متنی درمانده در محاصرهی خندهها
نمایش عروسکی «جکنارن» اثریست با جاهطلبیهای فرمی چشمگیر و تلاش برای تلفیق طنز با بنمایههای نظامی و تاریخی. اثری که با اتکا به مهارتهای اجرایی در طراحی صحنه، نورپردازی و عروسکگردانی، توانسته لحظاتی دیدنی و زنده خلق کند، اما در بُعد روایی و شخصیتپردازی، دچار ناپیوستگی، پراکندگی و گاه خلأ معنایی است. عنوان نمایش که بهطرز خلاقانهای از ترکیب نارنجک و اسم شخصی برگرفته شده، یکی از معدود ارکان موفق هویتی این اجراست؛ چرا که موتیف نارنجک، بهدرستی در بستر زمانی نمایش پخش و به یک نشانه مرکزی بدل میشود.
نمایش با یک فرمول روایی دایرهوار آغاز و پایان مییابد؛ صحنهای که در آن تلاش نافرجام برای انفجار یک نارنجک در قالب مکانیکی، نقطه شروعیست که در پایان به همان تصویر بازمیگردد. این ساختار در ظاهر، تلاشی برای خلق تعلیق و انسجام است، اما در غیاب تحول دراماتیک یا کشف معنایی، صرفاً فرمی تزئینی باقی میماند. بازگشت به نقطه آغاز، زمانی ارزشمند است که نقطهای از چرخش، بینش یا فرسایش شخصیتها را در خود داشته باشد؛ در غیر این صورت، تبدیل به تکرار بیتأثیر میشود.
یکی از اشکالات محوری نمایش، وابستگی مفرط به موقعیتهای کمدی لحظهای است؛ شوخیهایی که در لحظه خندهبرانگیزند، اما در ساختار کلی نمایش فاقد
... دیدن ادامه ››
کارکرد رواییاند. شوخیهایی چون گذشته پدرِ سرجوخه یا دیالوگهای مربوط به سازوکار فساد مهندسی، بدون پیوند با کشمکشهای درونی یا خارجی شخصیتها، بهسرعت رها میشوند. نمایش هیچ کارکردی از ضعف مهندسی سدها و ماجرای پدر سرجوخه نمیگیرد و تنها در لحظه مخاطب را میخنداند و فراموش میشود. به عنوان مثال اگر شغل پدر سرجوخه، آبمیوهفروش هم بود، تفاوتی در روند داستان ایجاد نمیکرد. به صورت کلی، نمایش بارها برای ایجاد پیوستگی معنایی متوسل به قطعات طنز میشود، اما این طنزها مانند وصلههایی بر متنی پارهپاره عمل میکنند و عملاً خلأ انسجام در روایت را پُر نمیکنند. همچنین یکی از نمونههای بازگشت به کلیشههای روایی، بخش میانی نمایش است که طی آن مشخص میشود یکی از سربازان فرانسوی از ابتدا زبان هلندی را میفهمیده، اما تعمداً خود را بیاطلاع نشان داده است. این چرخش به ظاهر غافلگیرکننده، در بسیاری از متون کمدی پیشتر استفاده شده و در اینجا نیز بدون ارائه بازتابی شخصیتی یا دراماتیک، صرفاً به عنوان موقعیتی برای غافلگیری موقت عمل میکند که البته به جهت تکراری بودن این نوع چرخشها، در غافلگیری مخاطب چندان موفق نمیشود.
با این حال، نباید از خلاقیتهای روایی چشمپوشی کرد. از جمله نقاط قوت متن، تلفیق داستان اسطورهای «پتروس» با بستر تاریخی جنگ فرانسه و هلند است؛ ترکیبی که در لحظهای خاص، نهتنها موجب غافلگیری، بلکه برانگیزاننده واکنش عاطفی مخاطب میشود. این پیوند روایی که با هوشمندی در خدمت تشدید موقعیت بحران قرار گرفته، از معدود نمونههاییست که نشان میدهد نمایشنامهنویس درک درستی از ظرفیت دراماتیک روایتهای استعاری داشته است. چنین لحظاتی، در تضاد با بخشهایی از نمایشاند که صرفاً موقعیتی برای خنده ایجاد میکنند، اما بدون پشتوانه معنایی یا کارکردی رها میشوند.
ژنرال کاراکتری است که توانسته به تیپ مشخصی بدل شود: فرماندهای فروریخته که گرفتار گذشته باشکوه و مقام ازدسترفته خویش است و مدام تلاش دارد اقتدار ازدسترفته را با تحکم نمایشی بازآفرینی کند. این تیپ پتانسیل بالایی برای تعمیق درام دارد، اما متأسفانه در سطح باقی میماند، بیش از این جلو نمیرود و از توسعه روانی و پیچیدگی رفتاری بهرهای نمیبرد. صدای عروسکپیشهی ژنرال نیز دچار تناقض است؛ صدایی حماسی و مقتدر که با واقعیت زوال شخصیت در تضاد است و به نظر نیز نمیرسد که این تضاد عامدانه باشد.
در سوی دیگر، سرجوخه شخصیتیست سردرگم در میان نقشهای متناقض. در لحظاتی کنشگر و پیشنهاددهنده است، گاه نقش حکیمانه میگیرد، و در بخشی دیگر به زیردستی چاپلوس تقلیل مییابد. این عدمانسجام باعث میشود که مخاطب نتواند جایگاه مشخصی برای او بیابد. کارکرد او در درام نیز به جای آنکه تثبیت یا تشدید کشمکشها باشد، بیشتر به نقش همراهی واکنشی و تأییدی فروکاسته شده است.
الگوی رابطه میان یک فرمانده زوالیافته و همراهی وفادار یا حتی رابطهی میان دو همراه خوشقلب و در عین حال سادهلوح، یکی از کهنترین موتیفها در تاریخ روایت است؛ از تراژدیهای یونانی تا ادبیات قرون وسطی، از دنکیشوت و سانچو پانزا در ادبیات تا ولادیمیر و استراگون در نمایشنامهی در انتظار گودو، بارها با نوعی از این جفت شخصیتی مواجه بودهایم. در چنین موقعیتهای نمایشی، آنچه یک اثر را از دیگری متمایز میکند، نه صرف حضور این الگو (که بهکرات بوده و دیدهایم)، بلکه نحوهی مواجهه خلاقانه با آن است. جکنارن اگرچه کوشیده از این تیپ کلاسیک برای پیشبرد روایت استفاده کند، اما موفق به نوآفرینی یا ارائه خوانشی تازه از این الگوی آشنا نشده است. از همین رو، مخاطب نه تنها با کشمکش خاصی میان این دو روبهرو نمیشود، بلکه از دیدن تکراری از تیپ آشنا نیز رضایتی نمییابد. در نتیجه رابطه ژنرال و سرجوخه اگرچه موقعیتی نمایشی فراهم میآورد، هرگز عمق نمییابد و از الگوی تیپ فراتر نمیرود.
یکی از انتخابهای فرمی که به نظر میرسد بر متن تحمیل شده، ارجاع به فضای ژاپنی و فرهنگ شرق دور است. در این نمایش تلاش بسیاری شده تا حالوهوایی شرقی ایجاد شود، اما این انتخاب هیچ پیوند محتوایی با پیرنگ اصلی ندارد. نه موقعیت مکانی، نه خاستگاه شخصیتی و نه مضمون اثر، کمترین ارتباطی با نظام زیباییشناسی ژاپنی ندارد. در نتیجه، این تلاش به تزئینی فاقد توجیه دراماتورژیک بدل شده است. گرچه کوشش شده تا ارتباطی ظاهراً معنادار به نمایش تحمیل شود و برای دکمهی ژاپن، کتی از جنس جنگ هلند و فرانسه دوخته شود؛ وگرنه نمایش در بطن خود نیازی به این ارتباط ندارد.
در برخی برشهای اجرا، هنگام تغییر صحنه، نریشنهایی از بلندگو پخش میشود و عروسکگردانها به پشت صحنه یا میز بازمیگردند. این لحظات نه تنها هیچ نقش افشاگر یا تفسیری در مسیر روایت ندارند، بلکه عملاً جز پوشاندن فرآیند تعویض صحنه، نقشی ایفا نمیکنند. این استفاده غیردراماتیک از نریشن، نشانهای از شکاف میان فرم و محتواست؛ لحظاتی که میتوانستند به بازتاب درونی شخصیتها یا ارائه اطلاعات ضروری منجر شوند، به وقفههایی مکانیکی بدل شدهاند.
در کنار تمام نقدها، نمایش «جکنارن» از منظر اجرایی، اثری چشمگیر و شایسته تحسین است. طراحی صحنه و نورپردازی با دقت و خلاقیت انجام شده و موفق شده فضاهای متفاوت زمانی و احساسی را به شکلی محسوس خلق کند. مهارت عروسکگردانها و روانی حرکتها، بیانگر تمرین، تسلط و تکنیک در اجراست. هماهنگی فضاسازی با موسیقی، و خلق برخی لحظات تصویری ماندگار، امتیازهایی هستند که نمیتوان نادیده گرفت.
جکنارن نمایشیست با فرمگرایی بالا و توان فنی تحسینبرانگیز، که در حوزه روایتپردازی، شخصیتسازی و انسجام دراماتیک، در سطح باقی میماند. درام از درون تهی است و به جای گسترش ایدههای مرکزی، به موقعیتهای لحظهای طنز متوسل میشود. مخاطب در پایان، از نظر بصری اقناع شده، اما در ساحت اندیشه و عاطفه با خلأیی محسوس مواجه است. این اثر بیش از آنکه "چیزی برای گفتن" داشته باشد، صرفاً "چیزهایی برای نشان دادن" یا اگر بهتر بگویم، "چیزهایی برای فقط خندیدن" دارد.