در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال پویا نورمحمدی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 20:51:04
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید

از بار آخری که دیدمش روزها می گذشت شاید سال ها. تغییری نکرده بود لبخندش همانقدر دلفریب بود . هنوز گاهی که گمان می کرد حواسم با او نیست با خودش حرف می زد. می دانستم مثل زنان خسته ای که خود را به خنده های بی دلیل میسپرند و با چشمانی غمگین می گویند خنده بهترین درمان است ، رفتار می کند.
به سختی تغییر می کرد نمی دانم چند روز با خود کلنجار رفته تا آرایش موهایش را عوض کند. کاش یک بار از من می پرسید تا بگویم من تو را همان گونه می پسندم با همان سادگی که اولین بار دیدمت.
کاش می پرسید تا بگویم چقدر زیباست.
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

به تو می اندیشم و زمان در تو می میرد
رویا جان می گیرد و شرم آغاز می گردد
چشمانت در رویا هم مرا مغلوب می کند
و مرا یارای رقابت نیست..
.
.
.
.
به تو می اندیشم و می دانم بزرگترین خودکامه تاریخی.
هر لحظه به فتانی, مرا جان فسرده ای.
با تو چه توان گفت که هرچه سخن ساختن، ... دیدن ادامه ›› ناکام تر.
آورده اند که عشق در سخن نهفته ماند
به تو می اندیشم و می دانم زبان عشق نمی دانی
به تو فکر می کنم و می دانم جز اندیشه بر تو گزیرم نیست
لاجرم به تو می اندیشم و آرام می میرم
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گرایشم به یک زن مرا درگیر انزوا کرده بود . سال ها از من بزرگتر بود . کمتر می دیدمش . بر خلاف تصورم شوق دختران جوان را .. نداشت. گاهی برایش نامه ای می نوشتم و او به ندرت پاسخ می داد . دوستش داشتم بی آنکه بدانم چرا ؟
می دانستم جز من با مرد های دیگر مراوداتی دارد اما برایم فرقی نداشت . من او را دست داشتم و او خوب می دانست چطور مرا وادار به عشق کند .
رمز امتداد دلبستگی همین بود. عشق از یک مسیر یک طرف می گذرد.
راستش را بخواهی عشق چیزی جز تصور نیست . تصور چیزی که وجود ندارد . برای عاشق بودن نه باید همه چیز را دید نه همه چیز را دانست . برای عاشق بودن تنها باید عاشق شد.

از: خود نوشته
Someone، سحر بهروزیان و حدیثی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یکی از فیلم های خوبی که دیدم .اگه آخر فیلم همون جوری که دوست داشتم تموم می شد از بهترین فیلم هایی که دیدم میشد . باید گفت که فرهادی سینمای خودشو داره . چیزی که فقط درباره ی معدودی از سینما گرا می شه گفت . تو ایران شاید فقط کیارستمی بود تا قبل از فرهادی . . فرهادی وام دار کسی نیست .سینماش هویت داره . مخصوص به خودشه .
اگه آخر فیلم اسمشو نبینی بازم می فهمی که کاره فرهادیه و این خوبه .
فیلم به شدت درگیر کنندس و پر از تنش . تنشی که حتی می تونه تا چند ساعت و چند روز بعد از تماشا همراهت باشه . . باز هم تاکید فرهادی بر اضطراب . اضطراب انسان بودن و ماندن که به تصویر کشیدنش بی نهایت دشواره .
Fahimeh Moussavi، مازیار مجد، الهه الف و sanaz m.barin این را خواندند
سپهر امیدوار، زهرا.غ و پریا. اچ این را دوست دارند
به نظر من میشه گفت که عبدالرضا کاهانی هم سینمای خودش رو داره..
۱۵ تیر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پیش از آنکه واپسین نفس را برآرم
پیش از آنکه پرده فرو افتد
پیش از پژمردن آخرین گل
بر آنم که زندگی کنم
بر آنم که عششششق بورزم
بر آنم که باشم
در این جهان ظلمانی
در این روزگار سرشار از فجایع
در این دنیای پر از کینه
نزد کسانی که نیاز مند من اند
کسانی که نیازمند ایشانم
کسانی که ستایش انگیزند ... دیدن ادامه ››
تا دریابم
شگفتی کنم
بازشناسم
که ام ..
که می توانم باشم
که می خواهم باشم ....
تا روز ها بی ثمر نماند
ساعت ها جان یابد
لحظه ها گران بار شود .
هنگامی که می خندم
هنگامی که می گریم
هنگامی که لب فرو می بندم
در سفرم به سوی تو
به سوی خود
به سوی خدا
که راهیست نا شناخته
پر خار ..
نا هموار
راهی که باری در آن گام می گذارم
که قدم نهادم
و سر بازگشت ندارم...
بی آنکه دیده باشم شکوفایی گل ها را
بی آنکه شنیده باشم خروش رود ها را
بی آنکه به شگفت در آیم از زیبایی حیات
اکنون مرگ می تواند فراز آید
اکنون می توانم به راه افتم
اکنون می توانم بگویم , که زندگی کردم ...


مارگوت بیکل _ برگردان بامداد
من قبلا ویتسک رو خوندم و انتظار داشتم یه تئاتر ببینم که از دیدنش به اندازه ی خوندنش لذت ببرم .باید بگم این کار خیلی خوب بود و از دید من یه نمایش بین المللی بود . اما نمی دونم چرا نمی تونم با مدرن سازی آثار کلاسیک کنار بیام . دراماتورژی این روزا شده اضافه کردن یه سری نشانه ها که درکش فقط با پیش زمینه ی ذهنی شبیه خالقش ممکن میشه. البته این نمایش زیاده روی نداشت مثل کاری که آقای چرمشیر می کنن. بازی ها واقعا محشر به خصوص خانم پناهی ها .
در آخر فکر می کنم این روزا تئاتر به یه دگما 95 از نوع تئاتریش نیاز داره :))
ضمنا اگه بشه اسم اینو گذاشت برداشت آزاد تقریبا می شه گفت این نمایش کمتر به نوشته ی بوشنر وفادار مونده .
۱۱ اسفند ۱۳۹۱
ویتسک ، نمایشنامه ای از گئورگ بوشنر ، برگردان ناصر حسینی مهر
انتشارات ققنوس ، چاپ دوم ، 1390 . 2500 تومان. معمولاً انتشارات مولا (انقلاب - چهارراه وصال ، روبروی سینما سپیده ، کنار شیرینی فرانسه) اکثر نمایشنامه هارو داره
۱۱ اسفند ۱۳۹۱
به نظر کار خوبی نبود..بازی ها خوب بود...یه کار متفاوت و معمولی بود
۱۶ اسفند ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گندمزار..
مواج در باد و گندمکانی دل به مترسک باخته .
خورشید زردی مزرعه را مضاعف کرد و کلاغ ها در غور جادوی مترسک .
سال هاست که بر حدس حرکت بعدی اش ملول ماندند و از پایداری اش در شگفت شدند.
روز ها به انتظار می گذرانند و یاس را در قلب های کوچکشان پر و بال می دهند .
انتظار غریب است .
بی آن نتوان زیست و با آن نتوان زیست .
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سنگ بر آبگینه می زنند .
ماهی سرخ از درد درون
بی درنگ گرد مسیری دوران
گرد یک چرخه ی بی حاصل بودن دور می شود ..دور .
و به سنگی دیگر ..ماهی از راه ننشستست هنوز .
دور می رود .. دور
به خیالش اینجا امن تر از لحظه ی پیش , دل به فردا دارد .

دور رفتم از شهر و دیار.. از هراس سنگی
اما ..دل به آبگینه ی کوچک دادم .
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گروهی گفتند خدایی نیست .. و انسان ها کشتند
و خدایی نبود
گروهی گفتند خدایی هست ..و انسان ها کشتند
و خدایی نبود
گروهی مجاب شدند بر کشتن برای خدا
گروهی مجاب شدند بر مردن برای خدا
آنچه بود در قلب ها بود و مرگ هر قلب آغاز بی خدایی
آن ها خدا را می کشتند .
درود ...خیلی پر معنا بود ...دوست داشتم
۰۱ اسفند ۱۳۹۱
سپاس خورشید :)
۰۳ اسفند ۱۳۹۱
سپاس محمد رضای عزیز .
۰۸ اسفند ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در باران و به شب .. به زیر دو گوش ما در فاصله ای کوتاه تر از بستر های عفاف ما... روسپیان به اعلام حضور خویش آهنگ های قدیمی را با سوت می زنند ... در برابر کدامین حادثه آیا انسان را دیده ای با عرق شرم بر جبینش ..
آن گاه که خوشتراش ترین تن ها را به سکه ی سیمی توان خرید , مرا دریغا دریغ هنگامی که به کیمیای عشق احساس نیاز میفتد ..همه آن دم است .... همه آن دم است .
قلبم را در مجری کهنه ای پنهان می کنم.. در اتاقی که دریچه ایش نیست ... از مهتابی به کوچه ی تاریک خم می شوم و به یاد همه نومیدان می گریم ...
آه من حرام شدم ...
با این همه ای قلب دربدر از یاد مبر که ما _من و تو _ عشق را رعایت کرده ایم
از یاد مبر که ما _ من و تو _ انسان را رعایت کرده ایم .. خود اگر شاهکار خدا بود .. یا نبود


شاملو
شاملو.........اسطوره ای که هرگز تکرار نخواهد شد....
۲۳ خرداد ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
همیشه اینجوری بوده..
در جلویی خونه ی کوچیکم از وسط یه باغچه ی زیبا با گلای آفتابگردون باز میشه .
همه ی دوسام می گن این بابا خیلی شاده .. خیلی سلیقه داره .
خونم یه در پشتیم داره که اکثرا از اونجا می رم و میام .. یه در که رو به یه حیاط که نه یه خاکروبه باز میشه .
آسمونش همیشه خاکسنریه و هوای لعنتیش همیشه ی خدا سرده .
انقد سرده که پوست صورتم مثه لاستیک شده .
حالا نمی دونم چرا هیچوقت هیچ آدمی فک نمی کنه چرا هر وقت از در جلویی میام بیرون یه عینک آفتابی به چشم دارم و یه شال دور گردنم .
همیشه اینجوری بوده . آدما خوشیاتو بزرگ می بینن.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امشب وسوسه ی یک رویا ,قلب بی خواب مرا تا دم یک راه کشاند ..و همان اول آن راه غریب تنش جذبه ی جسمی در باد حس آغاز مرا باز نشاند . نشمه ای در همان پیچ نخست با ندایی مملو از حس غریب , روح و ایمان مرا جان بفشاند ..
دست بر صورت خود می گیرم و به یاد همه ی خاطره ها می افتم .. با خودم می خوانم من به این راه تعلق دارم ..
دیر روزیست که شبهایم را سر بر این راه , مکرر دارم .. و صدایی هر شب غم تنهایی این جاده را می شوید .. من به این راه تعلق دارم ..
روز ها می گذرد , کاسه ی عمر به دست در سراشیبی این راه به خود می گویم رو به پایان دارم ..
اما این راه .. تک تک , این پیچ و خمش عشق بیمار مرا خوب به خاطر دارد .
من به این راه تعلق دارم .
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیشب مسیح آمد .. با اسبی سپید .. با قبایی سبز .
دیشب مسیح آمد .. به شهری با مردمانی دردمند .
دیشب مسیح آمد .. با وعده هایی از تاریخ پر درد.
دیشب مسیح آمد .. چیزی نگفت , کاری نکرد .
دیشب مسیح آمد .. کورها کور ماندند و عدالت درپستوی خانه ی هر زورگویی پنهان شد.
دیشب او آمد رسالتش را تمام کرد و رفت.
او امید را تا اینجا زنده نگه داشت ودیگر امیدی نبود.
بر فراز مهتاب و از بالای ستارگان .. چیزی , کسی مرا می خواند..
می آید با نگاهی سرد و جسمی رها..
گیسوان سیاهش بر ظلمت شب چیره شد و ابر ها را به دو پاره کرد.. نسیمی نوازشگر وزید .
دامنش غرق از پولک ستارگان و پیراهنش جاده ای بر خود داشت که گویی مسیر رستگاریست .. و من بی تاب ..
سوار بر ارابه ای با دو اسب که هر یک پا بر آسمان می کوبید و در باد می لغزید .
گیسوان دخترک در باد و نگاهش سرد . چند سال بیشتر با هم فاصله نداریم .
نا گاه به غرش رعدی اسبان سر از راه گرفتند و به سمت ماه تاختند .
دخترک لبانش لرزید و دنباله ی از اشک بر هوا ماند .
دخترک عاشق بود و اسب ها تقدیر.. من به تقدیر پاک باخته ام .
بی هیچ فریادی ..من خاطره ی ماه را از یاد برده ام .. هر بار که به آسمان خیره می شوم دیگر شب نیست . خورشید چشمانم را کور می کند .
با احترام به همه ی نظرات . فیلم به هیچ وجه از دید من و در یک نگاه کلی خوب نبود . یه مسکن برای مردم در سختی از طرف یه نگاه خاص . بازی آقای حسینی خوب بود اما ضعف هایی داشت که به نظر از ضعف کارگردانی بود . کافیه این فیلم رو با من سم هستم ( البته که قیاس درستی نیست ) مقایسه کرد تا ضعفای ساختاریشو بهتر درک کرد .
فائقه معتمدی و فرناز نوروزی این را خواندند
پویا نورمحمدی این را دوست دارد
من این فیلمو آخر موفق نشدم ببینم... ولی تو همون نگاه اول منم یادِ "شان پن" تو فیلم " I am sam " افتادم. بازم با این حال نمیشه (نباید) مقایسه کرد. شهاب حسینی جای خود.. شان پن هم جای خود.
۲۱ بهمن ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من این فیلمو 5 روز پیش دیدم و کلی نقد دربارش خوندم که کمتر شکلی از انصاف داشت. به نظر من این فیلم بهترین کار توکلیه . البته من همیشه فیلمای تلخ رو دوست داشتم .درسته که از نظر روایت شبیه کارهای برگمان و از لحاظ فضا شبیه آثار تارکوفسکی بود اما واقعا تو سینمای ما و حتی آسیا و آمریکا نمونه ای براش نیست .برا همین همون روز گفتم اگه یه نفر از ایران بتونه یه بار دیگه کن رو ببره , اون توکلیه .برای بهتر نوشتن باید چند بار این فیلم رو دید . اما بازیه خانم علیدوستی واقعا عالی بود . فیلم نامه , کنتراست فضا ها و تصویر برداری و طراحی صحنه هم عالی .. به موسیقی هم دقت نکردم چون نمی دونستم کار علیزادست :)
مشتاق شدم فیلم رو ببینم :)

روایت شبیه کارهای برگمان و از لحاظ فضا شبیه آثار تارکوفسکی
چه شود.
این که یعنی قابل دیدن نیست D: باید چرت بزنیم :)
۲۱ بهمن ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من این نمایش رو هفته ی پیش دیدم . فکر می کنم یه برداشت ضعیف از یه اثر بزرگ بود . کسی که حتی شازده کوچولو را با صدای شاملو شنیده باشه نمیتونه از این کار راضی باشه . در ضمن فکر می کنم بازیگر مرد به خصوص به خاطر نوع صدایی که داشت برای این نقش مناسب نبود .در کل حرفی برای گفتن هم نداشت . خیلی دیالوگ های بهتری می تونست تو این کار باشه مثل اونجا که شازده کوچولو می گه " اگه به آدم بزرگا بگید.. یه خونه ی قشنگ دیدم از آجر قرمز,که جلو پنجره هاش غرق شمعدونی و بامش پر از کبوتر بود... محاله بتونن مجسمش کنن. باید حتما بهشون بگی یه خونه ی چند میلیون تومنی دیدم تا صداشون بلند بشه که : وای !!! چه قشنگ.." :)
وسوسه ی انسان بودن برای اندیشه های مغز چوبی خیلی بزرگ بود...

خوب بود. متن خوب بود و صحنه ها تماشاگر رو درگیر می کنن. در کل فکر میکنم به دنبال یک مسئله بود .. انسان و اضطراب انسان بودن و ماندن :)
وسوسه ی انسان بودن برای اندیشه های مغز چوبی خیلی بزرگ بود...

خوب بود. متن خوب بود و صحنه ها تماشاگر رو درگیر می کنن. در کل فکر میکنم به دنبال یک مسئله بود .. انسان و اضطراب انسان بودن و ماندن :)
من این کار رو دوست داشتم .. با وجود این همه تکرار ملال آور نبود و با وجود تمام سادگی در تمامی عناصر و پرهیز از تکلف ,در آخر چنان ذهن منو درگیر کرد که تا به حال در هیچ اجرایی به این وضع دچار نشده بودم. کلا حرف هایی برای گفتن داشت. اما کاش نوشته ی آقای خوشباش رو قبل از تماشا میخوندم.به هر حال راضیم از کار. :)