در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال زمان مهدی زاده | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:22:54
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
خیال خـام پلنگ من ، به سوی مــاه جهیدن بود
و مـاه را زِ بلندایش ، به روی خاک کشیـــدن بود

پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دسـت رسیدن بود

گل شکفته ! خداحافظ ، اگرچه لحظــه دیـــدارت
شروع وسوسه‌ای در من ، به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیـم آری ، موازیــان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغـاز ، به یکدگــر نرسیدن ... دیدن ادامه ›› بود

اگــرچـــه هیچ گل مرده ، دوبــاره زنده نشد امّا
بهـــار در گــل شیپـوری ، مدام گرم دمیدن بود


شراب خواستم و عمرم ، شرنگ ریخت به کام من
فریبکــار دغل‌پیشه ، بهانــه ‌اش نشنیـــدن بود

چه سرنوشـت غم‌انگیزی ، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفــس می‌بافـت ولی به فکر پریدن بود
حسین منزوی
جشن افسوس...

گویی گره ای کور خورده است تاریخ جهان
به سردی پس ازطوفان و سکوت زمان
در ماورای باور هستی
در خواب خوش خاموشی
بارها به من عشق می‌ورزد
عشقی که صد نازش بیارزد
جان مرا می‌بوسد
نام مرا می‌پرسد
و من تکرار مکرراتم را باز می‌گویم؛
زمان.
شاید او نمی داند
نام‌ها تنها واژگانی ... دیدن ادامه ›› قراردادی‌اند
و خواب‌هایمان خالی از آگاهی‌اند
و سکوت نشانه رضا نیست
و هرگنگی لال به زبان نیست
تنها، تنها، تنها...
نادیده شدن است
و نپرسیده شدن
و دروغ نگفتن
...
در شهر من،
ضیافتی از اف و افسوس برپاست
پا به بنیاد خانه‌ام بگذار
و اندکی برگ توتون، چراغی خاموش و ظرفی خالی بیاور
تا دود کنیم در میان انبوه خیال، خالی خویش را
و در ژرفترین سکوت‌ها،
تاریکی ناگویای شب فاجعه را سرکشیم
شبی که صبحش را توفیری نیست
....
گرچه هنوز یاد سپیده در اذهان جاری ست
ولی آرمان دیگر آن جوان خوش سیما نیست
و زادنی در نخواهد گرفت
این به بیضه نشستن امید را
...
زمان.12/بهمن/93
دروغ هایی که مرهم است


نسل من نسل مادران خون و آتش

نسل دردهای در سر و دردسر

نسل من نسل پدران مفقود الاثر

نسل کنکورهای بدون آخر

سرزنش های مدام خواهر

...

نسل من

نسل اعتیاد و عشق و خودکشی

نسل یاوران ... دیدن ادامه ›› همیشه مومن و ریل آهن

نسل مستی باعرق های سگی در پستوی خانه

عشق های خیابانی، منکرات و اعدام آدم

...

نسل ترس و ولوله

نسل تفنگ و اسلحه

نسل خون شهیدان وطن

لاله های سربرآورده و همه کاره

...

نسل من

نسل زنده باد و مرده باد

نسل خودکشی با گلوله دشمن است

آه نسل من...

نسل جنگجویان بی پیرهن

نسل میرزاها و برادران ماتم است

...

نسل طاقت از سر درد

پرنده های بی بال

بهشت از سر اجبار

نسل شلاق و شکنجه و کفن،

نسل من، نسل آخر است

...

نسل من

قرن من

قرن بی سباطی وطن

قرن کشتار و ظلم و سیاهی

قرن دروغ هایی که مرهم است



زمان دیماه92
من لذت بردم اونم برا اینکه یادآور خیلی از اون وقتها شد برام.سپاس.

"دلم میخواد گریه کنم
برای قتل عام گل
برای مرگ رازقی
دلم میخواد گریه کنم
برای نابودی عشق
واسه زوال عاشقی"
۱۷ آذر ۱۳۹۳
ممنون ماهور عزیز.نسل ما این روزها رو با گوشت و خونش احساس کرده
۱۷ آذر ۱۳۹۳
بسیار زیبا و تاثیر گذار بود
۱۷ آذر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دموکراسی

دموکراسی در چشم های توست

پلک که میزنی

بلوا می شود در هوا

میان مژگان تو

مست می شود نفس

سر فرود می آورد محال

و شهد می شود تلخی گس خرمالوی کال زندگی

چشم هایم را

به چرای حقیقت می ... دیدن ادامه ›› خوانی

پلک که می زنی

...

دموکراسی در چشم های توست

خیره که می شوی

غوغا می شود زمین

در مسیر چرای چشم هایت

قامت می کشد سکوت

و اسیر می شود تیرگردون

بر خدنگ رهاشده از برق نگاهت

اسیر می شود آفتاب

...

دموکراسی در چشم های توست

چشم که می بندی

جهانی در ظلمات فرو می غلطد

تو رای به خاموشی دهی یا روشنی

دنیایی منتخب توست



زمان؛ زمستان92
خیلی خوب و زیبا بود.
یه جورایی منو یاد ترانه "تصویر یک رویا" که خیلی خیلی زیباست میندازه .
۱۱ آذر ۱۳۹۳
کاوه حیدری؛ حق با شماست دوست عزیز. خوب که نگاه می‌کنم می‌بینم ضعف هایی که می‌فرمایید به وضوح قابل رویت است و سپاس از نظر خوب شما.
۱۲ آذر ۱۳۹۳
خواهش میکنم، اینکه سعی کردین با استفاده از واژه ی معاصری مانند دموکراسی به شعر ژست بدین و به معشوق کلاسیک، فرم تازه ب،قابل ستایشه. اما باور کنید اگه به جای دمکراسی بنویسید دیکتاتوری یا غوغاسالاری، یا فتنه، فرقی نمیکنه. چون اونچه به داد این شعر میرسه دمکراسی نیست
۱۶ آذر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آرام منشین ای یار
این آرامش پیش از طوفان است، آزادی می‌رباید از دل
آرام منشین ای یار...
این بهار و پاییز همزمان است، خزان می‌زند در ذهن
می زند برف سنگین بر رگ تابستان گرم
می خورد باران خشمگین، روی نبض شیشه چون سنگ
آنکه اندیشه آزاد ساخت، آزادی جسم باخت
آنکه سبز را اندیشه و اندیشه را سبز ساخت
خط بطلان بر جوانی خویش کشید
آن پیر غمگین بر کف خانه خود
خون کشید
ای یار...
ای یار...
ای ... دیدن ادامه ›› جفا دیده روزگار
منگر بر این بهار و تابستان
که وهمی ساده آید سراغت
بر خانه و آشیانه و جهازت
این که تدبیر و امید است، امیدی نیست
آنکه رهروی آزادی است، خود آزاد نیست
...
آن جنگاور خسته از خون
پای در رکاب و سینه رهنمون
می‌زند تیغ بر اسب خود
بر سر و سینه و سیمای خود
...
آرام منشین ای یار
بی آنکه بدانی
سیاه سایه مرگ،
جنگ و استبداد و قفس
چون بادی و ابری
در تعقیب توست و عافیت.
...
پس،
برخیز...
شمشیرکش
تیغ برآشوب و رکاب به خون شوی
تنها مُردن به ز زیستن در خفت
تنها بودن به ز با جماعتی چون گوسفند
برخیز و چاره کن
فکری دوباره کن
جامه مدر، مچ بند مزن، سخن مگو
سکوت و خشم سلاح کن
پیاده باش، دفاع کن
سواره شو، قیام کن
سکوت مکن، فریاد کن
جماعتی به خواب است
فریاد کن فریاد کن
خفته به آرام را بیدار کن
جوان از پیر و پیر از غصه ها جدا کن
برخیز و چاره کن
حنجره، از سکوتی تازه پاره کن

زمان؛9/9/93
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مه‌ست این دل اشارت می‌کرد که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته‌ست عجب یا بشر است گفت این غیر فرشته‌ست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد گفت می‌باش چنین زیر ... دیدن ادامه ›› و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو

مولوی
به به .
و چقدر یاد خوبی بود از خواننده این اثر .
۰۴ آذر ۱۳۹۳
ممنون لیلا جان از کامنت خوبت :)
۰۴ آذر ۱۳۹۳
فدای شما!
:-*
۰۴ آذر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش
وان گهم درداد جامی کز فروغش بر فلک
زهره در رقص آمد و بربط زنان می‌گفت نوش
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا ... دیدن ادامه ›› غم مخور
گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید
زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش
ساقیا می ده که رندی‌های حافظ فهم کرد
آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش

حافظ شیرازی
دم به کله می‌کوبد و شقیقه‌اش دو شقه می‌شود
عقرب عاشق
بی آنکه بداند حلقه آتش را خواب دیده است
...
حسین پناهی
جسارتا فکر کنم دو خط آخر رو جا به جا نوشتید.

دم به کله می کوبد و شقیقه اش دو شقه می شود بی آنکه بداند حلقه آتش را خواب دیده است عقرب عاشق...
۲۶ آبان ۱۳۹۳
حق با شماست خانم زهره
۲۶ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از سری نامه‌های عاشقانه من به همسرم( شماره هشتم)
ای عشق همه بهانه از توست...
چه می دانی دلتنگی چیست، چه می دانی با چه دل دردی به درد خود می‌پیچم و در تک تک لحظه‌های زندگی‌ام مجنون وار تو را می‌جویم. عجیب است این حس فوران کرده در وجودم. افسوس می‌خورم که این همه در دوری از تو تب دارم.
می‌دانی، تو که نیستی دنیا تاریک است و بی جلوه. این است که دل طلب جام جم از تو دارد و بس. اما معشوقه زیبا و بی‌مانند من. ای هستی بخش تمام بودنم و وجود دهنده وجوه تاریک قلب من. یاری دهنده من در مسیر زندگی بی تو تاب بودن نیست مرا. افسوس که ترسم این است که حال پرشور و شرر من گاهی خسته‌ات ‌کند و کم حوصله ‌شوی از من، ولی این نه دست من است که آتشی ست زبانه کشیده از قلبم. آتشی که نه تنها مرا، بل تمام هستی‌ام را در چنبره‌ای داغ و بی‌مانند می‌بلعد.
آری این همه که من در پی تو باشم و هستم و این همه که من دغدغه تو را در وجودم دارم گهگاه دلیلی می‌شود بر ناآرامی و خروشم. حس تب و تاب و تپش قلبم. و گاه نیز آزارم به تو می‌رسد و با آنکه از گل نازک‌تری نباید بر کرانه زیبای نامت همراه کنم، گاه قلب زیبایت را دردمند می‌کنم که مستحق بخشش تو نباشم هم، تو می‌بخشی واین عشق بی‌نهایت است که امید زندگی به من ... دیدن ادامه ›› اعطا می‌کند.
خوشا همه عمر در کنارت بودن. امیدم است روزی روزگاری نه چندان دور و گم بتوانیم در اثر تکمیل وجود یکدیگر و این به هم آمیختگی روزهایی پرتر از شادی و ثروت رقم بزنیم و کودکانمان را زیر پر و بال عشقی بی‌کران پرورش دهیم و به آینده‌ای درخشان برسانیم.
آنکه هر لحظه در تب عشق تو جاودان می‌سوزد.
(باور کن با عشق توست که رنج مجنون را در طلب وصال لیلی درک می‌کنم)
عالی!عالی!عالی!
۱۹ آبان ۱۳۹۳
بهاری دیگر است

در روز تولد فرشته ای

در میلاد کسی که چشمانم با حضورش بارانی است

از این ببعد شادتر خواهم بود

و دلم را به میهمانی آسمان خواهم برد

آقای مهدی زاده محترم...

تبریک بنده رو هم برای بودن فرشته آسمانیتون بپذیرید!
۲۰ آبان ۱۳۹۳
لیلا عبدی، ماهور ابراهیمی
:)
۲۰ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


سلام

خداحافظ!

چیز تازه ای اگر یافتید،

بر این دو اضافه کنید

تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار.



"حسین پناهی"
سلام
ایمان
خداحافظ
تردید!!
۱۹ آبان ۱۳۹۳
گر نمایان نشود در، بدان شک رخنه کرده
پنجره باز کن و فریاد کن دل توبه کرده
۱۹ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی

آوای تو می خوانَدَم از لایتـناهی

آوای تو می آرَدَم از شوق به پرواز

شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی

امواج نوای تو به من می رسد از دور

دریایی و من، تشنه ی مهرِ تو، چــو ماهی

دیدارِ تو گر صبحِ ابد هم دهَدَم دست

من سرخوشم از لذتِ این چشم به راهی...



"فریدون مشیری"
در این شب دلگیر همین بس
خُرسند شدیم به خنده‌ای مست

ممنون جناب مهدی زاده
۱۴ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خورشید هم اگر طلوعی دارد به تمنای نگاه توست
گرنه مرده بود پیش از تولد نخستین انسان
و سپهر نیلگون تبسم چهر
بی‌شک زهر تلخ مردافکنم باشد، بی‌تو
آغوشت هر لحظه تولد دوباره‌ام می‌شود
و دوری از تو بزرگترین اندوه زمین

زمان: 93/8/6
تقدیم به همسرم که زندگی‌ام از او روشنایی می‌گیرد
جنگ، جنگ است

گوش کن. سوت خمپاره و نفیر گلوله فضا را پر کرده است. گرد و غبار ناشی از انفجارها چشم را کور می کند. خانه های کوبیده شده دو سوی خیابان با قامت هایی در هم شکسته صف کشیده اند. خیابان که چه بگویم، بسان تپه ماهورهایی می ماند که خبر از پشت گودال هایش نداری.
تکه های گوشت و خون سیاه شده همه جا به چشم می خورد. علی را صدا می کنم. باید از این خیابان عبور کنیم. باید به آن سوی خیابان برسیم، پیش از آنکه حیوانات آدم خوار همسنگرهایمان را که زخمی و بی دفاع شده اند را زنده زنده بدرند.
گربه ها زل می زنند در چشم آدمی وطوری نگاه می کنند که گویی بوی گوشت تنت از خود بی خودشان کرده است.
قسمتی از یک داستان (خرداد93)
@آیلار صالحی؛ متن بسیار زیبایی بود. سرزمین صلح‌های موقت میان جنگ‌های پیاپی
۱۰ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بی تو
نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکینم
چرا صدایم کردی
چرا ؟
سراسیمه و مشتاق
سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
نشان به آن نشان
که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
و عصر
عصر والیوم بود
و فلسفه

حسین پناهی
›› تا ۲ پاسخ



برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زنی که صاعقه وار آنک ، ردای شعله به تن دارد

فرو نیامده خود پیداست که قصد خرمن من دارد

همیشه عشق به مشتاقان ، پیام وصل نخواهد داد

که گاه پیرهن یوسف ، کنایه های کفن دارد

کی ام ، کی ام که نسوزم من ؟ تو کیستی که نسوزانی ؟

بهل که تا بشود ای دوست ! هر آن چه قصد شدن دارد

دو باره بیرق مجنون را دلم به ... دیدن ادامه ›› شوق می افرازد

دوباره عشق در این صحرا هوای خیمه زدن دارد

زنی چنین که تویی بی شک ، شکوه و روح دگر بخشد

به آن تصوّر دیرینه ، که دل ز معنی زن دارد

مگر به صافی گیسویت ، هوای خویش بپالایم

در این قفس که نفس در وی ، همیشه طعم لجن دارد”

― حسین منزوی

تو کران کران اقیانوس زلال
من قدم قدم صدف بی دست و پای
قلب من دُرّ شفاف تو
نباشی قلب می‌خواهم چکار
ساز و آواز تویی
نغمه جانساز تویی
گوش منم چشم منم پیکر بی‌شکل منم
تو همه راز نهفته
من همه مشتاق و شهره
تو پر از عاشق و معشوق
تو خود جنت موعود
من سر و پا سوز جهنم
من همه قلب زمینم
تپشم از نفس تو
من همینم
من همینم
........................

تقدیم به نوای عزیزم... دوست و همسرم که رنگ دنیای مرا زیبا و پرمهر کرد.
چقدر زیبا بود .
امیدوارم همیشه عشقتون همینقدر رگرم و پرشعله باشه و زندگیتونو پر از گرما و شور کنه .
۲۵ شهریور ۱۳۹۳
ممنونم آیدا خمان.
۲۵ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چشم به راه


و در آینه خاطر تو
تا ابد

چشم براه می مانم

...

گر چه من و تو

جدا جدا

هر یک به راهی رفتیم، ولی

چشم من به راه تو

چشم تو به راه من

...

خوش خبر باشی زندگی

همین کافی ست

برای من

زمان؛ 29 مرداد 93
خوش خبر باشی زندگی...
۰۲ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بیماری ترس

ترس از دست دادن
ترس بی تو بودن
بی تو مردن
و بدتر از همه
ترس تو را ترساندن
سخت غمگینم کرده است
می دانم که هستی و ماندگاری
لااقل فعلا اینگونه ای
اما..
من...
ترس دستانی را دارم که دست‌های کوچک و زیبایت را بیش از دست های من گرم کنند
و مردی را که بیش از من تو را بخنداند
و اندوهی که دلم را سیاه کند و دلت را گریزان از من

زمان؛ 11/06/93
چقدر عالی بود
۱۱ شهریور ۱۳۹۳
شعری صادقانه و بی ترس ...
۱۲ شهریور ۱۳۹۳
همین ترس‌ها انسان را از خودش،‌از عشقش و از همه آنچه برایش عزیز است دور می‌کند، آنقدر دور که روزی هرچه می‌گردد پیدایشان نمی‌کند چون روزی در همان ترس‌ها گمشان کرده... زیبا بود.
۲۶ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شعر زیبایی برگرفته از دیوار سمانه کهربائیان؛


صدای قفل در پر داد کفترهای چاهی را
به چشمانم فرو کردند نور صبحگاهی را

سپس با چشم بند از چاه سلولم برون بردند
مبادا در مسیر خود ببینم جز سیاهی را

کسی خونسرد میزد مهر پای حکم تقدیرم
کسی بر باد میداد آخرین امّید واهی را

وکیل ناامیدم ناله ای ... دیدن ادامه ›› میکرد گهگاهی
که طولانی کند شاید روند دادخواهی را

تمام نامه ها ناخوانده در پرونده ای بسته...
فقط پر کرده بودم کوه کاغذهای کاهی را

چه سودی داشت زاری ها، تضرع ها، نیایش ها
کجا پیدا کنم الطاف پنهان الهی را؟

حرج بر قاضی آسوده خاطر نیست، میدانم
که ماهیگیر هرگز نشنود فریاد ماهی را

به شوق کعبه میرفتم که ره بردم به ترکستان
تمام عمر پیمودم مسیری اشتباهی را

سمانه کهربائیان

لطف کردید آقای مهدی زاده
۰۸ شهریور ۱۳۹۳
من از شعر خوب استقبال می کنم همیشه.
۰۸ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
توافق


ما توافق کردیم

بر سر فصل بهار

و همه تابستان را عشق ورزیدیم

همراه برگ‌های پاییز

دل‌هایمان را به پای هم ریختیم

و به آغوش کشیدیم همه زمستان را

ما سال‌های سال ... دیدن ادامه ›› به ما بودنمان بالیدیم

عشق از ما آغاز شد

و آدم و حوا را آموختیم به لبخندی ساده

ما شیفتگان یک شعریم

و دوبال یک پرنده

اما...

یخ‌های قطب هم روزی آب خواهند شد

و آتشفشان کلیمانجارو خاموش

ما ترس را دیده‌ایم

و از تردید گذشته‌ایم

بی‌آنکه بپذیریم که فقر مایه انحطاط است

و نوع بشر محکوم به ویرانی

ما عشق را گریسته‌ایم

و مرگ را هزاران بار بوسیده‌ایم

با آرمان‌هایمان بزرگ شدیم و با سرکوب‌هایمان پیر

ما فصول مشترک یک کتابیم

و غریقان نجات یافته یک گنداب

ما به جان کندن‌هایمان خندیده‌ایم

ستاره‌ها را بارها تا آخرین سپیده شمرده‌ایم

و باران را بارها باریده‌ایم

فرو ریزنده و سرد

جان می‌کنیم تا جان ببخشیم

و خون خودمان را می‌مکیم

به جبران امیدهای پربسته

درد را به ما نیاز است و مارا به مرگ و این تنها آزادی حقیقی ست

زمان اردیبهشت 93