این نمایش، روایت مواجههی یک خانواده با سوگ پس از مرگ پدر خانواده بود؛ اما سوگ در این خانواده تنها به غم و خشم از دست دادن محدود نمیشد، بلکه با بحران هویت و وابستگی شدید نیز همراه بود.
تا اواسط نمایش، با ریتمی بسیار کند و خستهکننده روبهرو بودیم که باعث میشد تمرکز روی داستان دشوار بشه. در طول اجرا، سوالات زیادی برای من ایجاد شد:
نقش مادربزرگ خانواده توسط یک بازیگر مرد اجرا میشد، در حالی که نزدیکترین ارتباط نمایشی این نقش با شخصیتِ بازیشده توسط آزاده صمدی بود. این انتخاب برای من بیمعنا و تا حدی گیجکننده بود.
بازی آزاده صمدی قوی، باورپذیر و تأثیرگذار بود، اما متأسفانه در انتخاب سایر بازیگران، تناسب مهارتی رعایت نشده بود و این ناهماهنگی در اجرا کاملاً به چشم میآمد.
در روایت داستان، پرشهای زیادی در مراحل مختلف سوگ وجود داشت که باعث میشد در بسیاری از لحظات، تماشاگر نتونه پیام اصلی نمایش رو به درستی
... دیدن ادامه ››
درک کنه.
یکی از عناصر مبهم نمایش، تکانهای ناگهانی و بیدلیل خانه بود که هیچ توضیحی دربارهی دلیلش ارائه نمیشد و صرفاً به سردرگمی مخاطب دامن میزد.
در مجموع، نمایش تلاش داشت به این نکته اشاره کنه که اگر با سوگ یا هر نوع فقدان، به شیوهای صحیح و اصولی مواجه نشیم، نهتنها از بین نمیره بلکه میتونه شدیدتر بشه و ما رو در یک چرخهی معیوب روانی گرفتار کنه.
با این حال، حتی این پیام هم بهراحتی برای همهی تماشاگران قابل دریافت نبود و اجرا در انتقال مفاهیم دچار ابهاماتی جدی بود