرى مشروب .
کشیش پیش خود گفت :
« من پشت در پنهان می‌شوم تا پسرم از مدرسه برگردد و به اتاقش بیاید. آنگاه خواهم دید کدامیک از این سه چیز را از روى میز بر می‌دارد. اگر کتاب مقدس را بردارد معنیش این است که مثل خودم کشیش خواهد شد که این خیلى عالیست. اگر سکه را بردارد یعنى دنبال کسب و کار خواهد رفت که آنهم بد نیست. امّا اگر بطرى مشروب را بردارد یعنى آدم دائم‌الخمر و به درد نخوری خواهد شد که جاى شرمسارى دارد.»
مدتى نگذشت که پسر از مدرسه بازگشت. در خانه را باز کرد و در حالى که سوت می‌زد کاپشن و کفشش را به گوشه‌اى پرت کرد و یک راست راهى اتاقش شد. کیفش را روى تخت انداخت و در حالى که می‌خواست از اتاق خارج شود چشمش به اشیاء روى میز افتاد. با کنجکاوى به میز نزدیک شد و آن‌ها را از نظر گذراند.
کارى که نهایتاً کرد این بود که کتاب مقدس را برداشت و آن را زیر بغل زد. سکه طلا را توى جیبش انداخت و در بطرى مشروب را باز کرد و یک جرعه بزرگ از آن خورد . . .
کشیش که از پشت در ناظر این ماجرا بود زیر لب گفت:
« خداى من! چه فاجعه بزرگی ! پسرم سیاستمدار خواهد شد ! »« خداى من! چه فاجعه بزرگی ! پسرم سیاستمدار خواهد شد ! »
مرد به این امید با زن ازدواج میکند که زن هیچگاه تغییر نکند ، زن به این امید با مرد ازدواج میکند که روزی مرد تغییر کند و همواره هر دو ناامید میشوند.

از: آلبرت انیشتین

امروز شهر شلوغ بود ولی اوضاع معمولی بود، منم حالم معمولی بود مثل خیلی از معمولی هایی که تو خیابون راه می رفتند، منم معمولی می رفتم. آرزوهامون معمولی نبود، فقط راه رفتنمون معمولی بود، حرف زدنمون، لباس هامون، جیب به اصطلاح پر پولمون! فقط آرزوهامون معمولی نبود! ولی همه چیز معمولی بود ...
یک چیز دیگه هم معمولی نبود، دغدغه هامونم معمولی نبود، مثل آرزوهامون!
ولی موقعیتامون بازم معمولی بود ...

من ...
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شاعر بی پول
یک شب نصرت رحمانی وارد کافه نادری شد و به اخوان ثالث گفت : من همین حالا سی تومن پول احتیاج دارم . اخوان جواب داد : من پولم کجا بود ؟ برو خدا روزی ات را جای دیگری حواله کند. نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی بر گشت و بیست تومان پول و یک خودکار به اخوان داد . اخوان گفت این پول چیه ؟....
تو که پول نداشتی . نصرت رحمانی گفت : از دم در ؛ پالتوی تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم . چون بیش از سی تومن لازم نداشتم ؛ بگیر ؛ این بیست تومن هم بقیه پولت ! ضمنا، این خودکار هم توی پالتوت بود
شراب فروش!

سرمایه داری در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله کابل رستورانی ساخت که در آن موسیقی و رقص بود و برای مشتریان مشروب هم سرو می شد
ملای مسجد هر روز در پایان موعظه دعا می کرد تا خدا صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی بر این رستوران نازل
یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که ...
رعد و برق و توفان شدید شد و رستوران به خاکستر تبدیل گردید
ملا روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و اضافه کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا ... دیدن ادامه ›› ناامید نمی شود
ما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیری نپایید
صاحب رستوران به محکمه شکایت برد و از ملای مسجد خسارت خواست
ملا و مومنان چنین ادعایی را نپذیرفتند
قاضی دو طرف را به محکمه خواست و بعد از این که سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلویی صاف کرد و گفت : نمی دانم چه بگویم ؟!سخن هر دو را شنیدم
یک سو ملا و مومنانی هستند که به تاثیر دعا و ثنا ایمان ندارند
وسوی دیگر مرد شراب فروشی که به تاثیر دعا ایمان دارد
سهیلا، sanaz m.barin و نوبهاری این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تاثیر کودکان از آنچه می خوانند/ادبیات کودکان و ترجمه
نویسنده: سسیلیا الوستد
مترجم: محمدرضا رضاییان‌ دلویی

«ترجمه ادبیات کودکان» عنوان اصلی این حوزه پژوهشی است، البته به نظر برخی صاحبنظران عنوان «ترجمه برای کودکان» مناسب تر است، زیرا نقش کودکان را به مثابه خوانندگان ترجمه و نه صرفا ویژگی متن برجسته می کند. ترجمه ادبیات کودکان چند ویژگی دارد که از بین آنها این موارد بیشتر بررسی شده است:
۱- اقتباس بافت فرهنگی
۲- دستکاری ... دیدن ادامه ›› ایدئولوژیک،
۳- دوخوانندگی (یعنی اینکه مخاطب متن مقصد هم کودکانند و هم بزرگسالان)،
۴- ویژگی های متن گفتاری
۵- رابطه بین متن و تصویر.
۱- اقتباس بافت فرهنگی
کلینگبرگ (۱۹۸۶) از این اصطلاح برای اشاره به تغییراتی استفاده می کند که با هدف تطبیق متن با معیارهای خوانندگان اعمال می شود؛ تغییراتی در ارجاعات ادبی، کاربرد زبان های بیگانه، پیشینه تاریخی، گیاهان و جانوران، اسامی خاص، اوزان و مقیاس ها و دیگر پدیده های فرهنگی. کلینگبرگ (۱۹۸۶: ۱۱) استدلال می کند که ادبیات کودکان، معمولا، «با توجه خاص به منافع، نیازها، واکنش ها، دانش، توانایی خواندن و... خوانندگان موردنظر تولید می شود.» از آنجا که زمینه های فرهنگی خوانندگان متون مبدا و مقصد متفاوت است، اگر مترجم متن کودک، متن را با معیارهای خوانندگان مقصد وفق ندهد، درک متن دشوار یا لذت خواندن آن کمتر می شود. از دیگرسو، کلینگبرگ تاکید می کند که یکی از اهداف تربیتی ادبیات ترجمه ای کودکان این است که آگاهی و نگرش بین المللی خوانندگان جوان خود را تقویت کند. اگر مترجمان همه عناصر فرهنگی را تغییر دهند، چنین هدفی برآورده نخواهد شد.
بیشتر پژوهش های مرتبط با پدیده های فرهنگی در ترجمه ادبیات کودکان و همچنین پژوهش های جدید با چارچوب های توصیفی و/یا کارکردی، اذعان دارند که اگر پدیده های فرهنگی بدون اقتباس بافت فرهنگی بازتولید شوند درک متن برای کودک دشوار می شود. بنابراین مطالعات مرتبط با عناصر فرهنگی نیاز به اقتباس بافت فرهنگی را در ترجمه برای کودکان آشکار می کنند. اما، همان طور که قبلا کلینگبرگ (۱۹۸۶، ۱۰) اشاره کرده، «پیشینه کشمکش بین توجه به متن اصلی و خوانندگانِ متن مقصد [...] به قدمت خود ترجمه است.» اقتباس و بومی سازی نیز به خودی خود منفی یا مثبت نیست؛ انتخاب راهبرد یا راهبردهای ترجمه به کل عمل ترجمه وابسته است: مثلا اینکه خوانش پذیری مهم تر است یا حال و هوای تاریخی و/یا خارجی، به مورد ترجمه، بافت ترجمه و برداشت مترجم از کودکان وابسته است (ایتینن،۲۰۰۰:۹۱).
۲- دستکاری ایدئولوژیک (پالایش)
اقتباس در ترجمه ادبیات کودکان به علل ایدئولوژیک نیز صورت می گیرد. دستکاری ایدئولوژیک، که کلینگبرگ (۱۹۸۶، ۱۲) آن را «پالایش» می نامد، تغییر متن برای انطباق آن با ارزش های بزرگسالان (والدین، معلمان و...) است. دستکاری های ایدئولوژیک نیز نوعی سانسور است. ممکن است پایان های ناخوشایند به پایان های خوش تبدیل شود. در ترجمه کتاب های تصویری چاپ اسکاندیناوی در آمریکا، تصاویر دختربچه هایی که پوشش نامناسب دارند تغییر می کند. یکی از نمونه های کلامی در رمان دنیای سوفی، نوشته یوستین گردر اتفاق می افتد: شخصیت اصلی رمان دختربچه ای است به نام سوفی که می خواهد فیلسوف میانسالی به نام آلبرتو ناکس را ساعت چهارصبح در کلیسا ببیند.
از آنجا که زمان ملاقات غیرطبیعی است، سوفی ناچار می شود به خانواده اش دروغ بگوید. با رفتن سوفی به کلیسا مشخص می شود که زمان ملاقات آگاهانه انتخاب شده تا مجازا آغاز قرون وسطا را نشان دهد و حضور طولانی آنها در کلیسا نیز بیان کننده گستردگی قرون وسطا است (هر ساعت حضور معادل یک قرن است). اما در ترجمه آمریکایی، زمان ملاقات به هشت صبح تغییر کرده است؛ در این دستکاری متنی، نه تنها جنبه آموزنده و اخلاقی اثر از بین می رود، بلکه متن نیز غیرمنطقی می شود (جانسن، ۲۰۰۰). در برخی بافت های سیاسی، متون ترجمه شده با نظارت دولت دستکاری ایدئولوژیک می شوند. این نوع دستکاری، مثلا در آلمان شرقی رخ داد (تامسن ولگموت، ۲۰۰۶).
کلمات رکیک و زبان محاوره ای جزو عناصر سبکی ای هستند که اغلب به علل مشابه دستکاری می شوند. متن ممکن است برای آسان فهم ترشدن ساده شود یا سبک آن برای غنی کردن دایره واژگان خوانندگان خردسال فخیم شود. موضوعات مرتبط با برنامه ریزی زبانی، که خود نوعی دستکاری ایدئولوژیک است، نیز در سبک تاثیر دارد. از آنجا که در اسپانیا، گالیسیایی و کاتالونیایی همچنان فرآیند هنجارسازی را طی می کنند، برخی از گونه های زبانی یا هنوز شکل نگرفته اند یا عمیقا تحت تاثیر زبان کاستیلی اند. بنابراین ناشران ترجیح می دهند به جای ترکیب رمزگان های زبانی گوناگون، سبک نوشته را یکدست کنند. یکدست کردن سبک به علل دیگر نیز رخ می دهد. مثلا سبک عوامانه و گاه بی ادبانه هاگرید در مجموعه داستان های هری پاتر در ترجمه به کاستیلی از بین می رود زیرا برای خوانندگان بدآموزی دارد (لورنزو، ۲۰۰۸: ۳۴۴).
تغییرات سبکی در صناعات ادبی نیز تاثیر دارند. یکی از این نمونه ها، داستان سرباز کوچولوی سربی هانس کریستین آندرسن است؛ داستان روایی بسیار مبهمی که چندین برداشت متناقض می توان از آن کرد. این نوع ابهام ها در ادبیات بزرگسالان رایج است اما به نظر برخی کارشناسان تعلیم و تربیت مناسب کودکان نیست. بنابراین عجیب نیست که بسیاری از ترجمه های این داستان، به ویژه ترجمه های خاص کودکان، از متون خود آندرسون ابهام کمتری دارند (الوستد، ۲۰۰۸الف).
۳- دوخوانندگی
خوانندگان ادبیات کودکان فقط کودکان نیستند. ویراستاران، مترجمان، معلمان، کتابداران و والدین نیز ادبیات کودکان را می خوانند و اغلب این افراد کتاب ها را تالیف یا تهیه می کنند و در اختیار خوانندگان جوان می گذارند. به این علت است که نه تنها به ارزش ها و سلیقه کودکان بلکه به ارزش ها و سلیقه بزرگسالان نیز در ترجمه کتاب های کودکان توجه می شود. جنبه دومخاطبی ادبیات کودکان صرفا درباره خوانندگان واقعی مصداق ندارد، بلکه بازنمود متنی نیز دارد. مثلا در قصه های پریان قرن ۱۷ (از انواع ادبی که از آن زمان به بعد مخصوص کودکان نوشته می شود) دو نوع خواننده حضور ضمنی دارند. مثلا، روایت چارلز پرو از «شنل قرمزی» ساختاری مبهم با دو گروه خواننده دارد: کودکان، که مخاطب رسمی اند و بزرگسالان، که به علت لحن کنایه آمیز و هجوآمیز داستان، مخاطب غیررسمی اند (شویت، ۱۹۸۶: ۱۶ ۸).
آلیس در سرزمین عجایب، وینی دپو و پینوکیو جزو متون دیگری اند که صاحبنظران آنها را به واسطه جنبه های پیچیده دومخاطبی بررسی کرده اند. به نظر متخصصان، جنبه دومخاطبی این نوع متون یکی از ویژگی هایی است که بازتولید آن در ترجمه دشوار است. بنابراین برخی متخصصان معتقدند که مترجم باید خواننده متن مقصد را دقیقا مشخص کند. برعکس نمونه های بالا، بزرگسالان همیشه مخاطب صریح ادبیات کودک نیستند. با وجود این، فقط به این دلیل که واسطه های اصلی ادبیات کودکان بزرگسالانند می توان نتیجه گرفت که دوخوانندگی همواره در ادبیات کودکان نقش دارد. با وجود اینکه دوخوانندگی کودک بزرگسال احتمالا تنها ویژگی منحصربه فرد ادبیات کودکان است، باید توجه کرد که این رابطه شباهت زیادی با موارد دیگر دوخوانندگی دارد. مثلا خوانندگان یک زبانه و خوانندگان دوزبانه اسپانیایی انگلیسی درک یکسانی از متون دوزبانه و چندزبانه ای که برای بزرگسالان نوشته شده اند (مثل کتاب های جونت دیاز) ندارند.

۴- ویژگی های متن گفتاری
ادبیات کودکان را اغلب با این هدف می نویسند که برای کودکان خوانده شود. بنابراین، موسیقی، وزن، قافیه، واژه های بی معنی و بازی با کلمات ویژگی های مشترک داستان های کودکان است. این ویژگی ها گاه مترجمان را ناچار می کند بین موسیقی و محتوا یکی را انتخاب کنند. مترجمان بین الگوهای آشنا و بیگانه قافیه و ترانه کودکان در زبان مقصد نیز باید دست به انتخاب بزنند.

۵- متن و تصویر
حضور همزمان رمزگان کلامی و تصویری در ادبیات کودکان، به ویژه در کتاب های خردسالان، متداول است. رمزگان کلامی و تصویری روابط چندگانه ای با هم دارند. این دو ممکن است، به مثابه ابزارهای موازی که داستان یکسانی را روایت می کنند، یکدیگر را تقویت کنند یا اینکه تضاد داشته باشند، یعنی تصاویر داستان دیگر یا همان داستان را از زاویه ای دیگر روایت کنند.
ترجمه ممکن است شیوه های ارتباط رمزگان کلامی و تصویری را تغییر دهد. اُسولیوان (۲۰۰۶) چند نمونه ذکر می کند که چگونه تفسیرپذیری متون و تصاویر باز در ترجمه به مراتب کمتر می شود، زیرا مترجمان اطلاعاتی را از تصاویر به رمزگان کلامی می برند و بنابراین شکاف های متون را پر می کنند. بنابراین تصاویر به جای روابط متقابل و پیچیده با متن ممکن است به گونه ای انتقال یابند که کارکرد صرفا توضیحی داشته باشند.
وجه اشتراک ترجمه ها و تصاویر این است که گاه آنچه را در متن مبدا تفسیرپذیر یا مبهم است روشن می کنند. این کار ممکن است برای مترجمان دشوار باشد و اگر مترجم نداند که متن با چه تصاویری منتشر خواهد شد یا ترجمه با تصاویر ترجمه دیگری منتشر شود ناهماهنگی ایجاد می کند. یکی از مثال های جالب در این باره ترجمه سوئدی آلیس در سرزمین عجایب است که در آن Father William به Pappa Kantarell (Father Chanterelle) تغییر نام می دهد. در نتیجه، در تصاویری که خاص این ترجمه طراحی شده است، تُو جانسونِ طراح، تصویر قارچ را جایگزین تصویر این شخصیت می کند (Kantarell در سوئدی نوعی قارچ است). وقتی که این تصاویر جدید نیز همراه با ترجمه موجود اثر به فنلاندی دوباره منتشر شدند دیگر با رمزگان کلامی همخوانی نداشتند (ایتینن، ۲۰۰۰: ۱۴۷ ۱۴۲).
احتمالا یکی از علل اینکه متون ترجمه ای کودکان گاه همراه با تصاویر جدید منتشر می شوند به روز کردن بیشتر متن است. این کار ممکن است نوعی بومی سازی فرهنگی متن نیز باشد تا متن مشابه متون غیرترجمه ای شود. این کار به ویژه زمانی انجام می شود که طراحان باسابقه فرهنگ مقصد تصاویر جدید را می کشند. تغییر تصاویر ممکن است روشی برای تغییر محتوای کتاب نیز باشد. پایان های ناخوشایند به پایان هایی به مراتب خوشایندتر تبدیل می شود. مثلا سوختن سرباز کوچولوی سربی در شومینه در تصاویری با رنگ های شاد و روشن نشان داده می شود، در حالی که قلبی صورتی دور سرباز کوچولو را گرفته و رقاص کوچولو هم با سرباز کوچولو می سوزد (الوستد، ۲۰۰۸ب).
اگرچه در ادبیات کودکان متن و تصاویر رابطه خاصی دارند، رمزگان کلامی و تصویری در بسیاری از متون (ترجمه ای) دیگر مثل بروشورهای جهانگردان، کتابچه های راهنما، تبلیغات و گاه ادبیات داستانی بزرگسالان نیز حضور همزمان دارند.
۶- سخن پایانی
ارزش ها و اندیشه های مطرح در کتاب های کودکان ارتباط عمیقی با مسایل فرهنگی دارند، مشخصا به این علت که کودکان مخاطبان این ارزش ها و اندیشه هایند (چه خودشان کتاب ها را بخوانند و چه بزرگسالان برایشان بخوانند) و چنین ارزش ها و اندیشه هایی اغلب به نسل های بعد منتقل می شوند. دستکاری فرهنگی و مداخلات عینی در عناصر نژادی یا جنسیتی، کلمات رکیک و دیگر تابوها را باید با توجه به این مسایل تحلیل کرد. اگر در جامعه ای استفاده از حرف های بد مناسب کودکان نباشد، نمی توان به آنها حالت تقدس داد و در متن های کودکان تغییرشان نداد. ادبیات کودکان نیز هدفش تقویت ارزش های مثبت است.
این موضوع در تاریخچه سانسور در آلمان شرقی مشهود است، اما در جوامع کمتراستبدادی نیز مصداق دارد. به نظر می رسد کودکان تقریبا همیشه از چیزهایی که می خوانند تاثیر می پذیرند. ویژگی هایی که در بالا ذکر شد ویژگی هایی است که یقینا انگیزه بیشتر پژوهش ها درباره ترجمه ادبیات کودکان بوده است. تقریبا هیچ یک از این ویژگی ها مختص ادبیات کودکان نیست، اما آنچه ترجمه ادبیات کودکان را جالب توجه می کند این است که این ویژگی ها اغلب همزمان فعالند و معمولا در محصول نهایی (متن ترجمه شده) تاثیر بسیار بیشتری در مقایسه با، مثلا، ترجمه ادبی برای بزرگسالان دارند.
به علاوه، با مقایسه متون ترجمه شده با متون مبداشان می توانیم دقیق تر نشان دهیم که چگونه کتاب های کودکان دستکاری می شوند تا منطبق با دیدگاه های بزرگسالان شوند. به علت ماهیت نامتوازن ارتباط در ادبیات کودکان، صدای مترجم در کتاب های ترجمه شده برای کودکان بیش از پیش آشکار (یا رسا) می شود. بنابراین، پژوهش های مرتبط با ترجمه ادبیات کودکان ویژگی های کلی و محدودیت های ترجمه و محدودیت های ادبیات کودکان را تا حدی آشکار می کنند؛ ویژگی هایی که ممکن است بیان آنها در انواع دیگر ترجمه و ادبیات غیرترجمه ای کودکان دشوارتر باشد.
سهیلا، مرتضی عبدی، sanaz m.barin و نوبهاری این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ویژگی های ادبیات عاشورایی

ادبیات عاشوارایی را میتوان با ویژگیهای آن بهتر شناخت. مهمترین ویژگیهای ادبیات عاشورایی عبارتند از:
1- عاشورا محوری: عاشورا هستۀ اصلی ادبیات عاشورایی را تشکیل میدهد. به همین خاطر پسوند "عاشورا" برآن اضافه گردیده است. البته نگارنده براین باور است که ادبیات عاشورایی محدود به حوادث روز عاشورا نمیگردد بلکه تمام آن چه را که در پیرامون این نهضت شکل گرفته نیز شامل میشود. حتا قیام ها و رخدادهای پس از عاشورا را که در مسیر قیام عاشورا به وجود آمده نیز دربر میگیرد. بنابراین وقتی گفته میشود "ادبیات عاشورایی"؛ یعنی ادبیاتی که درمحور اندیشه های انقلابی امام حسین(ع) پدید آمده است. به این ترتیب هر شعر وپدیدۀ ادبیی که در جهت اهداف نهضت عاشورا خلق گردیده باشد، می تواند ادبیات عاشورایی محسوب گردد. ولی وجه غالب در این نوع ادبی حضور کارگزاران نهضت عاشورا وحوادث مربوط به آن روز میباشد. نوحهها، مناقب ومرثیهها اکثراً درحول ومحور دهم محرم سال 61 هجری به وجود آمده اند.
2- مخاطب گرایی: ادبیات عاشورایی، ادبیات مخاطب گراست. دراین نوع ادبی، ادبیات هدف نیست بلکه آنچه را بیان میکند هدف است. اما این که چه گروه هایی، مخاطبین اصلی ادبیات عاشوارایی به شمار میآیند، قدری نیاز به تحقیق دارد. چه این که مخاطبین ادبیات عاشورایی درهرجامعه ای متفاوت است. افغانستان، ایران، ... دیدن ادامه ›› پاکستان، عراق، سوریه، و... هرکدام فرهنگ خاص خود را دارند و دارای سطوح مختلف فکری وفرهنگی میباشند. افغانستان کشوری است که خرده فرهنگ های گوناگونی دارد. بعضی از این فرهنگها نمیتوانند مخاطبین ادبیات عاشورایی محسوب گردند وبرخی دیگر هم که با عاشورا وفرهنگ آن پیوند دیرینه دارند، در پذیرش الگوهای فکری عاشورا برخورد یکسانی ندارند. از این رو اگر بخواهیم مخاطبین ادبیات عاشورایی مورد تحلیل قراردهیم باید به بررسی وضعیت مذهبی و گرایشهای فکری -وحتا سیاسی- نیز توجه نماییم. درعین حال گروه های سنی را هم باید مد نظر قرار دهیم. روی این مبنا میتوانیم بگوییم که سه طیف ودسته در افغانستان در ارتباط با ادبیات عاشورایی موجود میباشد:
الف. مخالفین: این دسته گروهی میباشد که با اصل جریان عاشورا مخالف است و هیچ علاقه ای از خود نشان نمیدهد. مانند کمونست ها و فرقه های مذهبی مخالف نهضت عاشورا.
ب. تحصیل کردگان: این دسته افرادی هستند که از تحصیلات آکادمیک برخوردارند و نسبت به عاشورا وادبیات عاشورایی برخود آگاهانه –نه عاطفی واحساسی- دارند.
ج. بنیاد گرایان: منظور از آن روحانیون و عامۀ مردم میباشد. این گروه همواره بر حفظ وضعیت موجود تأکید میکنند وخواهان تداوم مراسم عاشورا مطابق سنن تاریخی میباشند.
مخاطبین اصلی ادبیات عاشورایی دو دستۀ اخیر میباشد. گروه نخست از حوزۀ مطالعۀ ما بیرون است.
اما از لحاظ سنی مخاطبین ادبیات عاشورایی این سه دسته اند:
الف.کودکان پایین تر ازهجده سال
ب. جوانان
ج. پیرمردان
ازمیان این دسته ها پیرمردان مخاطبین اصلی ادبیات عاشورایی محسوب میگردند.
اگر از لحاظ اجتماعی بررسی کنیم، این چند دسته را میتوانیم بر بشماریم:
الف. علما
ب. اشراف
ج. دهقانان
دهقانان وعلما در شمار مخاطبین اصلی ادبیات عاشورایی قرار میگیرند چه این که اشراف کمتر توانسته اند پیوند شان را با فرهنگ عاشورا حفظ نمایند. این گروه بیشتر در صدد به دست آوردن قدرت اقتصادی وسیاسی و غلبه بر طبقات دیگر بوده اند. لیکن علما و دهقانان حافظان اصلی شعایر دینی ومذهبی درکشور محسوب میشوند. مراسم عاشورا هرساله با همیاری این دو گروه برگزار و تجلیل میگردد.
بنابراین از منظر مخاطب شناسی، ادبیات عاشورایی مخاطبین مختلف در سطوح متفاوت داشته ودارد.
مرتضی عبدی، سهیلا و نوبهاری این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
متن در جهان امروز
«هر متنی میان فرهنگی است».نه تنها امروزه در جهان پیوسته و متعامل هیچ متنی بدون تاثیر از متنهای دیگر نیست، بلکه حتی هیچ متنی را در گذشته نیز نمی توان یافت که عاری از تاثیر متنهای دیگر فرهنگها باشد. متنها علاوه بر عناصر درونی خود با توجه به بهره گیری از عناصر میان فرهنگی غنی و بارور می شوند. در نتیجه نه تنها گریزی از تاثیرات میان فرهنگی در متنهای ادبی - هنری نیست، بلکه این تاثیرات می توانند عامل مهمی برای گسترش و رشد متنها شوند. همچنین، در بستر این روابط میان فرهنگی متنها می توان از یک سو به شناخت بهتر دیگری پرداخت و دیگری را آنچنان که هست پذیرفت و از او توقع داشت تا خود یعنی ما را آن چنان که هستیم بپذیرد و از سوی دیگر، گاهی نیز این روابط میان فرهنگی موجب می شود تا ما خود را بهتر بشناسیم.
مرتضی عبدی و سهیلا این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سهراب سپهری می گوید:

ماه بالای سر آبادی است،
اهل آبادی در خواب.
روی این مهتابی ، خشت غربت را می بویم
باغ همسایه چراغش روشن
من چراغم خاموش
ماه تابیده به بشقاب خیار ، به لب کوزه آب
غوک ها می خوانند
مرغ حق هم گاهی
کوه نزدیک من است: پشت افراها، سنجدها
و بیابان پیداست
سنگ ... دیدن ادامه ›› ها پیدا نیست، گلچه ها پیدا نیست
سایه هایی از دور ، مثل تنهایی آب ، مثل آواز خدا پیداست
نیمه شب با ید باشد
دب آکبر آن است: دو وجب بالاتر از بام
آسمان آبی نیست، روز آبی بود
یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم
یاد من باشد فردا لب سلخ ، طرحی از بزها بردارم
طرحی از جاروها، سایه هاشان در آب
یاد من باشد، هر چه پروانه که می افتد در آب، زود از آب در آرم
یاد من باشد کاری نکنم، که به قانون زمین بر بخورد
یاد من باشد فردا لب جوی، حوله ام را هم با چوبه بشویم
یاد من باشد تنها هستم
ماه بالای سر تنهایی است
یک بخش دیگری از داستان خودم، یعنی (خونه جدید من)

هوای تاریک بیرون سوز بدی داشت. سریع قدم بر می داشتم. سعی می کردم هر چه سریع تر خودم رو به خیابان اصلی برسونم، بخاطر سرما هر ثانیه شو احساس می کردم و برای همین راه طولانی شده بود؛ نمی دونم چرا یکبار طبیعت به نفع من قدمی بر نمی دارد! بالاخره به چهارراه خیابان اصلی رسیدم، هر چقدر آدم های پیاده کم بود، در عوض ماشین ها زیاد بودند، عین پارکینگ بزرگه، این شهر! کمی معطل شدم اما بالاخره یک تاکسی جلوم نگه داشت و من و سوار کرد. بجز من و راننده کس دیگری نبود. هر چند آهسته آهسته حرکت می کردیم اما خب، فضای اتاقک ماشین گرم و راحت بود. راننده پر حرف نبود. او در حال خوردن تخمه بود. به پلاستیک نیمه پر تخمه ها که بر روی داشبورد ماشین بود، اشاره ایی کرد و گفت: «تخمه بخور!» و من تشکری کردم و این به این معنا بود که میلی ندارم! سکوت برقرار شد و حرفی رد و بدل نمیشد. درصد بیشتری از انتظارم، از زندگی من تشکیل شده از همین سکوت ها و من به همین نوع از زندگی خو گرفته بودم. چراغ راهنما دوباره قرمز شد و ما صد متر با آن فاصله داشتیم! ماشین ها که نوبت به نوبت جلو می رفتند، ما هم می رفتیم. راننده دوباره گفت: «سیب بخور!» من که تو حال خودم بودم، سیبی در جلوم دراز شده بود ولی دوباره تشکر کردم و راننده با ولع مشغول گاز زدن سیب شد. تازه الان بود که به نیم رخ چهره اش نگاهی انداختم ... مرد نبود، زن بود! و من چطوری تشخیص نداده بودم! صدای عجیب دو رگه اش مخصوص زن ها نبود! کلاه فرانسوی سرش کرده بود و همین باعث شده بود توجهی به چهره اش نکنم! این روزها خیلی ها فرانسوی راه می روند. تو فکر و خیال های خودم بودم، چشمهام که به نقطه ای نامعلومی از روبرو خیره شده بود، یک آن متوجه ی دستی با یک لیوان چای شدم که به سمتم دراز شده بود، دوباره گفت: «چای بخور!»
- «نه، ممنون!»
به راننده نگاه کردم، زن نبود، مرد بود! با سری طاس که فقط دسته ایی موی خاکستری رنگ دور سر طاسش را ... دیدن ادامه ›› پوشانده بود. سبیل نداشت، ریش هم نداشت، کمی چهره ای گوشتالودش دراز بود. دوباره به روبروم خیره شدم، معلوم بود تمرکز ندارم، چطور امکان داشت یک راننده با سری طاس و صدای بم دو رگه اش را یک زن تصور می کردم! جرأت نگاه کردن به راننده را نداشتم! فقط دست راستش را دیدم که کلاه فرانسوی اش را بر روی داشبورد ماشین گذاشت؛ دوباره همان کلاه فرانسوی را می دیدم و این بار خیالاتی نبودم! کلاه فرانسوی بر روی داشبورد ماشین وجود داشت و از جلوی چشمام محو نمیشد. یک مدتی به همین منوال گذشت و ما آهسته آهسته جلو می رفتیم. چراغ که دوباره سبز شد ما هم با سرعت بیشتری از آن عبور کردیم. نفس راحتی کشیدم. در این هنگام صدای دو رگه بیشتر به زنها شباهت داشت توجه من و جلب کرد: «بعد از میدون کدوم سمت میری؟» دیگه مطمئن شدم راننده زنه، ترجیح دادم به صداش جواب بدم اما نگاهی نکنم. نمی خواستم دوباره با چهره یک مرد در حال خوردن روبرو بشم!
آرزو نوری، عاطفه، آرش رضایی و سهیلا این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شهرت و اعتبار بدون تکیه بر نام خانوادگی

وقتی که نیکلاس کیج با نام اصلی ( نیکولاس کیم کاپولا ) در دهه 80 میلادی میخواست وارد عرصه بازیگری شود عمویش فرانسیس فورد کوپولا ( سازنده سه گانه معروف پدرخوانده ) از سینماگران به نام آمریکا بود.

نیکلاس برای اینکه ورود و استعدادش در زمینه بازیگری را مدیون عمویش نباشد نام فامیلش را به کیج تغییر داد و تا هنگامی که به موفقیت نرسید نام اصلی و نسبتش با عمویش فورد کوپولا را بر ملاء نکرد.

او در سخت ترین تست های بازیگری موفق شد و با اتکاء به تلاش فردی و استعدادش به اوج شهرت رسید.نیکولاس کیج در سال ۱۹۹۵ توانست جایزهٔ اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد، یک جایزه گولدن گلوب و یک جایزه انجمن بازیگران فیلم را بخاطر بازی در فیلم ترک لاس وگاس بدست آورد.

اخیراً مُد شده که برخی از این کارگردان های سینما (البته تئاتر رو نمی دونم چون زیاد تجربه ندارم) برای نشان دادن هر چه بهتر از اسم خودشان دنبال یک سری جمله های متفاوت و یا کلمات معنادار می گردند که به سمت خودشون در قبل از اسمشان اضافه کنند؛ به عنوان مثال: بجای گذاشتن کلمه ی کارگردان، یا نویسنده و کارگردان، یا فیلمی از ... ، جملات جدیدی باب شده مثل: آخرین حرف (فلان کارگردان)، که عده ایی از این جمله خوشحال شدند حالا یا به شوخی یا بطور جد می گفتند که «آخ جون آخرین حرفشه ...» که بعدها این جمله تغییر کرد. یا عبارت ساده تری مثل «فیلم دیگری از» خب! اگه از کلمه ی "دیگری" هم استفاده نشه گمانم بر این است! که مردم می توانند تشخیص بدهند یک فیلم دیگری از اون بنده خدا است! البته شاید به تازگی برای این دسته از عزیزان کلمه ی کارگردان کلمه ایی حقیرانه ایست و دیگر نیازهای روحی این قبیل از دوستان را نمی تواند ارضاء کند!!! (شاید هم خودشان را دیگر لایق این کلمه نمی دانند!!!)

..... امید علیزاده
اوا.ت این را خواند
الیکا عظیمی این را دوست دارد
اون "آخرین حرف" که کاش عملی میشد! ولی وقتی مینویسن "فیلم دیگری از" میخوان بگن که این همون کارگردانیه که "دیگر/بقیه ی" فیلماش رو میشناسینو بیاین به واسطه ی خوب بودنشون (البته احتمالن) فیلم جدیدش رو هم ببینین
۰۸ شهریور ۱۳۹۳
قانع نشدم ولی بحث هم نمی کنم.نظرتون محترم.
۰۸ شهریور ۱۳۹۳
قانع نشدم ولی بحث هم نمی کنم.نظرتون محترم.
۰۸ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ای کاش یک ایدئولوژی با عنوان " انسانیت " برای بشر وجود داشت!!!

از: ناشناس
بخشی از یک داستان (خونه جدید من) ...

در این منزل جدیدم همه چیز عالیست، آرام است و من در آن آرامش دارم ... اما این خانه ویژگیهای منحصر بفرد خودش را دارد؛ از همان ابتدا وارد این خونه شدم ایده های عجیب و غریبی در مورد ساختن یک کار مستند در مورد این خونه و مسائل دور و برش به ذهنم می رسد که خرجشم فقط یک دوربینه و خودم که آنها را ترکیب کنم ... اما تنبلی می کنم ... مثلا وقتی پنجره آشپزخانه را باز می کنم حیاط بیمارستانی در جلوی دیدگانم است که در بعضی از شبها صدای ناله و گریه می آید که معلوم می شود کسانی، عزیزی رو از دست دادند ... و نا خواسته برای عزیزانم دعا می کنم که خدای نکرده سلامتی شون و از دست ندهند ...
و من هنوز نتوانستم همسایه طبقه پایینمو ببینم؛ همیشه یک زمزمه هایی به گوشم می رسد، مخصوصا شبها، ولی وقتی از راه پله ها به قصد خرید بیرون می روم می بینم چراغ ها خاموش و کسی نیست ... (با خودم میگم شاید چند لحظه پیش بیرون رفته اند) ... حیاط وحشتناکی دارند ... نه خود حیاط، بلکه از بالا که نگاه می کنم سایه هایی که در حیاط هستند غیر طبیعی به نظر می رسند!
در طبقه بالای واحد من، اتاقی وجود دارد، (شاید چند اتاق) که کلیدش دست صاحب خونه است؛ روزی دو سه مرتبه صدای قدم زدن کسی را می شنوم که از پله ها و از جلوی درب منزل من عبور می کند و به سمت اتاق بالا می رود، صدای بهم خوردن کلیدها و باز شدن در و بسته شدن ... اما تا الان هیچوقت صدای پایین اومدن ... دیدن ادامه ›› آن فرد را نشنیدم! این کلمات و تصاویر مدام در ذهن من می آیند اما نه در ذهن آشفته ی من، چون من واقعاً آرامش را در درون خودم احساس می کنم ... و مطلب آخر اینکه این خونه اصلا امنیت نداره، هر لحظه ممکنه که اتفاقی بیفته ... اما بهرحال ...
در این منزل جدیدم همه چیز عالیست، آرام است و من در آن آرامش دارم ...

.............................................................. خونه جدید من / امید علیزاده
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید