من این نمایش را در سوم اسفند ماه ۱۴۰۳ دیدم
و شگفتزده شدم!
تا حدودی از گذشته به یاد داشتم که بازی خانم سجادیه و خانم طباطبایی چقدر درخشان بود اما غبار زمان با دیدن این تئاتر سخت پاک شد و جلوهگری جدیدی هم از این دو هنرمند به خاطراتم افزوده شد.
در این تئاتر، فارغ از ریتم پیچیده و درونمایه روانشناختی -فلسفیاش، تسلط بر متن و فرم، کار بسیار دشواری بود و من هر لحظه از تسلط این بزرگواران و اثر زیبای کارگردان بر صحنه تئاتر شگفتزده میشدم.
طبیعتا کار همهکس پسند نیست، در ساختاری تئاتر اجرا میشود که نیازمند تمرکز و غرق شدن در فضای متن را دارد. پر دیالوگ است و بعد از مشاهدهاش نیازمند هضم و مزهمزه کردن در گوشهی ذهن.
درباب تحلیل محتوا و اندریافتها شخصی ترجیح میدهم چیزی ننویسم و متخصصین این امر بیشتر به این موضوع بپردازند اما بنده بسیار
... دیدن ادامه ››
لذت بردم.
اما درباره شرایط حاشیهای که در سالن تجربه کردم:
هر زمان به تئاتر خوبی میروم که در آن بازیگر مطرح سینما/تلویزیون بازی داشته است، ناراحت آن بازیگر میشوم. در واقع ناراحت این که میبیند بسیاری از مخاطبانی که در مقابلش نشسته اند برای یک چهره آمدند نه برای هنرورزی.
بگذریم که در طول تئاتر فردی بود که موبایلش را با وقاحت تمام بیصدا نمیکرد و بعد از هربار زنگخوردن آن را فقط قطع میکرد. حتی یکبار آقای نصرتی مجبور شدند با کلافگی به سمتش نگاه کنند تا شاید متوجه قضیه بشود!
بیست دقیقه مانده بود به انتهای تئاتر شخصی مسیریاب گوگلش را روشن کرد و یک جملهی بسیار بسیار طولانی از دستیار صوتی گوگلمپ با صدای بلند در سالن پخش شد. گذشته از بیاحترامی به ماهیت تئاتر، تمرکز بازیگران بر اجرای پردیالوگ و سختشان و تمرکز تماشاگران بر خط روایی سنگین نمایش با این قضیه کاملا مختل شدند.
برای من بیشتر جای تعجب داشت که نتوانست بیست دقیقه بیشتر صبر کند بعد آن دکمه مسیریابی را بزند! چقدر بیرحم... چقدر بیرحم!