در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | نیلوفر زینلی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 20:36:30
 

فعال هنری

 ۳۱ شهریور ۱۳۷۶
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
بازیگری تئاتر یک علاقه قدیمی بود برای من اما خب مهم ترین چیزی که برای تجربه کردن وجود داشت امنیت خودم بود، که در هر جایگاهی که هستم امنیت خودم رو حفظ کنم و علاوه بر اون پیشرفت و نتیجه ای که میخوام رو بدست بیارم. در این گروه قبل از هر چیزی اول امنیت هنرجو مهمه چون بدون امنیت هدف بدست نمیاد.
تجربه ۲ سال فعالیت و یادگیری کنار آقای ابراهیمی، ۳ کار موفق و تجربه بی نظیر زندگی روی صحنه‌ی تئاتر بود، تا به امروز.
در این گروه استعداد مهم نیست، مهم تلاش کردن و پشتکار هست که تو در هر سطحی که باشی در امنیت کامل با حمایت گروه به نتیجه‌ای که میخوای میرسی.
سپهر و امیر مسعود این را خواندند
پردیس تئاتر شهرزاد این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مغزم را از کنار هم چیدن نقاط آزاد کردم و بالاخره ستاره ها را در آسمان دیدم، نه شکل های از پیش تعیین شده اندیشیدن را رها کردم، حس کردم.
اما صدای آمدنش خواب مرا قطع کرد، چشمانم بسته بود، منتظر نزدیک شدن قدم‌هایش شدم…
صدای قدم ها نزدیک نشد و من نگران شدم چون میدونستم اگر منو ببینه حتما میاد و منو نگاهم میکنه و لبخند میزنه. بلند شدم و به سمتش رفتم، با اشتیاقی که همیشه وقت دیدنش تمام وجودم را پر میکرد. روبه‌رویش ایستادم و به چشمانش نگاه کردم اما باز هم منو ندید، تقلا کردم …
گریه کردم و دستش را گرفتم باز هم خیره به دیوار روبه‌رو بود، صدایش کردم: «منو ببین».
یادم آمد که من مُردم…
یادم آمد اولین بار که دستش را گرفتم حس این که یک پروانه روی دستم راه بره را داشتم، لطیف و پر مهر، این بار پروانه روی دستم نبود اما خاطرات حس راه رفتنش در ذهنم زنده بود و آنها چشمانم را برای همیشه بستند.

من نیلوفر زینلی بازیگر نمایش قلندرو
منتظر دیدار شما
او که در جان من زندگی می‌کند
او که خونش بر لباس من ریخته غمگین است
چشمانش خیره به آسمان و دستش لباسم را مشت کرده
صدایش کردم اما تنها نگاه خیره به آسمانش نصیب من شد؛ دستم را روی گونه‌اش کشیدم اما اشک روی گونه‌ی سردش خشک شده بود. میتونستم اشتیاق و احساس و حرصش را درک کنم.
صورتش را برگرداندم که درست ببینمش اما نه، خودم بودم، من بودم که روی دست خودم از دست رفتم، زندگی که از دست رفت رو دیدم.
چشمی خیره به آسمان اما افتاده بر زمین سرد تنهایی

نیلوفر زینلی بازیگر نمایش قلندرو
شب میشه و من خوابم نمیبره
تو ذهنم تمام افکارم جابجا میشه و روی مدار میچرخن تو لحظه های مختلف افکار مختلف
من میترسم بهشون توجه کنم میترسم بفهمن و دیگه ولم نکنن شاید همین الان هم فهمیدن دارم راجبشون مینویسم چون مدارشون وایساده و دارن منو نگاه میکنن منتظر حرکت بعدی موندن
همین الان که دراز کشیدم دو بار سعی کردم بچرخم اما سرم خورد به دیوار، من چطور یادم میره که اینطرف دیواره.
گلوم کمی درد میکنه، خسته‌ام البته چشمام خسته اس و دلم می‌خواد بخوابم اما چشمام که بسته میشه فکر می‌کنم و توجه ام به مدار جلب میشه و تو تاریک ترین نقطه جهان گم میشم
به خودم میام میبینم نفهمیدم هوا روشن شده و من باید میخوابیدم
نه اما خوابیده بودم ولی خودم نفهمیدم
همه این حرفا تو خواب بوده یعنی؟!
چشمام بسته بوده و نفس هام قابل شمارش اما من تو جهان خودم بیدار ... دیدن ادامه ›› بودم و فکر کردم یعنی افکارم رو تماشا کردم
برای بار سوم سرم خورد به دیوار، دیوار دلش تنگ میشه صدا میکنه، سرم ضربه خوردن رو دوست داره اصلا با ضربه خوردن دلش شاد میشه لبخند میزنه انگار که اسباب بازی دوران کودکی که گمش کرده رو براش پیدا کرده باشی
چشمام خسته اس میخوابم ولش کن

من نیلوفر زینلی بازیگر نمایش قلندری شما رو به دیدن این نمایش دعوت می‌کنم
ترسیده ام
ترسیدم
بغض، تمام مرا فرا گرفته
گریه می‌کنم
زیر لب زمزمه کردم کمک کمکم کنید
پاهام جون رفتن نداشت اما فقط امید داشتم کسی کمکم کنه
نگاهی بین مسیر برام آشنا بود
نگاهی که بعد از مدت ها وجودم رو زنده کرد
اما فقط خیال بود
خیالی که دلم نمیخواست تموم بشه اما بعدش رو یادم نمیاد
زانو هام جون نداشت ... دیدن ادامه ›› و از بغل سرم خون میچکید
خوردم زمین و فقط یادمه بقیه راه رو روی زمین کشیده شدم
سنگ ریزه بود
سنگ ریزه ها رو حس کردم
اونا دست به دست منو رسوندن ته راهرو
دیگه هیچی نمیدیم
دیگه هیچی حس نکردم
فقط نشسته بودم

من نیلوفر زینلی بازیگر قلندرو
من نیلوفر زینلی عضو گروه تولید تئاتر مربع هستم و در نمایش ترین حرفه‌ای نقش میلوش را بازی میکنم و داستان های دانیل خارمس را بیان میکنم.
نام خانوادگی واقعی خارمس، یوواچوف بود، اما او در سراسر جهان با نام مستعار خود شناخته می شود، که بنا بر گزارش ها به کلمه انگلیسی آسیب اشاره دارد. او با الکساندر وودنسکی و نیکولای زابولوتسکی یکی از بنیانگذاران گروه لنینگراد OBERIU (اتحادیه هنر رئالیستی) بود. پوچ گرایی پاسخ این گروه به رئالیسم پرولتاریایی بود که به رئالیسم سوسیالیستی مورد تایید استالین تبدیل شد. با چسبیدن به اعتراض تمسخرآمیز پنهان در بیگانگی شاعرانه از رئالیسم رسمی، شکارچیان جادوگر ایدئولوژیک به این گروه از نویسندگان هجوم آوردند و حضور عمومی اوبریوت اساساً پس از آوریل 1930 ممنوع شد. نوشته های او از فانتزی پوچ، دگرگونی های عجیب، تضادها و نفی ارتباطات منطقی استفاده می کند.
خارمس و وودنسکی برای مدت کوتاهی به کمک ساموئل مارشاک به شعر کودکان پناه بردند، در حالی که اشعار بزرگسالان آنها به صورت دستنوشته پخش می شد. وودنسکی در سال 1932، زابولوتسکی در سال 1938 و خارمس در سال 1941 دستگیر شدند. فقط زابولوتسکی توانست زنده بماند و شاهد شهرت بعدی خود باشد. خارمس و وودنسکی ثابت کرده اند که مانند هیچ کس دیگری، نزدیک ترین افراد به دنیای کابوس وار و دیوانه زمان و نسل خود هستند. بلوغ در دوران رکود نوعی پوچ است.
کی تعین کننده است؟!
سوال خوبیه برای این که از خودت بپرسی…
اگر تا به حال از خودت نپرسیدی که …
پرسیدن این که “ چه کسی تعیین کننده اس؟ “ و رسیدن به جوابش میتونه دیدت رو نسبت به هر چیزی که فکر میکنی هستی تغییر بده. بُتی که از خودت ساختی رو بشکنی.
دیدن این نمایش کمکت میکنه بفهمی خودت چی هستی و روی اون صندلی نشسته بودی داشتی به کدوم بُعد خودت فکر میکردی، همه چیز بعد از دیدنش برات اتفاق می‌افته درست وقتی که پاتو از سالن گذاشتی بیرون.
“فلورینا فلوسی” رو دیدم و از افکارم ترسیدم و بهشون خندیدم، وقتی که باید میخندیدم به اتفاق در حال جریان، دیدم فضا سیاه شد و از خنده های خودم ترسیدم…
مفهومی در اون نهفته اس که فقط باید درست نگاهش کنی.
من کجای جهان ایستادم که بخوام چیزی رو تعیین کنم؟!
گاهی فقط تجربه کن…
- چه چیزی در انتظار توست؟
- خودم
چقدر این “خودم” منو ترسوند، این “خودم” چیه که همه میترسن.
دیدن دوباره این نمایش واقعا ارزش داره.
زحمت زیادی کشیده شده بود و واقعا بی نظیر بودید.
تجربه ای جذاب و بی نظیر که لحظه به لحظه چراغی درون ذهنم روشن می‌شد و حسی شروع به قلیان می‌کرد.
خداقوت به همه عوامل. همیشه موفق باشید و روی صحنه درخشان
نمایش بسیار تاثیرگذاری بود، گروه کارگردانی و نویسندگی ماهر و قوی داشت، اثر منسجم و پیوسته بود، بازی ها قابل درک و باور پذیر بودند، هر شخصیت به صورت مجزا معنا داشتند و کنار هم کلی معنادار و منسجم میساختند، موسیقی ها بسیار هوشمندانه زمان بندی شده بودند و بیننده را دچار چالش می‌کرد. ممنونم به خاطر شب زیبایی که رقم زدید ??? موفقید و امیدوارم کار های بیشتری رو از گروه قوی شما ببینم ?
متشکرم از نظرتون ، خوشحالم که لذت بردید
۰۴ آبان ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر
موسیقی

تماس‌ها

nlfrzeinali@gmail.com