در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | حسین ابراهیم نیا درباره نمایش بک تو بلک: با شعری از استاد شهریار شروع میکنم. چند بارد غم دنیا به تن تنهایی وا
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:37:47
با شعری از استاد شهریار شروع میکنم.
چند بارد غم دنیا به تن تنهایی
وای بر من تن تنها و غم دنیایی
تیرباران فلک فرصت آنم ندهد
که چو تیر از جگر ریش برآرم وایی
قبل دیدن کار تِرَک های empyrium را گوش میکردم حال اثر را برایم چندین برابر کرد.
به محض ورود به راه روی تاریک اثر احساس کردم روح من در تمامی صحنه به پرواز درآمد .
به گمانم روح من اثر را میشناخت یا شاید میدانست با چه چیزی همراه است.
رها شدن در این اثر دشوار است .
من در این اثر گم شدم و ای کاش میتوانستم ... دیدن ادامه ›› راه را پیدا کنم اما هر طرف را که نگاه میکردم اتاقم را میدیدم ، خودم را میدیدم ، خاطراتم را میدیدم و تنهایی.
هر صدایی که میشنیدم مرا به سویی می انداخت و طرد میکرد و تنها چیزی که برای تلافی کردن در چنته داشتم قطرات اشکی بود که ناخودآگاه حواله موقعیت میکردم.
اشاره کنم به لارس اسوندسن که همراه همیشگی من بوده :
احساس تنهایی را نمی‌توان از روی شمار افرادی که شخص را احاطه کرده‌اند حدس زد، بلکه بیشتر باید در این زمینه توجه را معطوفِ این مسئله کرد که آیا تعاملات اجتماعی شخص، نیاز او به پیوند با دیگران را ارضاء می‌کند یا نه . یعنی آیا شخص تعاملات اجتماعی‌اش را معنادار می‌پندارد یا نه.
آه... من کی بزرگ شدم.
چه فکر میکردم و چه شد. من هم نفهمیدم کی این شد و اینجا نشستم. شاید حماقت بود . شاید قسمت بود . شاید بدشانس بودم یا شایدم مرا به اینجا کشاندند اما هر چه که بود اینگونه حقم نبود.
علی کوچولو
من تورا نفهمیدمت و گریه کردم ولی میدانم تو مرا فهمیدی و گریه کردی. تو مرا به انفرادی دعوت کردی اما خودت در انفرادی بودی . معنای از هم گسیختگی را برای اصالت خویش فهمیدی و باز در دام افتادی .
درباره دخترت نمیدانی درست بود یا نبود اما میدانی درباره خودت تا حد زیادی درست نبود .
به هرحال...
چه دردناک است که نمیتوانم افکارم را رها کنم ، درد هایم را ، حماقتم را ، تردید هایم را ، تعصباتم را ، ارزش هایم را و_ عشقم را...
اوه راستی باید به تو بگویم که منم کمی از تو ندارم ای همدرد.
تنها فرق میان من تو دیواریست که بین ما کشیده شده .
من دیدم که نمیشود در انفرادی خویش تنها ماند . حسش کردم و حتی فهمیدم نه تنها نمیشود در آن ماند بلکه حتی خیلی ها میترسند لحظه ای وارد آن شوند گویا هیچکس و هیچ چیز هولناک تر از انفرادی آنها نیست.
راستی علی کی بزرگ شدی و کی این همه درد را متحمل شدی؟ آه یادم آمد تو به من گفتی اما داشتم فراموش میکردم پس من دوباره چشمانم را میبندم. حداقل تصور میکنم که نبودم و لحظه ای در انفرادی اول خودم خلوت میکنم .
برمیگردم به سیاهی که دردناک اما لذت بخش است.
به هر حال ...
کمی فاصله بگیرم و بگویم که کار را دوست داشتم .
سجاد افشاریان (sajadafsharian)
ارادت???
۱۸ بهمن ۱۴۰۰
لذت بردم، مشتاقانه منتظر روز اجرا هستم
۲۱ بهمن ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید