«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
باید همگی صادق باشیم که تنها بازی درخشان یک بازیگر، کفایت یک نمایش خوب را نمیکند، که اگر این بود، چقدر دگر باید " ساناز پوردشتی" تلاش میکرد تا داستان تک خطی، کشش داشته باشد؟ یا حضور دیگر بازیگران، بی فایده و بدون جذابیت نباشد؟ طراحی صحنه و لباس آنقدر ساده و بی فکر نباشد؟ یا حتی دیالوگ ها بی مکث، مثل خواندن انشا با صدای بلند نباشد؟
افسوس و صد افسون از آن بازی، زمان و البته هزینه...
برای این نمایش، باید از قدرت بازی، روان بودن داستان، انرژی آکتور ها و انسجام نمایش به عنوان نقاط قوت یاد کرد،
در سوی دیگر، باید موسیقی ضعیف، طراحی صحنه بدون زحمت، طراحی لباس بدون تفکر و کارگردانی ضعیف رو به عنوان نقاط ضعف شناخت.
باید نمایش رو به تماشا بنشینی تا بدونی تنها نمایشنامه مکبث به اجرا نرفته،
از هدف و تفکر پشت اجرا لذت ببری، به جزییات لازم مثل طراحی لباس و شخصیت پردازی توجه کنی و تنلگری به خودت بزنی.
سلام و ارادت
ببخشید جسارتاً میشه بپرسم سوای اجرای فوق فوقالعادهای که دیدیم، هنر خالص و فرم محضی که دیدیم؛ چه هدف و تفکری پشت اجرا بود؟! خیلی دلم میخواد درک و دریافت کسی که فهمیده آرش دادگر چی میخواسته بگه رو بدونم. چو من که ۱۰۰ دقیقه نلاش نافرجام در درک لایههای زیرین اثر داشتم...
سلام و ارادت
ببخشید جسارتاً میشه بپرسم سوای اجرای فوق فوقالعادهای که دیدیم، هنر خالص و فرم محضی که دیدیم؛ چه هدف و تفکری پشت اجرا بود؟! خیلی دلم میخواد درک و دریافت کسی که فهمیده آرش دادگر ...
هوش و توانایی مهران رنجبر، در این نمایش و اجرا هم مشهود بود و تسخیر کننده
و این بار رو در وهله اول، علیرضا عبدالکریمی با اجرای نفس گیر اپرا بردوش میکشید
اجرا شما رو با خودش همراه میکنه و لحظه ای نیست که از دیدن نمایش پشیمان بشین.
خب بدون مقدمه در مورد این نمایش باید گفت که انگار داستانی کوتاه به اجرا درآمده، به امکانات بصری بکار گرفته شده جهت جذابیت کار پرداخته شده که ای کاش بیشتر به طراحی صحنه و دکور، لباس و حتی اجرای بازیگران پرداخته میشد.
خط داستان با مخاطب ارتباط میگیرد اما پردازش هدف اصلی داستان هم نامشخص است.
**اوج لحظه ی مبهم و نامشخص داستان: "من تو دخترمون رو دوست دارم، اما مانیا قلب منه...؟!"
شما با ساختار تازه ای روبرو هستین،
اول نه یک اجرا که بلکه یک گالری نمایش،
دوم درک و همزاد پنداری با شخصیت اول داستان، یک زن، که با سعید چنگیزیان همراهیش میکنین،
سوم، احساس، چیزی که در قالب نقد بیان نمیشه پس به صورت تک کلمه بیانش می کنم: زنانگی معلق، استقلال، وابستگی، بغض، جدایی، اشک و ... عشق...!
من اجرای اولیه در برج آزادی رو به تماشا نشستم،
دوست داشتنی و قابل تحسین بود
تامل برانگیز و دارای لحظه هایی، که نفس رو در سینه حبس میکرد، همون لحظه درنگ، که در دل هر دختری تکرار میشه و مسکوت میمونه.
از الناز سلیمانی عزیز برای بازی بسیار درخشان، تشکر میکنم.
نمیتوان ساده از اجرای این نمایش عبور کرد، شاید شروع قوی ندارد، اما در ادامه از جذابیت های لازم برخوردار است.
نمایشی که بدون اشاره ی مستقیم، شعار و دیالوگ های کلیشه ای، مخاطب رو به لحظه ای درنگ وا میدارد، ارزشمند است.
امتیاز بالای این نمایش، منو ترغیب به خرید بلیط کرد اما با واقعیت متفاوت بود.
فضای نمایش سرد و بی احساس بود، دیالوگ ها پشت سر هم بیان میشدند اما خطی از احساس واقعی شخصیت ها، روحیه ی انقلابی و لغزش بر مخاطب نمی نشست.
پی نوشت: از کلیه دوستداران تئاتر تقاضا دارم در صورت داشتن علائم بیماری، دیدن اجرا رو به روز دیگر واگذار کنند، و در اقدام حداقلی از ماسک استفاده کنند.
اگر بخواهیم صادق باشیم، اجرای کافه عاشقی، بیشتر به کنسرت خصوصی گرایش دارد. اجرا بدون طراحی صحنه، طراحی حرکت، بدون طراحی لباس و طراحی نور هست و صرفا استفاده از بازیگر_خواننده های خوش صداست.
نورد بعدی عدم عنوان دو کست هست که در روزهای اجرا ذکر نشد و اجرایی که دیدم بدون بازیگران عنوان شده شامل خانم ها نظر و حسینی و آقای فرهاد صفاخو بود.
اگر صدای خوش و ترانه ی عاشقی میخواهید و نه یک اجرای تئاتر، کافه عاشقی پیشنهاد میشود.
نمایش رو در روزهای پایانی دیدم، بازی سرد با بیان تنها دیالوگ بدون حس خصوصا برای دو بازیگرمرد، از پررنگ ترین ایرادات کار بود.
علاوه بر این وجود اکت های غیر لازم مثل صدای پیرزن گونه برای شخصیت زن زندانی یا حرکات غیر لازم و ضعف نوشته هم از دیگر ایشوهای کار بود.
در مجموع تلاش تیم اجرا قابل قبول بود.