در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال oo | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:53:51
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
کوروش سلیمانی رو دوست دارم چون جدا از صفات اخلاقی نیکش (که دوستان درباره‌اش صحبت کردند)، کارگردان متعهد و دغدغه‌مندی هست...
ایشون جدا از این‌که متن‌های خوبی رو برای کارهاش انتخاب می‌کنه قصد نداره تماشاچی رو به هر قیمت بخندونه و ایجاد تلنگر ذهنی در مخاطب براش مهم‌تره...
پارسال نمایش «ناگهان پیت حلبی» رو در تماشاخانه سنگلج از کوروش سلیمانی تماشا کردم که اون هم یک کمدی اجتماعی قوی‌ بود...
نمایش «فالومی» هم یه کار کمدی فاخر هست...
در فالومی جنبه‌های مهمی از روابط انسانی به زبان طنز و روانکاوانه بیان شده:
نمایش اون دسته از زندگی‌های زناشویی که کاملاً بر پایه فرافکنی و تصاویر ذهنی طرفین از یکدیگر بنا شده‌اند (به‌نظر میرسه تعدادشون در جامعه ما کم نیست). مرد مسن‌تری که زندگی نزیسته خودش رو توی دختری کم‌سن و سال‌تر جستجو می‌کرده و حالا نمیتونه با واقعیات وجودی این دختر کنار بیاد. دختری که تو رابطه دنبال امنیت و حمایت پدرانه بوده و حالا که فردیتش پررنگ شده دیگه نمیتونه کنترل و رفتار قیم‌مآبانه همسرش رو تحمل کنه. مردی که به خاطر چارچوب کارش هیچوقت نمی‌تونست رابطه‌ای شخصی با آدم‌ها برقرار کنه اما یکبار که از مرزهای خودساخته عبور میکنه می‌بینه چقدر نیاز به رابطه‌ با آدم‌ها براش مهم بوده و چه چیز مهمی رو از خودش دریغ می‌کرده. و زبان که بازیگر اصلی در روابط انسانی هست. به قول ویتگنشتاین «کلمات تو مرزهای جهان تو را می‌سازند» و در این نمایش ... دیدن ادامه ›› می‌بینیم زبان می‌تونه مانند یک اسلحه مخرب عمل کنه پس شاید نیاز باشه گاهی این اسلحه مخرب رو غلاف کنیم و ازش استفاده نکنیم...

بازیها هماهنگ و یکدست هستن...
وحید آقاپور مثل همیشه عالیه...
مسعود میرطاهری و مریم داننده فرد هم همپای وحید آقاپور نقششون رو عالی بازی می‌کنن..
و همه اینها به خاطر یک کارگردان قوی به نام کوروش سلیمانی هست...

خدا قوت میگم به تیم نمایش «فالومی»

برای تماشای «فالومی» فقط همین هفته فرصت دارین، پس فرصت رو از دست ندین...
سید ساجد عزیز؛ ممنونم از لطف و همراهی و نظرات دقیق و کارشناسانه ی شما ... از اینکه تماشاگران فهیم و تئاترشناسی چون شما داریم بسیار شاکریم ... پاینده باشید ...
۱۹ شهریور ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این دومین کاری هست که از مسعود طیبی می‌بینم. کار قبلی‌اش، نبرد گالیله که پارسال در تئاتر مولوی اجرا داشت هم کار خوبی بود. به عنوان یه کارگردان جوون داره توی مسیر خیلی خوبی گام برمیداره.

نکات مثبت:
بازی‌ها واقعاً خوبه. علیرضا قیدری سردرگمی و به‌هم‌ریختگی شخصیت هملت رو خیلی خوب درآورده. خانم‌ها صانع، رضایی‌مهر و ماشااللهی هم بازی‌هاشون یکدست و با هم هماهنگه. ایمان میرهاشمی با این که نقشش کم‌دیالوگ‌تره ولی شخصیت فروپاشیده مکبث رو خوب بازی می‌کنه (طفلی آخرش یه کشیده آبدار هم خورد که من توی دلم به جاش گفتم آخ).
متن نمایش روایتی سوررئال از نمایشنامه‌های هملت و مکبث هست و نیاز داره تماشاچی از قبل خط داستانی این دو نمایش رو بدونه تا بتونه با داستان نمایش ارتباط برقرار کنه.
موسیقی با حال و هوای نمایش همخونی داره هر چند یه جاهایی که موسیقی و دیالوگ همزمان وجود داشت باعث میشد دیالوگ‌ها خوب شنیده نشن.
طراحی صحنه ... دیدن ادامه ›› مینیمال هست که باعث میشه تمرکز تماشاچی روی بازی‌ها و دیالوگ‌ها بیشتر باشه.

در مجموع پیشنهاد می‌کنم این نمایش رو ببینین. تجربهٔ متفاوتی هست.

تحلیلی که از این نمایش دارم:

داستان هملت و مکبث هر دو داستان‌هایی نمادین هستن که بخشی از حافظه تاریخی بشر محسوب میشن، یعنی این داستان‌ها بی‌تاریخ هستن و در هر عصری موضوعیت دارن. از این نظر شکسپیر یکی از بی‌نظیرترین نویسندگان دنیاست. هملت، مکبث، اتللو، شاه لیر، رام کردن زن سرکش و سایر نمایشنامه‌های مهم شکسپیر همگی روایتگر بخش‌های مختلفی از سفر رشد روانی انسان هستن. هملت روایت انسان غریزی است که به بهای متمدن شدن دچار روان‌رنجوری شده. همونطور که رابرت جانسون در کتاب تکامل آگاهی روایت کرده، هملت انسان سه‌بعدی است که از آگاهی پیچیده رنج می‌بره. انسانی که نه از غریزه کاملاً فاصله گرفته و نه به آگاهی روشن‌ضمیرانه دست یافته. هملت همون ما هستیم موقعی که انتخاب‌هامون انقدر زیاده که نمی‌تونیم دست به انتخاب بزنیم. هملت همون ما هستیم وقتی دانش و امکاناتی که داریم به جای ساده کردن زندگی، اون رو پیچیده‌تر و بی‌رنگ‌وبوتر می‌کنه. هملت همون ما هستیم وقتی در تردیدهامون گرفتار میشیم و به جای این‌که یه کاری بکنیم هیچ کاری نمی‌کنیم. دکتر محمدرضا سرگلزایی در کتابشون به نام «حرف‌هایی برای امروزی‌ها» چه زیبا «سندرم هملت» رو معرفی کردن. سندرم هملت همون سندرمی هست که بسیاری از ما دچارش هستیم یعنی مدت‌ها زمانمون رو به برنامه‌ریزی و محاسبه و سنجیدن شرایط می‌گذرونیم اما دریغ از یک اقدام عملی و زمانی دست به عمل می‌زنیم که دیگه خیلی دیر شده. اوفیلیا جان باخته، ملکه جام زهر رو نوشیده و زخم شمشیر زهرآلود لایتریس داره ما رو از پا درمیاره.
از سوی دیگه مکبث روایتگر قدرت‌طلبی انسان امروزی است. مکبث که روزی سرداری خوشنام و دلیر بود تبدیل به موجودی سفاک و خونخوار میشه که یکی بعد از دیگری اطرافیانش رو از دم تیغ می‌گذرونه و آخر به دام جنون می‌افته. مکبث روایتگر وجه مخرب بازی قدرته که در زندگی‌های امروزی هم وجود داره. حذف آدم‌ها برای خدمت به اهداف ایگو (منیت درونی) که در نهایت منجر به آماس روانی و فروپاشی روانی انسان میشه.
جادوگران در این نمایش شخصیت‌هایی بسیار نمادین هستن. از یک جنبه اونها می‌تونن زنانگی (آنیمای) درون مکبث و هملت باشن. در اینجا با وجه اغواگر و وسوسه‌کننده این زنانگی ملاقات می‌کنیم. شخصیت‌های مکبث و هملت هیچکدوم در برقراری ارتباط با زن درونشون توفیق نداشتن، به همین خاطر در ارتباط با زنان زندگی‌شون در دنیای بیرون هم تا این اندازه فاجعه‌بار عمل می‌کنن. مکبث فریب دسیسه‌های همسرش لیدی مکبث رو می‌خوره. و دست به جنایت میزنه. هملت در پاسخ دادن به عشق زمینی اوفیلیا ناتوانه و باعث جنون و مرگش میشه. کاراکترهای جادوگر در این نمایش طیف متنوعی از انواع جنبه‌های زنانه رو نشون میدن. سرخوشی، خشم، اندوه، دلبری، نوازش و مهربانی، فریبکاری، عاشق‌پیشگی و این انتخاب مرد هست که کدوم جنبه از زنانگی درونش رو فرا بخونه. در عمل جادوگری در دنیای بیرون وجود نداره، این مرد هست که انتخاب می‌کنه کدوم جنبه از زنانگی‌اش رو زندگی کنه. عصبیت، سرخوردگی و پوچ‌گرایی مرد امروزی نمادی از ارتباط نامناسب با زنانگی درون خودش هست.

از این منظر، شعار نمایش واقعاً شعار درستی است که میگه: «نه هملت، نه مکبث و نه جادوگران ... این داستان من و شماست، همین امروز!»

خدا قوت میگم به گروه نمایش «هنگامه‌ای که هملت به دست جادوگران مکبث کشته شد»

امیدوارم دوستان تیوال برن این کار رو ببینن و ازش لذت ببرن.
سلام وقت خوش خوبید من که متحیرم از سواد شما ....نه به خاطر تعریف از اجرام.... تلگرام یا انیستاگرام دارید با هم یه گپی بزنیم؟
۲۰ شهریور ۱۳۹۶
از بس دقیق تحلیل کردن ایشون
۲۵ شهریور ۱۳۹۶
سلام آقا مسعود عزیز،
به دلیل مشغله کاری مدتی تیوال رو چک نکردم و پوزش میخوام که پیامتون رو دیر پاسخ میدم.
بسیار ممنونم از لطف و محبت شما،
آدرس اینستاگرام بنده:
https://www.instagram.com/sajed.motevallian
منتظر کارهای قوی و تماشایی بعدی از شما هستم،
پاینده باشید

ارادتمند

ساجد متولیان
۲۷ مهر ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
می خندم، پس هستم

وارد سالن انتظار می شوم. غلغله است. همه بیصبرانه می خواهند نمایش "سماعی زاده" را ببینند. موسیقی شادی که صدایش از داخل سالن می آید خبر از فضای شاد و سرخوشانه ای می دهد. انگار واقعا نمایش راجع به همان خواننده آنورآبی است.
سر جایم می نشینم.. موسیقی شادجایش را به موسیقی ترسناکی می دهد. ابتدای نمایش شوخی ها تماشاگران را می خنداند اما هر چه جلوتر میرویم داستان جدی تر و بهانه برای خندیدن کمتر میشود.
مثل بچه خرگوش تو تله گیر افتادیم...
کارگردان بیرحمانه تمام چیزهایی که ظاهرا دلمان نمی خواهد ببینیم را جلوی چشممان گذاشته....
دیگر مشخص است که خنده هایمان صرفا واکنشی دفاعی به ترس و انزجارمان است....
مثل بقیه چیزهای وحشتناکی که ازش جوک میسازیم و می خندیم....
آتش ... دیدن ادامه ›› سوزی، اسیدپاشی، داعش و...
کارگردان دانه دانه دملها و زگیل های ما را جلوی چشمانمان می ترکاند و چرک و خونابه از آن بیرون می جهد اما ما کرخت شدیم... دردمان نمی آید که هیچ سعی می کنیم بخندیم....
آدمهای نمایش به درون توالت چنگ می اندازند تا واقعیت را از درون ناخودآگاه ما بیرون بکشند....
غافل از اینکه اینها دیگر برای ما عادی شده است...
مرد متاهلی که بی ناموسی و هرزگی خودش را به پسر مجرد همسایه اش فرافکنی میکند...
زن شوهرداری که فانتزیهای ممنوعه خودش را در قالب مثالهایش بیان میکند...
تعمیرکار هیز که در حال نصیحت به جوان مستاجر برای گل کردن گلهای نزده خودش است...
تئاتری که بار قلمبه شده سرکوب ها و واپس رانی امیال غریزی جامعه را به دوش میکشد و غریزه در دیالوگهایش فوران میکند...
و جامعه ای که بوی تعفن اعتیاد و قتل و روابط پنهانی دیگر مشامش را نمی آزارد چون به آن عادت کرده است....
آقای کارگردان از ما تماشاچیان انتظار نداشته باش برایت دست بزنیم....
شاید فکر میکردی اگر در چاه ناخودآگاهمان را بزنی کنار از بوی گندش عق میزنیم و به خودمان می آییم...
اما ما فقط بلدیم بخندیم...
حتی وقتی باید گریه کنیم یا حالمان بد شود یا خشمگین شویم...
به جایش می خندیم...
تحلیلی روانشناختی از نمایش «پنج ثانیه برف»
در این نوشتار قصد دارم نمایش «پنج ثانیه برف» را از جنبه روانشناختی مورد تحلیل محتوایی قرار بدهم.
پنج ثانیه برف ماجرای رنجی است که می‌بریم. روایت زخم‌های پنهانی که لابلای شلوغی‌های این شهر جاخوش کرده‌اند و هر از گاهی عفونت‌شان سر باز می‌کند. داستان شهری بی نفس با آدم‌هایی که روحشان از نفس افتاده است. در این نمایش برش‌هایی کوتاه از زندگی شش شهروند را می‌بینیم. پنج زن و یک مرد. این شش نفر همگی راوی بخش‌های مختلف یک داستان هستند. داستان زنانگی زخم خورده.
برای این که بتوانیم ماهیت این داستان را بهتر بفهمیم نیاز داریم با ماهیت زنانگی بیشتر آشنا شویم. در مکتب تائو یا حکمت چینی، یین و یانگ دو عنصر شکل‌دهنده حیات و هستی هستند. یین نماد روشنی، گرما، نور، خشکی، مردانگی، تعقل، سختی و تمرکز است. در نقطه مقابل یانگ نماد تاریکی، سرما، ظلمت، رطوبت، زنانگی، احساس، نرمی و پراکندگی است. چینی‌های باستان معتقد بودند هر گونه آشفتگی، بی‌نظمی و بیماری در سطح فردی و جمعی، ناشی از بر هم خوردن تعادل بین این دو عنصر حیات‌بخش است.
کارل گوستاو یونگ رواندرمانگر و روانپزشک سوئیسی که در پژوهش‌های خود حکمت‌های مختلف از جمله حکمت چینی را مورد بررسی قرار داده بود، این عقیده را به شیوه‌ای دیگر بیان نمود. از نگاه او بخش ناخودآگاه روان انسان‌ها اعم از مرد و زن دارای دو کیفیت روانی مهم به نام آنیما (زنانگی درونی) و آنیموس (مردانگی ... دیدن ادامه ›› درونی) است. از نگاه او تکلیف رشدی مردان به ویژه در نیمه دوم عمر آن است که بتوانند با بخش زنانه روان خود (آنیما) رابطه‌ای مؤثر و باکیفیت برقرار کنند و از موهبات بیداری این انرژی روانی مانند خلاقیت، انعطاف و احساسات غنی بهره‌مند شوند. به طریق مشابه زنان دارای تکلیف رشدی برقراری ارتباط مؤثر و باکیفیت با آنیموس (بخش مردانه روان) هستند تا بتوانند به هدفمندی، قاطعیت و تعقل بالاتری دست پیدا کنند. افراط در فعال نمودن هر کدام از این انرژی‌های روانی در سطح فردی اختلال در رشد روانی و در سطح جمعی، ناهنجاری‌های اجتماعی را به دنبال دارد.
در جامعه مردسالار (آنیموسی افراطی) زن بودن و زنانگی تحقیر شده و به حاشیه رانده می‌شود. زن‌ها تشویق می‌شوند که هر چه بیشتر مردانگی از خود نشان بدهند و در بازی‌های مردانه مانند پیشرفت شغلی وارد شوند. در نقطه مقابل در جامعه زن‌سالار (آنیمایی افراطی) نمادهای مردانه مانند تعقل و قاطعیت سرکوب می‌شود و انفعال و احساس‌گرایی ترویج می‌شود. هر دو شکل این جوامع در برهه‌هایی از تاریخ تجربه شده‌اند و به قهقرا رفته‌اند.
شخصیت پنج زن و یک مرد در نمایش هر کدام روایتگر یکی از وجوه زنانگی هستند. وجه دخترانگی، وجه مادرانگی، وجه همسرانگی و وجه آنیمایی (زنانگی درونی مردان).
معصومه که دوست دارد او را الناز بنامند زنی است بیوه و مادر یک دختر که خالکوبی می‌کند.
اکرم زنی است سنتی و خانه‌دار که از خیانت شوهرش رنجیده و در حال جنگیدن برای نجات زندگی مشترکش است.
ساینا زنی است مستقل و عصیانگر که نبود پدر را احساس می‌کند و دور از خانواده زندگی را می‌گذراند.
بابونه زنی است مهاجر که پرستار پیرمردی تنهاست و دور از نامزدش زندگی می‌کند.
منصوره زنی است شاغل که همسرش را در اعتراضات سیاسی از دست داده و با دخترش زندگی می‌کند و به شغل رانندگی مشغول است.
و رضا راننده‌ای است تنها که سرنوشت مشترک این پنج زن را تعیین کرده است.
شاید در نگاه اول ماجرای این شش فرد، با یکدیگر بی‌ارتباط به نظر برسد اما هر کدام از آن‌ها راوی یکی از زخم‌هایی هستند که بر پیکره زنانگی وارد آمده است.
کارگردان با استفاده از نمادسازی‌ها و مونولوگ‌های هوشمندانه‌ای که طراحی کرده و آن‌ها را زنجیروار در پی یکدیگر آورده است، به تماشاگر نشان می‌دهد وقتی زنانگی آسیب ببیند، تحقیر شود و به حاشیه برود خشونت عریان مستعد رخ نمایاندن خواهد شد.
رضا که بعداً می‌فهمیم بزهکار است فردی است که در جوانی به جرم عشق به یک دختر از سوی اطرافیان او مورد شکنجه و آسیب روحی و جسمی قرار گرفته است. آسیب روانی وارده به این فرد به قدری شدید است که او برای خلاصی از احساس تحقیری که دامنگیر او شده به رفتارهای وسواسی - اجباری مانند مالیدن روغن به بدن و پاره کردن لباس با تیغ روی می‌آورد. رضا نماینده همه مردانی است که آنیمای زخم خورده و تحقیر شده دارند و به همین علت به رفتارهای بزهکارانه مانند اسیدپاشی، تجاوز و قتل دست می‌زنند. این مردان در معدود فرصت‌هایی که امکان ارتباط با زنانگی درون خود را داشته‌اند آنچنان مورد آزار و آسیب قرار گرفته‌اند که به ساز و کارهای دفاعی از نوع واکنش‌ معکوس روی آورده‌اند.
معصومه زنی است که خلاء حضور یک مرد را در زندگیش احساس می‌کند. او برای جبران مردانگی درونی (آنیموس) خود فوراً جذب رضا می‌شود که برای او نمادی از قدرت مردانه است. معصومه از طریق ایجاد هویت قلابی (دکتر الناز متخصص پوست) سعی دارد حقارت‌ها و کمبودهای درونی خویش را فراموش کند. او نماینده زنانی است که بر اثر ناملایمت زندگی مجبور شدند بار بزرگ کردن فرزند را به تنهایی به عهده بگیرند و احساس دوست داشتن و دوست داشته شدن را مدت‌هاست فراموش کرده‌اند.
ساینا دختری معترض و آسیب‌خورده است. او زمانی که به پدرش نیاز داشته او را در کنار خود نداشته است. مادر نیز با ترک او و مهاجرت به خارج از کشور در حساس‌ترین دوران زندگی او را تنها گذاشته است. ساینا خشمی را با خود حمل می‌کند که نمی‌تواند آن را به طور سالم بروز بدهد. او نماینده دخترانی است که به واسطه نداشتن پدر در کنارشان عزت‌نفس‌شان به شدت آسیب دیده است. از این رو در تلاشند به هر نحوی خودشان را به جامعه اثبات کنند، غافل از این که ورود به زمین بازی مردانه برای آن‌ها فرسودگی و سرخوردگی را به دنبال خواهد داشت.
اکرم زنی است که خیانت شوهرش را به چشم دیده است اما باز هم می‌خواهد پای زندگی‌اش بماند. اکرم نماینده زنانی است که هویت خویش را در زندگی مشترک‌شان تعریف کرده‌اند و جدا از مردشان برای خود هویتی قائل نیستند. او تمام تحقیرها و سختی‌ها را به جان می‌خرد و زنانه می‌جنگد تا در چشم شوهرش جلوه کند.
منصوره زنی است که از تحولات سیاسی زخم خورده است و حال در غیاب شوهرش باید از طریق رانندگی خرج خودش و دختر دانشجویش را در بیاورد. منصوره نماینده زنانی تنهاست که آنچنان خود را در نقش مادری تعریف کرده‌اند که دیگر خودشان را کاملاً از یاد برده‌اند. این زنان دوست داشتن و دل بستن به مردی دیگر را با احساس گناهی شدید تجربه می‌کنند زیرا از خدشه‌دار شدن تصویر مادر فداکار خود نزد دیگران به شدت واهمه دارند.
بابونه زنی است مهاجر که از ناملایمات و ناآرامی‌های افغانستان گریخته و رویای یک زندگی آرام را دارد. اما نامزدش که در وطن زندگی می‌کند بر بازگشت او پافشاری می‌کند. بابونه نماینده زنانی است که بین نقش‌های سنتی و مدرن زن بودن گرفتار شده‌اند. بخشی از بابونه می‌خواهد عروس شود و همسر کسی باشد، اما بخش دیگری از بابونه که دوراندیش‌تر است به دنبال داشتن شغل مستقل و امنیت شخصی است.
دو نماد مهم در این نمایش، ماسک و برف است. ماسکی که ظاهراً شخصیت‌های نمایش برای در امان ماندن از آلودگی هوای تهران به صورت زده‌اند، اما اگر عمیق‌تر بنگریم این ماسک، نماد مقاومت روح آن‌ها برای استنشاق نکردن هوای خشونت و جزمیتی است که در سطح جامعه وجود دارد. آن‌ها با تمام وجود می‌خواهند زن باشند و زن بمانند و زنانگی را تقدیس کنند. نماد مهم دوم برف است. برف نماد پاکی و پاک‌کنندگی است. پاک شدن و رهایی از رنج‌ها همان چیزی است که شخصیت‌های نمایش به دنبال آن هستند. بزهکاری که می‌خواهد تقاص گناهانش را پس بدهد، زنی که می‌خواهد برای فرزندش مادری کند، همسری که می‌خواهد شوهرش را در کنار خود داشته باشد، دختری که می‌خواهد پدرش را بالای سر خود ببیند، زنی که می‌خواهد بدون احساس گناه دوست داشته شود و زنی که می‌خواهد امنیت را در زندگیش ببیند.
پایان تراژیک نمایش زندگی این پنج زن و یک مرد را به یکدیگر پیوند می‌دهد و شاید همین پایان تلخ است که پیام نمایش را تا مدت‌ها در ذهن‌مان حک می‌کند. این که اگر مرد هستیم نیاز داریم مراقب زنانگی درون‌مان باشیم وگرنه ممکن است به جای آن که منبع خلاقیت و آرامش در زندگی‌مان باشد، تباهی را به دنبال بیاورد. و اگر زن هستیم، باید پای در سفری بگذاریم که روح زخم‌خورده‌مان را شفا ببخشیم و نگذاریم که خود تطبیق یافته بر خود حقیقی ما حکمرانی کند.
Nasrin Izadi، زینب سعیدی و Zahra Saroukhani این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رویای یک شب نیمه تابستان یکی از نمایشنامه های کمدی مهم شکسپیر است که مصطفی کوشکی کارگردان نمایش سعی کرده هم در فرم و هم در محتوا اجرایی نوآورانه و متفاوت از این اثر داشته باشد.

نظر من راجع به اجزای مختلف نمایش:

- دکور و طراحی صحنه:
ایده بکارگیری حفره ها در کف و سقف و درهای چرخان، ریتم اجرا را سریع تر و هیجانی تر کرده که با فضای کلی نمایش نیز هماهنگ است و یکی از مولفه های بصری مهم نمایش محسوب می شود.

- گریم و طراحی لباس:
گریم ها به خصوص گریم بازیگران نقش جن و پری جذابیت بصری کار را بالا برده و تصویری باورپذیر از مردمان آتنی را به ... دیدن ادامه ›› نمایش گذاشته است. در لباس ها از عناصر نمادین نیز با ظرافت استفاده شده است. رنگ و طرح لباس هیپولیتا تداعی کننده سرکشی و طغیانگری اوست یا کیسه های متعدد آویزان شده به لباس فیلوستراته تداعی کننده پرطمطراق و ملانقطی بودن این شخصیت است.

- موسیقی:
استفاده از موسیقی زنده که ریتم و بلندی صدا را همگام با وقایع نمایش تغییر می دهند ایده خلاقانه ای است که خوب جواب داده است (این رو از همراهی تماشاگران در دست زدن ها تقریباً میشه فهمید).

- بازی ها:
بازی ها اندازه و هماهنگ است. این که با این میزان از تحرک و جابجایی در صحنه، بازیگران دیالوگهای خود را رسا و بدون تپق ادا میکنند جای تحسین دارد. از بین بازی ها، بازی «شهروز دل افکار» (دیمیتریوس) و «علیرضا کیمنش» (پاک) را بیشتر دوست داشتم.

- کارگردانی:
در مصاحبه سایت ایران تئاتر با مصطفی کوشکی خواندم که او صر کرده تا سالن مناسب را برای اجرایش پیدا کند و تمرین کار نیز زمان قابل توجهی برده است. بنظرم او مزد زحماتش را گرفته و کار آنجور که باید در آمده و به دل مخاطب نشسته است.

از نظر محتوایی به ویژه از منظر روانشناسی تحلیلی، شکسپیر مانند بقیه آثارش هملت، شاه لیر، مکبث، اتللو و... روایتگر بخشی از داستان رشد روانی و فردیت انسان است. شکسپیر را شاید بتوان جزو معدود نویسندگانی دانست که با ظرافت و زیبایی تصویری از کهن الگوهای (Archetype) روان انسان را در آثارش ترسیم می نماید. ماجرای این نمایش همانند اسم آن مانند رویایی است که فردی در حال رویت آن در خواب است. در این رویا، برآیند کلی داستان در جهت تصادم نیروهای متعارض روان با یکدیگر (که هر یک از شخصیت ها نماد یکی از آنها هستند) و تمایل آنها به یکپارچگی است. کهن الگوهای حاکم (تسیوس)، زن وحشی یا آمازون (هیپولیتا)، دلقک (پاک)، معصوم (هرمیا)، عاشق (دیمیتریوس و لیساندر) را می توان مشاهده کرد (برای کسب اطلاعات بیشتر در این رابطه می توان به کتاب یونگ شناسی کاربردی اثر رابین رابرتسون نشر بنیاد فرهنگ زندگی مراجعه کرد).

تماشای این کار را به کلیه دوستان علاقمند به تئاتر توصیه می کنم.

به گروه نمایش «رویای یک نیمه شب تابستان» هم خداقوت میگم.
دلم برای کیمنش و بیان خاصش تنگ شده بود خوشحالم که در این اثر خوش درخشیده
۰۹ مرداد ۱۳۹۵
با نظر شما موافقم همه چیز خوب بود و مهم این که نمایشنامه شکسپیر بود اما کمدی در حد متوسط بود و در کل تماشاگر عام بارضایت بیشتر ی سالن را ترک می کند .و البته این نظر کاملا شخصی می باشد .
۱۶ مرداد ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش «بیشعوری» کاری از گروه جوان «خلسه» است که در سالن کوچک و صمیمی استاد شکیبایی در تماشاخانه سه نقطه برگزار میشه...
قبلاْ در این سالن اثر «نوعی داستان عاشقانه» از مسعود تاروردی رو تماشا کرده بودم که کار قوی و به یاد ماندنی ای بود...
نظر من در مورد جنبه های فنی نمایش:
متن:
علی حسینی نویسنده و کارگردان اثر تا حد زیادی خواسته بود به متن کتاب بیشعوری خاویر کرمنت پایبند بمونه و موقعیت های اپیزودیک رو در چارچوب متن کتاب تعریف کنه که شاید بشه گفت یه مقدار بار خلاقیت اثر رو کم کرده.
بازی ها:
در اجرایی که من شاهدش بودم بچه ها بهترین تلاششون رو ارائه دادن و شاهد تپق یا بازی ناهماهنگ ... دیدن ادامه ›› با بقیه نبودم.
طراحی صحنه:
کارگردان عمداً مینی مالیستی (با حداقل دکور) کار کرده تا توجه بیننده رو تا حد ممکن به متن جلب کنه.
موسیقی:
استفاده از موسیقی زنده (گیتار آکوستیک و الکتریک) و ترکیبش با بازی ها و انتخاب قطعات با فضای نمایش هماهنگه.
کارگردانی:
تاکید کارگردان روی متن و انتقال پیام اصلی است که برای بیننده ای مانند من که بیشتر به محتوا توجه داره قابل قبول هست، منتهی شاید بینندگانی که به فرم و مولفه های بصری (دکور، گریم، نورپردازی و...) بیشتر توجه دارن این سبک رو خیلی نپسندن.
نظر من در مورد محتوای نمایش:
نویسنده روی موضوع اجتماعی حساسی دست گذاشته و به نوعی روی لبه تیغ داره راه میره. پدیده «بیشعوری» که شاید بشه اونو تلفیقی از ضعف در هوش عاطفی و هوش اجتماعی و اختلال در کارکرد سوپرایگو (وجدان فردی) دونست عامل شکل گیری بسیاری از رفتارهای ضداجتماعی است که در همه جوامع شایع است. نویسنده اثر تلاش میکنه این پیام رو به مخاطب منتقل کنه که «بیشعوری طاعون نیست» بلکه نقیصه ای است که ممکنه در شخصیت همه افراد جامعه با شدت و ضعف متفاوت وجود داشته باشه و زمانی میتونیم تبعات منفی این پدیده رو کاهش بدیم که ابتدا بتونیم در مورد خودمون به این پذیرش برسیم که «آری، ممکن است من هم گاهی از خودم بیشعوری نشان بدهم».
در مجموع میتونم بگم «بیشعوری» اثری است که با توجه به بضاعت سالن و فضای اجرا در انتقال پیامش به مخاطب موفق عمل میکنه.
خدا قوت میگم به بچه های گروه خلسه.
به دوستان تئاتری هم توصیه میکنم برن و این کار رو ببینن. حضور و حمایت ما باعث میشه این گروه جوان انگیزه پیدا کنن که برن سراغ متن های سخت تر و برای اجراهای قوی تر در آینده دلگرم بشن.
پیشنهاد میکنم انتظاراتتون رو از نمایش متناسب با بضاعت سالن تنظیم کنین و این کار رو با کارهایی که در تماشاخانه های بزرگتر و معروف تر تماشا کردین مقایسه نکنین.

ساجد متولیان

Telegram: @individuation
تحلیلی روانشناختی از این نمایش که در کانال تلگرامم منتشر کردم رو اینجا گذاشتم.
امیدوارم مورد توحهتون قرار بگیره:


https://telegram.me/individuation

برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"نوعی داستان عاشقانه" یکی از به یادماندنی ترین و بهترین کارهایی بود که تا به حال دیدم.
برام یادآور نمایش "کارناوال با لباس خانه" خانم چیستا یثربی بود که توی اون نمایش هم "اختلالات شخصیتی" یکی از تم های اصلی کار بود و دیالوگهای دونفره و پینگ پونگی نقش پررنگی داشت.
بنظرم اجرای این سبک نمایشنامه ها که تک پرده ای با تعداد بازیگران کم هستن و بار اصلی پیشبرد داستان و جذب بیننده روی دوش بازی بازیگران هست، نسبت به سایر سبک ها واقعاً سخت تر هست. انصافاً هم خانم افشارپور و هم آقای تاروردی از پس نقششون خیلی خوب بر اومده بودن.
هر دو بازیگر به اقتضای موقعیت نقششون در نمایشنامه، طیف گسترده ای از حرکات جسمی، حالت چهره، تن و حجم صدا رو ارائه میدن که کاملاً نقش رو باورپذیر میکنه.
افکت های صوتی و صداهایی که شخصیت "آنجی" در ذهنش میشنوه که باعث میشه از یه شخصیت به یه شخصیت دیگه سوئیچ کنه، بسیار هوشمندانه انتخاب شده.
بعضی از کارگردانها از عامل نورپردازی و تغییر نور صحنه هم واسه رنگ آمیزی بهتر شخصیت های نمایششون استفاده میکنن که توی این نمایش خیلی ازش استفاده نشده بود، هر چند بنظرم با توجه به رئال بودن فضای نمایش، محدودیتهایی که کارگردان در این سالن کوچک داشت و این که افکت های صوتی و خود بازی ها به ... دیدن ادامه ›› اندازه کافی کارایی داشتن، این قضیه اونقدرها به چشم نمیومد.
کوچک بودن سالن نمایش و نزدیک بودن به صحنه، لذت تماشای کار رو بیشتر کرده بود و شاید اگه این نمایش رو در یک سالن بزرگ میدیدم اونقدر برام دلنشین نبود.
در پایان یه "خداقوت" میگم به تمام افرادی که برای این کار زحمت کشیدن، به ویژه به خانم افشارپور و آقای تاروردی. براشون آرزوی موفقیت دارم و بی صبرانه منتظر کارهای بعدیشون هستم.
بنا به گفته گروه نمایش، امشب جمعه 28 شهریور آخرین اجرای این کار هست. به هر کسی که هنوز این کار رو ندیده توصیه میکنم که این فرصت رو از دست نده و به دیدن این نمایش بره.