«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
توت افتاد
از درخت.
همانجا دراز بکش که هزاره های بعد
از درک استخوان لگن تو
دستان گونه ای انسان کمی خمیده است
به سمت یکدیگر
ذوب بافت ماهیچه هایت، عطریست به پیشانی سفر دیگر مردگان
من
نامت را
خواب هایت را و جواهراتت را به یاد نمی آورم
اما دوستت دارم
پایان اجرا تلاقی باران بود و گشودن درب تیره ی سالن به حیاط
و من روی صندلی ردیف سوم خوشبختی نشسته بودم
با یه تصمیم پایان نمایش رو پذیرفتم که اگر برفی هم بود
حالا دیگه نشسته روی من
روی دکور
روی مرداد
بعد از پایان اجراهای نمایش ل ته کارگاههای عاطفه تهرانی برای دوره های جدید ثبت نام می کند. جهت اطلاع بیشتر با اینجانب تماس بگیرید
رضا تهوری 3254 501 0935
موج رادیوی کوچکم
افتاده روی گریستن نوزادان
موج رادیوی کوچک تو کجا را می گیرد
صدای گچ!
که ی را شکسته می نویسد روی تخته
بیا خوب گوش کنیم
من گریستن های نو را
تو شکسته نویسی کلمه ها را
تبریک به خانم عارفه لک
که فکر کنم با استاد خودشون آقای پیام دهکردی برای نخستین بار و در یک اجرای حرفه ای همکار و همبازی شدن
حلاوت این تجربه و هنرنمایی مبارکتان باشد
بی گمان ،
تو برای مداوای انزوای من
مرگ را باید در استوایی ترین قاره ی آفتاب
که مشرق نوبنیادش را
از تکان ِکتف های گندمگون ِ من
خواهد شناخت
از عزیمت ِ خود شرمگین کنی .
یه جاهایی آدم دردش میگیره از اینکه رو صندلی نشسته و نمیتونه پاشه
نمیتونه پاشه و بزنه بیرون
بری هرجا که شد و هر بلایی که سرت اومد
فقط بری و رو اون صندلی لعنتی نشسته باشی
من خواب می دیدم تکه ای از پوست درخت
مثل کف دستان من
پوست پیشانی ام دچار خطوطی بیهوده شده اند
تکه ای از هوا
یا به تعبیری باد یا اکسیژن
گوش در آورده اند و قاصدکی را نُت تصور می کنند
پستان هارا آواز
تپه ی زرد دور دست را به مفهوم دعا
باور ... دیدن ادامه ›› میکنی مسیح به من لبخند زد و سلام کرد
من احمق دهانم پر بود از نان شیرمال و باد در شکمم و فقط نگاه کردم
از کوه بالا رفت و استوانه شد و کمی مکعب
بنفش و نیلی کمی قرمز
پیکاسو او را کشید در حاشیه ی بوم و سوزاند
تا به حال پروانه ای دنبال کرده ای
تا باریکترین جنگل ها اورا ترسانده ای با سرعت چسبناک
با فحاشی بیولوژیک که نظم بال زدن هایش
مختل میکند
یک روز کامل به دنبال پروانه ای دویده ای
و برخورد جمجمه اش با درختی نیم خیز و سست که از آمیزش با درختی دیگر در وهم سیاه بیشه بازگشته
مرگ پروانه ،همین کافی ست همین را میخواستم
در تو
استخوانی ست که دوست دارد پرواز کند
و درک این مسئله
که گوشت و بافت چسبنده ماهیچه ها مجالی به او نمیدهند
با گذر زمان درست میشود
در تو استخوانی ست که دوست دارد پرواز کند
خون را میفشارد
کلمه ای را با سنگ میشکند
کبوتری را بدرقه میکند
و بامداد از خواب میپرد
در تاریکی بافت گوشتی رگدو پی
پشت استخوان ران
از بهشت برایم سرکه امسالِ بیاور
عطر سر آستین ها و پشت یقه باغبان بهشت را
توت افتاد
از درخت.
همانجا دراز بکش که هزاره های بعد
از درک استخوان لگن تو
دستان گونه ای انسان کمی خمیده است
به سمت یکدیگر
ذوب بافت ماهیچه هایت، عطریست به پیشانی سفر دیگر مردگان
من
نامت را
خواب هایت را و جواهراتت را به یاد نمی آورم
اما دوستت دارم
قایق های کاغذی را به باد بسپارید
و حدقه خیره ی تندیس های سومری را رنگ فیروزه ای بگذارید
ننوی کلمات
ننوی کلمات را تکان بده
و تکه ای از قاره ی اصوات را زیر دندان ها نجوا کن