بخش دو
امکان طی طریق در زندگی به شیوه دیگر را از او سلب کرده است.
بدین سان مرد علیرغم همه ترس ها و زبونی ها هرگز قادر نیست بر مشکل خود فائق آید و سرانجام محتومی هم جز مرگ ندارد.
زن به تصویر درآورده شده در نمایش روستا توسط مارتین کریمپ تلاش می کند هویت فرودوست زنانه خود را که ناشی از نظم نمادین مردسالارانه قضیب سالار جنس مذکر است به جایگاه بالاتر ارتقا بدهد و جبر تاریخی جنس زنانه خود را با هر ترفندی باطل نماید، گو این که نقص فیزیکی زن در جای دادن بخش مردانه مرد در خود نوعی ناتکاملی فردی و بعدها اجتماعی برای او متصور است که جنس مذکر بلحاظ آفرینش و هم بلحاظ ساختار اجتماعی برتری مطلق خود را به حکم جبر جنسیتی و جبر تاریخی بر او تحمیل کرده است.
مرد البته نماینده جنس برتر است اما مرد به نمایش در آمده در روستای مارتین کریمپ بیش از اندازه سست اراده و فاقد جنبه های برتری تصویر شده است به گونه ای که از منظر کریمپ کافی است زن فقط اراده کند که تغییرات مورد نظرش را اعمال نماید.
زن از نظر مارتین کریمپِ جَدی باید حرکت کند و این حرکت حتی اگر او نخستین قربانی آن هم باشد از نظرش اشکال ندارد زیرا تغییر این جبر نامیمون
... دیدن ادامه ››
تاریخی، خون میخواهد این همه چیزی است که جدی و کریمپش در روستا جار می زنند.
تلخکامی زندگی این انبوه های تنها، موجوداتی رقت انگیز و قابل ترحم به نمایش می گذارد و نسخه کریمپ فقط و فقط مبتنی بر قابلیت من است که باید برای تغییر بجنبد و زن قصه جدی اما چنین می کند و در انتهای نمایش مرد را می کشد.
✍
فارغ از این مباحث نظری من البته نمایش روستا را با این اجرای ساختارشکن و شالوده برافکن پسندیدم حتی اگر در اولین مواجهه نزدیک به ۵ دقیقه فقط به تماشای دو بازیگر فیکس و ایستاده با حداقل حرکت مشاهده کنم. ریتم به شدت کند و ویرانگر احساسی نمایش فاقد نقص و در خدمت پیام های پیدا و پنهان آن و برای تصویرسازی های مدنظر نویسنده و کارگردان الزامی است.
⭕️ بازی فوق العاده بازیگران حرفه ای این اثر به ویژه سرکارخانم استادیان و هنرمند بزرگوار سعید خان خسروی به وضوح بالاتر از دو بازیگر دیگر و در واقع یک کلاس بازیگری برای بازیگرانی است که مایل هستند نقش بیان، بدن، حرکت، تمرکز، احساس و اوج و فرودهای یک بازی هوشمندانه را مشاهده کنند و در حقیقت به اذعان بی رودربایستی من یک کلاس بازیگری است. بازی بازیگر زن یا دختر نوجوان مورد سوءاستفاده واقع شده توسط مرد البته بسی سخت تر از نقش اشخاص اصلی بازی یعنی زن و مرد و به همین دلیل حرکت از ریتم کند به تند آن بسیار دشوارتر از آنهاست که البته تا لحظه لبخند تلخ و گزنده دخترک خوب و شکوهمند ولی حرکت دفعی و نه تدریجی احساسی این بازیگر نیازمند حضور فعالانه تر چشم سوم یعنی کارگردان یا بازیگردان هدایتگر کنار کار است. همان چشم سومی که اگر کارگردان یا بازیگردان در تعامل با نقش رعایت نکند جایگاهش را به تماشاچی احتمالا" نکته سنج می سپارد و این تماشاچی و شاید منتقد اثر است که می تواند بی رحمانه و فارع از هر توقعی ارزش های بی بروبرگرد هنرمندی بازیگران نمایش را تحت الشعاع داوری خود قرار بدهد. من البته به عنوان یک تماشاچی نقش دیالکتیکی هگلی در نقش مرد را کمتر دیدم. تضاد مشهود در نقش مرد که باید به واسطه ترس مرد از زن، علیرغم جنس برتر بودن تصویر شود، را ندیدم یا کمتر دیدم. یعنی معتقدم این موضوع در فرازهایی از بازی بازیگر مرد اثر باید بیشتر به نمایش درآید و بازیگر البته تصورش بر این است که دارد به واقع کار خود را درست پیش می برد اما چشم سوم کارگردان یا تماشاچی معذوریتی در این رضایت نسبی به خود ندادن ندارد. مرد قصه ما اگر قوی باشد که هست در اثر باید و لزوما" باید زن را قربانی کند تا خون بهای خروش زنانه اثر به درستی پرداخته شود اما کارگردان با اندکی دستکاری در متن و اجرا البته که چنین نمی خواهد. او مرد را قربانی می خواهد، ضعیف و بدطینت و شرور می خواهد.
⭕️ من البته به این تغییرات خودخواسته کارگردان در اثر نمی پردازم اما پایان بندی غیر متعارف اثر و ورود بازیگر زن در تن پوش گوزن نر اسلحه به دست حسابی مرا چلانید. این پایان بندی غیر متجانس با روح کلی اثر ناشی از دریافت کارگردان از روح کلی زن سالارانه اثر و به زعم من البته برای نمایش دادن تغییر نقش زن از شکار به شکارچی استفاده شده است. انتخاب گوزن نر نمودی از نقش آفرینی مردانه زن در آینده برای احقاق حق خود و خروج از لطافت زدگی بی حد و حصر زنانه و جنبه کالایی این نوع بشر و به منظور خلاصی زن از نفوذ و استیلای مردسالارانه تصویر شده است. یک پایان بندی عیر همجنس با تم خاص نمایش که به نظرم فقط جنبه خلاقیت و نوآوری آن دارای ارزشمندی و از نظر لزوم وجود در کار یک عنصر زائد است.
ریتم کار تا سه چهارم انتهایی کار فاقد نقص و در راستای نیاز نمایش و البته رئالیست مشهود در بازی بازیگر چهارم یک انگولک آشکار به