در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | حسین چیانی درباره نمایش پدر: "مرثیه‌ی برای اقتدار ازدست‌رفته‌ی آدولف و استریندبرگ" نمایشنامه
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 06:30:22
"مرثیه‌ی برای اقتدار ازدست‌رفته‌ی آدولف و استریندبرگ"

نمایشنامه پدر اثر آگوست استریندبرگ متنی است که بر بستر یک نبرد موذیانه و فرساینده، ... دیدن ادامه ›› هم ستیز اراده‌ها را پیش می‌برد و هم ابهامی ریشه‌ای در باب سرچشمه اقتدار و حقیقت را برملا می‌کند. صحنه خانه همزمان پایگاهی نظامی و فضایی خانوادگی است. این دوگانگی هر لحظه به حیطه هم نفوذ می‌کند. نظم نظامی کاپیتان، همچون ماسکی دفاعی در برابر احساس درماندگی عمل می‌کند؛ درماندگی از زنی که ظاهرا نرم و محجوب و مادرانه است اما در لایه‌های زیرین خود به استراتژیست بدل شده. فضای متن همواره میان اقتدار مردانه و مکری زنانه نوسان دارد؛ این نوسان، عملا به ستیزی حیوانی و بقاگرایانه تبدیل می‌شود که هوشیاری کاپیتان در برابر ترفندهای همسرش، نوعی بروز غریزیِ تکاملی برای تثبیت سلطه است. این نبرد نه فقط برای تعیین سرنوشت فرزند، بلکه برای زنده‌ماندن معنای مرد بودن و زن بودن در قلمرو مدرن است.
کاپیتان تا پایان، به یقین خود درباره نسب برتا پافشاری می‌کند؛ اما او در بازیِ نشانه‌ها شکست می‌خورد. فقدان سند قطعی، یک خلأ منطقی در مرکز ادعایش پدید می‌آورد. در متن استریندبرگ (و نه در اجرا) با مهارت این خلأ به بطن تراژدی وارد می‌شود: روان مرد به جایی می‌رسد که گویی ناممکن است بتواند هستی خود را اثبات کند. تردید درباره پدر بودن، نه فقط اقتدارش را، که هویت او را واژگون می‌کند.
متن در ظاهر نبردی خانوادگی را روایت می‌کند؛ اما پیامی گسترده‌تر را منتقل می‌سازد. نهاد ازدواج و قانون پدرسالاری (که خود را تکیه‌گاه حقیقت و اخلاق می‌پندارد) در برابر انعطاف و چسبندگی قواعد زنانه شکست می‌خورد. با این حال، اگر بپرسیم کدام سوی این جدال «حق» دارد، پاسخ متن قطعی نیست. نه لارا قهرمان است و نه آدولف قربانی مطلق. در این نبرد، هر دو طرف به ابزار خشونت نمادین متوسل می‌شوند: او با تهدید به جدایی و گرفتن کودک، او با شایعه‌پراکنی و سرانجام چسباندن انگ بیماری روانی.
در بطن این تنش، دو ساحت بنیادین تقابل دارند: میل مردانه به اثبات و تحدید، میل زنانه به تکثیر امکان و گریز از شفافیت. خود آگوست استریندبرگ در متن خود که در زندگی شخصی هم وسواس‌های جنسیتی و ترس از فریب خوردن داشت، این اضطراب را به هیئتی شبه‌روان‌پریشانه در کاپیتان افکنده است. کاپیتان نماینده خرد ابزاری و توهم کنترلی است که با نخستین ضربه‌ی تردید سقوط می‌کند.
نکته ظریف دیگر این‌که نمایشنامه نشان می‌دهد چگونه علم و دین (هر دو) نمی‌توانند در نزاع قدرت تعیین‌کننده باشند. کاپیتان با علم و منطق می‌خواهد حقانیت خود را اثبات کند، اما لارا با استفاده از پزشک و کشیش به هدف می‌رسد. حقیقت در اینجا امری توافقی و نهادی است، نه نتیجه‌ی استدلال فردی. این همان لحظه‌ی فروپاشی مدرنیته و عقلانیت در بحران خصوصی است که از هرمنوتیک خشونت روزمره تغذیه می‌شود.
در نگاه کلان، «پدر» یک تراژدی پیرامون اضمحلال اقتدار و مرگ سوژه است. سوژه‌ای که می‌پنداشت مالک زبان و منطق و واقعیت است، اما در انزوای ذهنی‌اش فرو می‌ریزد. قدرت نهایی، نه در استدلال، که در تصاحب ابزارهای مشروع‌سازی است. این ستیز، در عین حال، پژواکی است از رقابت‌های بیولوژیک برای تداوم ژن، جایی که جنس نر با خشم و جنس ماده با تردیدآفرینی می‌جنگد. اما استریندبرگ هرگز به ما اجازه نمی‌دهد این نمایش را صرفا به درام داروینیستی تقلیل دهیم. او همزمان هم برابری‌طلبی زن را نشان می‌دهد، هم شیوه‌های مخربش را؛ هم آسیب‌پذیری مرد را برملا می‌سازد، هم خشونت پنهان در ادعای عقلانیت او را.
اما تا به حال هرآنچه گفتیم از متن است و نه اجرا. نمایشنامه «پدر» اثر آگوست استریندبرگ متنی‌ست با چگالی روانی خیره‌کننده و لایه‌های درهم‌تنیده‌ای از قدرت، تردید و انهدام روانی. اقتباس صحنه‌ای از چنین اثری همواره دشوار است، زیرا پیوند اقتدار مردانه و سایه‌های اضطراب نه در خطوط دیالوگ که در منطق حسی و کیفیت روابط میان کاراکترها شکوفا می‌شود. اجرای اخیر ونداد صادقی متأسفانه در انتقال این کیفیت جوهری به تماشاگر چندان موفق عمل نمی‌کند و متن را به سطحی مکانیکی و عاری از تلاطم عاطفی تقلیل می‌دهد.
نخستین و بارزترین ضعف نمایش در پرداخت شخصیت آدولف نمود می‌یابد. آدولف در متن اصلی، مردی استوار و مقتدر است که با ظاهری منضبط پا به صحنه می‌گذارد و در روندی تدریجی و پرنشانه دچار تردید، وحشت و فروپاشی می‌شود. در این اجرا اما، نه اقتدار ابتدایی او شکل گرفته و نه نشانه‌های تدریجی اضمحلال به چشم می‌آید. بازیگر در لحظات نخست هیچ لحن یا زبان بدن قاطعی ارائه نمی‌دهد که نشان دهد فرمانده‌ای مقتدر یا پدری مسلط بر مناسبات خانه است. از همین‌رو، وقتی تزلزل روانی به‌سرعت سراغش می‌آید، اثرگذاری خود را از دست می‌دهد و مخاطب، این تحول را نه به‌مثابه برآمدی اجتناب‌ناپذیر از جدال ذهنی، بلکه یک تغییر مکانیکی صرفاً بر اساس چند جمله می‌بیند.
در همین بستر، بازی‌ها نیز دچار فقدان عمق هستند. اغلب کنش‌های شخصیت‌ها به قرائت صرف دیالوگ‌ها محدود شده و اجرایی از زیرلایه‌های احساسی یا تضادهای درونی نمی‌بینیم. برای نمونه، سیر زوال روانی آدولف نه در شکستن صدا، تغییر تنفس، فروپاشی زبان یا حرکات لرزان تجلی می‌یابد، و نه حتی در تپق‌ها و مکث‌های مکرر که نشانگر بی‌ثباتی ذهنی‌اند. در نتیجه، تمام اضطراب متنی که می‌تواند مرز تئاتر و کابوس را مخدوش کند، به تماشاگری خنثی بدل می‌شود.
دیگر مسأله مهم، روابط مبهم کاراکترهاست. نمایشنامه استریندبرگ، با زیرکی روابط چندوجهی میان همسر، دختر، پرستار و پزشک را هدایت می‌کند تا کلیت خانه را به میدان ستیزی پنهان تبدیل کند. اما این اجرا، تنها برخی مناسبات را به‌طور گذرا روشن می‌کند. مثلاً صحنه‌ای که مارگارت لباس بیمار روانی را برای لارا می‌پوشاند، لحظه‌ای تأمل‌برانگیز و درست از کار درآمده است و به مخاطب نشانه‌ای از قضاوت اخلاقی مارگارت درباره لارا می‌دهد. اما در باقی لحظات، نسبت حسی مارگارت با آدولف ناپیدا می‌ماند: آیا او برای مرد دلسوزی می‌کند؟ از او نفرت دارد؟ او را تهدیدی می‌داند یا صرفاً وظیفه‌محور است؟ همین ابهام بی‌هدف باعث می‌شود که مارگارت به جای یک کاراکتر مستقل، صرفاً مهره‌ای خنثی در طرح روایت جلوه کند.
شخصیت دکتر نیز فاقد انسجام روانی است. در متن اصلی، دکتر شخصیتی منفعت‌طلب و در عین حال مردد است که کم‌کم از اطمینان علمی به جانب مصلحت‌گرایی سوق پیدا می‌کند. اما در این اجرا، روند متقاعد شدن او چنان سریع و بی‌نشانه اتفاق می‌افتد که برای مخاطبی که پیش‌زمینه‌ای از متن استریندبرگ نداشته باشد، هیچ منطق قابل پیگیری باقی نمی‌ماند. پرسش این است: اگر او می‌دانسته لارا پیش‌تر درباره میکروسکوپ به او دروغ گفته، چرا باز هم به آسانی به ادعای او اعتماد می‌کند؟ چنین گسستی در علت و معلول، اعتبار شخصیت و منطق روایی را به شدت مخدوش کرده است.
ریتم کل اجرا دچار شتاب‌زدگی و فقر تنش است. نمایشنامه اصلی سرشار از مکث‌های شکننده، لحظات خاموشی، نگاه‌های تردیدآلود و تداخل دیالوگ‌هاست که با ایجاد گسست‌های حسی، مخاطب را در آستانه اضطراب نگه می‌دارد. اما در این اجرا، هر دیالوگ به‌تنهایی و بدون لایه‌گذاری اجرا می‌شود، انگار بازیگران موظفند هر جمله را تا آخر، بی‌هیچ وقفه یا برخورد، اجرا کنند. آدولف و لارا حتی در اوج تنش هم وسط حرف هم نمی‌پرند! این شیوه اجرا هم ضرباهنگ را یکنواخت و خسته‌کننده می‌کند و هم لحظات بحران را از تاثیرگذاری می‌اندازد. در صحنه‌های پرتنش مشاجره لارا و آدولف، همان اقتدار خشک آدولف و لحن تئوریک لارا ادامه می‌یابد و خبری از گسیختگی احساسی یا ویرانی زبان نیست.
یکی از جنبه‌های بحث‌برانگیز اجرای اخیر نمایش پدر به کارگردانی ونداد صادقی، عذرخواهی او از بانوان حاضر در سالن بود؛ عذرخواهی‌ای صریح به دلیل آن‌چه «ضدزن بودن این اثر» خوانده شد. این حرکت در ظاهر، اقدامی همدلانه و اخلاقی به نظر می‌رسد؛ اما در عمل، حامل پرسش‌هایی جدی درباره جایگاه کارگردان در قبال متن کلاسیک و مسئولیت تئاتر معاصر در مواجهه با میراث ادبیات مشکل‌دار است.
نخست باید به این نکته بنیادین توجه کرد که پدر اثر آگوست استریندبرگ، نمایشی استوار بر بحران اقتدار مردانه و اضطراب نسبت به زنانگی. این متن، بارها به‌عنوان نمونه‌ای شاخص از بازتاب هراس‌های جنسیتی قرن نوزدهم مورد بررسی قرار گرفته و از همین رهگذر، به کرات متهم به زن‌ستیزی شده است. با این حال، این اتهام هرگز ساده یا یک‌بعدی نبوده است؛ بلکه خوانش‌های متعددی نشان داده‌اند که اثر در همان حال که خشونت نظام پدرسالاری را به صحنه می‌کشاند، بحران روانی و فروپاشی اقتدار مردانه را هم افشا می‌کند. این دوگانگی، ظرفیت اصلی تفسیر و نقد متن را شکل می‌دهد.
.
ادامه در کامنت اول...
ادامه‌ی نظر:

در چنین متنی، کارگردانان معاصر دو مسیر را پیش رو دارند: یا متن را بی‌واسطه و وفادارانه بازآفرینی کنند و اجازه دهند بار اخلاقی اثر، بی‌پرده به مخاطب منتقل شود؛ یا با فاصله‌گذاری، دگرگون‌سازی صحنه، تغییر پرسپکتیو یا شیوه‌های اجرایی خلاق، مخاطب را به موضع انتقادی سوق دهند و معنای امروزین متن را بازتعریف کنند. عذرخواهی رورانس، اگر با این کوشش‌ها همراه نباشد، نه‌تنها از وزن مسئله نمی‌کاهد، بلکه گاهی به شکلی ناخواسته، مسئولیت خوانش اثر را هم به مخاطب بازمی‌گرداند.
در ... دیدن ادامه ›› این اجرا، با توجه به شیوه صحنه‌پردازی و نبود تمهیدات فاصله‌گذارانه روشن، تماشاگر عملاً در معرض بازتولید روایت اصلی و همه اتهامات ضمنی آن قرار گرفت. زمانی که کارگردان در پایان، به‌جای تبیین یا نقد موضع متن، به عذرخواهی کلی بسنده کرد، گویی امکانی برای گفت‌وگو یا بازخوانی تاریخی سلب شد. این نوع مواجهه، بیش از آن‌که نشانه مسئولیت‌پذیری باشد، یادآور نوعی خلع‌سلاح انتقادی است: به‌جای فراهم‌آوردن فضایی برای تأمل، بار قضاوت یکسره به دوش متن گذاشته شد و کارگردان در موضع معذرت‌خواهی منفعلانه ایستاد.
اهمیت این مسئله زمانی آشکارتر می‌شود که بدانیم تئاتر معاصر، چه در ایران و چه در سایر کشورها، همواره با متونی مواجه است که حامل ارزش‌ها و پیش‌فرض‌های متناقض زمانه خود بوده‌اند. از شکسپیر تا استریندبرگ، هیچ نمایشنامه‌ای از پرسش‌های اخلاقی دوران جدید در امان نمانده است. اما راه‌حل حرفه‌ای در برابر این تضاد، نه حذف و نه عذرخواهی بی‌تحلیل است؛ بلکه خوانش‌های آگاهانه‌ای است که ظرفیت نقد را در خود نمایش زنده کنند.
از همین منظر، حرکت ونداد صادقی در رورانس، هرچند از نظر اخلاقی نیت محترمی داشت، اما در سطح زبان نقد تئاتر، نشانگر کمبود تدقیق اجرایی بود. عذرخواهی، اگر بدل به ژست رورانس شود، معنایی مبهم ایجاد می‌کند: آیا کارگردان موضع متن را تأیید کرده اما معذرت می‌خواهد؟ یا قصد فاصله‌گذاری داشته ولی راهی برای بیان این فاصله نیافته است؟ هر دو وضعیت در عمل مخاطب را سرگردان می‌گذارد. تئاتر معاصر نیازمند جسارت بیشتری است؛ جسارت در بازآفرینی متونی که امروز نامتوازن و حتی آزارنده به‌نظر می‌رسند، و جسارت در پذیرش مسئولیت قرائت و بازنمایی آن‌ها. عذرخواهی صرف، هرچند محترمانه، نمی‌تواند جایگزین این شجاعت شود. تماشاگر امروزی از صحنه توقع دارد نه فقط بازتاب مستقیم متون کلاسیک را ببیند، بلکه امکان اندیشیدن و موضع‌گیری دوباره را هم تجربه کند. در غیر این صورت، تئاتر بدل به بازتولید همان تاریخ خشونتی می‌شود که کارگردان در ظاهر می‌کوشد از آن فاصله بگیرد.
۵ روز پیش، شنبه
حسین چیانی
ادامه‌ی نظر: در چنین متنی، کارگردانان معاصر دو مسیر را پیش رو دارند: یا متن را بی‌واسطه و وفادارانه بازآفرینی کنند و اجازه دهند بار اخلاقی اثر، بی‌پرده به مخاطب منتقل شود؛ یا با فاصله‌گذاری، ...

درود

با سپاس از دقت نظرتان به اجرای نمایشنامه پدر که لایه های پنهانی را آشکار ساختید.
نقدهای بی زاویه ، همچون چراغی فروزان در مسیر می مانند.

چه خوبند علاقمندان به ایجاد ریسمانی محکم برای نسل جوان هنر.
۴ روز پیش، یکشنبه
خیلی ممنون بابت نظرتون به هرحال برداشت هر شخص از متن میتونه متفاوت باشه بستگی به این داره کارگردان چی رو میخواد برسونه🙏🏻💗
۳ روز پیش، دوشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید