۱. ازخودگذشتگی مادر برایم بسیار قابل تأمل بود؛ تلاشی خالصانه برای بهتر کردن حال فرزندان، حتی وقتی نه بلد بود چطور و نه لزوماً لازم بود. این ازخودگذشتگی،
... دیدن ادامه ››
که گاهی آسیبزاست، تصویری آشنا از بسیاری از مادران در خانوادههای ایرانی است؛ آنقدر خود را وقف خانواده کرده که دیگران حتی متوجه بار سنگین او نمیشوند. این موضوع بهخوبی در صحنهی گفتوگوی مادر با مدیر مدرسه هم نمایان بود؛ سایهی همیشگی بچهها روی صحنه، نشان از نگرانی دائمی مادر دارد.
در پردهی سوم، مادر بهراحتی مادربزرگ را سر پا میکند، اما در پردهی آخر، کسی نمیتواند جای او را بگیرد؛ چون هیچوقت کسی یاد نگرفته که کمکش کند.
۲. مادربزرگ نقش مؤثری در فضاسازی داشت. حضورش شبیه یک موسیقی زمینه بود که با شدت گرفتن تنش، صدایش هم بالا میرفت. در پردهی آخر، افتادنش روی زمین انگار مادر را برجستهتر میکرد. او نماد ملموسی از فرسودگی و ملال خانه بود.
۳. بهنظرم شخصیتپردازیها میتوانست عمیقتر باشد. با اینکه مادر نقش مرکزی را داشت، اما شناخت مخاطب از او محدود بود و تنها در پردهی آخر، آنهم در تلاش برای بازسازیاش، کمی از شخصیتش روشن شد. جالب اینجاست که بیشترین پرداخت، به پدری اختصاص داشت که غایب بود و فقط در صحنهی پایانی حضوری گذرا داشت.
۴. سوگواری برای پدر درواقع بهانهای برای حفظ ارتباط با او بود؛ پدری که با تمام خشونت، بوی بد و بیمهریاش، باز هم نمیخواستند رهایش کنند. حتی بعد از فحاشی به او، خاطرهای خوب زنده میشد تا این پیوند، ولو در قالب سوگ، دوام بیاورد. گویی تا وقتی این عادات بد حفظ میشدند، هنوز پدر وجود داشت.