خدا را شکر که امروز روز پایانی اجرای این نمایش است و می توانیم بدون لطمه زدن به منافع مالی و اقتصادی هنرمندان حرف هایمان را راحت بزنیم! هرچند هنرمندان عزیز برای منافع مالی ما ارزشی قائل نیستند و علیرغم دریافت مبالغ زیاد تماشاگر را لایق یک پنکه هم نمی دانند!
کار طوری ضعیف است که دیدن و ندیدن این تئاتر هیچ فرقی ندارد. یعنی وقتی از سالن بیرون می آییم انگار هیچ چیز ندیده ایم. ضعف اصلی در ایده ی به شدت نابخردانه ای است که در اجرا استفاده شده. فکر میکند ایده دارد اما ندارد. این که جای یک شخصیت معروف نمایشنامه ای چند نفر بازی کنند قبلا هم اجرا شده و در نقش های مکبث و بکمان نمونه هایش بوده. هرچند آنها مثل این نمایش شخصیت ها را تکه و پاره نکردند. اینجا به دلیل اختلافات فاحش در سطح بازی نابازیگران شخصیت ها تکه پاره شده اند. هر قسمت از نمایشنامه که می خواهد بخشی از شخصیت ها را نمایان کند به دلیل ضعف در بازیگری جا می ماند. آنها که خوب بازی می کنند وجوه مرتبط با قسمت خود را میسازند و آنها که بد بازی می کنند نمی توانند در نتیجه شخصیت شکل نمی گیرد. آن هم در نمایشنامه ای که امتیاز اصلی اش در شخصیت پردازی است. پس با چنین ایده ای در اصل نمایشنامه نابود شده است و به همین دلیل تماشاگر اصلا با هیچ چیزی روبرو نیست. اینکه برخی تماشاگران قادر به برقراری ارتباط با این تئاتر هستند به این دلیل است که عمدتا قبلا با این اثر به طریق نمایشنامه یا اجراهای دیگر یا فیلم اینجا بدون من روبرو
... دیدن ادامه ››
شده اند.
اینکه می آیند نقشی را به این شکل می شکنند و چند بازیگر جای یک نقش بازی می کنند عموما به این دلیل است که می خواهند وجوه مختلف آن شخصیت را نشان بدهند. یعنی هر بازیگر نماینده ی یک وجه از شخصیت اصلی می شود. اینجا چنین چیزی هم نداریم و همینطور به صورت رندوم نابازیگرانی انتخاب شده اند که دیالوگ هایی بگویند. بازیگران چنان در بیان ضعف دارند که معلوم نیست اصلا چرا انتخاب شده اند؟! صدای یک بازیگر اصلا در نمی آید. بازیگر دیگر صدایش خروسکی است. عموما فقط دیالوگ حفظ کرده اند و نه تنها در بیان حس ندارند، بلکه لحن متناسب با موقعیت هم ندارند. خصوصا بازیگران نقش آماندا. آماندا در این نمایشنامه محور اصلی خلق موقعیت است. به جز یکی از بازیگران الباقی نمی توانند با صدایشان احساسات آماندا را منتقل کنند. در نتیجه اجرا مدرسه ای و شبیه به تئاتر خاله پیرزن می شود! بازیگران بازی بدن هم ندارند. احساسات تنها از طریق لحن و بیان نیست که منتقل می شود. حرکات دست و پا و گردن و بدن در تئاتر بسیار مهم می شود چون اجزای صورت و میمیک چهره قابل دیدن نیست. حتی در یک وجه بسیار ساده از شخصیت لورا، یعنی ضعف جسمانی اش باز هم بازیگران ضعیف هستند. مجددا کارگردان آمده خلاقیت به خرج داده و بازیگران نقش لورا (پنج نفر) فقط یک لنگه کفش به پا دارند که مثلا نمایانگر مشکل جسمانی لورا است. باز معلوم نیست چرا یکی از این پنج نفر کلا کفش به پایش نیست؟! این به هم ریختگی ها و شلختگی ها در صحنه بسیار است. منتها با تاریک کردن صحنه تلاش شده که تمام این ضعف ها پوشش داده شود و تماشاگر مبتدی هم قطع به یقین متوجه این شلختگی ها نمی شود.
پیام من به هنرمندان و کارگردانان عزیز تئاتر این است که دیگر خلاقیت بس است. متشکریم. یک باغ وحش شیشه ای اورجینال با چهار بازی خوب برای ما بسازید و دیگر نیاز به خرج کردن این همه خلاقیت نیست!
مشکل دقیقا در همین است که اجرای کلاسیک و اورجینال به اندازه کافی نداریم. بازیگر اول لازم است یکبار آماندا را کامل بازی کند تا اضطراب ها و خیال پردازی ها و علت کنترل گری هایش را درک کند. لازم است همان آماندایی را بازی کند که تنسی ویلیامز شخصیت پردازی کرده نه اینکه باز هنرمند ایرانی خلاقیت به خرج دهد و آماندای ایرانیزه شده با اضطراب های مادران ایرانی برای خودش خلق کند و به خورد ملت بدهد. بر خلاف چیزی که هنرمند داخلی تبلیغ می کند و خودش را پشت ایده های متناقض و خلاقیت های نابجا پنهان می کند، حفظ اصالت اثر بسیار کار سختی است و گاهی هنر در همین است که اصالت اثر حفظ شود. کاری که اکثریت جامعه ی جوان تئاتر کشور نمی تواند انجام دهد.