«حاوی اسپویل است»
در شروع این نمایش و صحنه اول تصور میکردم با یه موضوع تکراری مواجهم و قراره داستانی رو ببینم که صرفا به بحران میانسالی پرداخته
اما هرچی پیش رفت متوجه لایههای درونیتر نمایش شدم و فهمیدم که با یه متن قوی و فکرشده قراره درگیر بشم.
-این نوشته تحلیل شخصی من از کاراکترهای نمایشه و قطعا ممکنه دیدگاه نویسنده در منافات با نظر من باشه-
کاراکتر اصلی مردی میانسال با بازی ایوب آقاخوانی:
فردی که با وجود داشتن اغلب مظاهر موفقیت بیرونی، دچار احساس تهیبودن و افسردگی پنهان
... دیدن ادامه ››
و البته بلوک عاطفیه
به نحوی که تصمیم به مرگ خودخواسته اون هم توسط قاتلی اجارهای گرفته؛
موضوع اصلی در مورد این شخصیت اشاره به ناتوانیش در «گریه کردنه» که به نوعی نماد ناتوانی در احساس رهایی و ارتباط با کودک درونشه.
سرکوب شدن احساساتش در کودکی -بهویژه با تلقینهای عرفی و مخرب مثل «مرد گریه نمیکنه»- باعث سرکوب هیجانات و رشد یک نقاب شخصیتی در زندگیش شده؛
مفهومی که یونگ بارها بهش اشاره کرده:
فردی نقش «انسان موفق» رو در تمام زندگیش بازی میکنه اما در واقعیت با «خودِ واقعی»ش قطع رابطه کرده
دومین کاراکتر ، دوست و کارمندِ مرد که نقش اون رو بهرام سروری نژاد به بهترین نحو ممکن بازی میکنه:
در تحلیل روانکاوانه متن. نوعی «سوپرایگو» یا وجدان اخلاقی-طنزپرداز رو تداعی میکنه؛
کسی که هم قصد داره با شوخی و طعنه از تصمیم مرگ رییسش جلوگیری کنه، و هم به نوعی بازتاب بخش «معقول» یا حتی «دوستداشتنی» شخصیت اصلی نمایشه،
کاراکتر زن این نمایش با نقش آفرینی رز رضوی که به نظرم از بازیهای قبلی که ازش در آثار تصویری دیده بودم خیلی بهتر ارائه شد؛
این زن به نوعی آینهای از کودک زخمی درونِ مرد نمایشه
که ابتدا برای کشتن این مرد وارد میشه و در نهایت تقش ناجی رو ایفا میکنه
زنی که با با وجود تحمل سختیهای بیشتر نسبت به مرد در روند زندگیش و تبدیل شدن شخصیتش به زنی خشن که زنانگیش رو به عنوان سپری دفاعی کمرنگ کرده
اما هنوز توانایی احساس کردن و درد کشیدن رو داره، زنی که خود واقعیش رو پذیرفته و در نهایت به عنوان «ناخودآگاه شفابخش» کمک میکنه تا مرد به سمت تغییر و آشتی با زندگی قدم برداره
چهار کاراکتر جانبی نمایش هم کارگرانی هستن که در اکثر زمان داستان به شکل «سایه» حضور دارن:
نماد «ناخودآگاه جمعی» هستن. نیروهای نادیده گرفته شده اما همیشه حاضر که در بطن زندگی شخصی کاراکتر اصلی حضور دائمی دارن و گاهی از سایه خارج شده و به واقعیت تبدیل میشن
در واقع هر بار فرصتی پیدا میشه روی صحنه میان و با رپخونی (نماد موسیقی اعتراضی، طبقات پایین جامعه و نافرمانی) وجودیتشون رو اثبات میکنن.
این رو هم اشاره کنم که ضرباهنگشون در بین اجرا کمک میکرد تماشاگر چند دقیقه از فضای ناتورالیستی خارج بشه و مانع کند شدن ریتم اجرا میشدن
(انتخاب لباس کارگر برای این چهار کاراکتر بسیار درست و به جا بود)
همونطور که در روانشناسی یونگی «سایه» نماد بخشهای سرکوبشده و طرد شده روان انسانه در این نمایش هم این چهار نفر به شکل سایه ظاهر شدن
موضوع آخر استفاده از «کارخونه پوشکسازی» که انتخاب بسیار خلاقانهای بود. پوشک، نماد «بخش کودکانه و نیازمند انسان» که این مرد اون رو پس زده و نادیده گرفته اما در زندگیش به شکل عجیبی هنوز درگیرشه.
انگار ناخودآگاهش با انتخاب این شغل، داره به همون چیزی خدمت میکنه که خودش سرکوبش کرده: آسیبپذیری، کودک درون و احساس.
از طرفی هم پوشک میتونه نماد پوششی باشه روی احساسات ناخوشایند درونی، که حالا اون کارخونه پوشکسازی در حال ورشکستگیه
نمادی از پایان نتیجهبخشی مکانیزم دفاعیش و پایان سرپوش گذاشتنهای فرد روی احساساتش.
در نهایت اینکه این نمایش برای من به روی صحنه آوردنِ «یک سفر درمانی» در قالب داستان زندگی یک انسان بود. انسانی که با وجود غرق شدن در اعماق افسردگی و بیمعنایی زندگی، به کمک آشتی با کودک درون، سوپر ایگو و ناخودآگاهش با زخمهای سرکوبشدهش مواجه میشه و دوباره میتونه با زندگی ارتباط برقرار کنه.
و از منظر دیگه اشاره به امکان شفا از طریق روابط انسانی داره…
در مجموع باید بگم
من که مولفه اصلی ذهنم برای مثبت بودن نظرم درباره یک اثر نمایشی قوی بودن «متن» هست واقعا از تماشای این تئاتر لذت بردم
به نظرم نویسنده با پرداختن به موضوعاتی مثل بی معنا شدن زندگی، مرگ، اضطراب اگزیستانسیال، بیگانگی با خود، زخمهای کودکی، احیای ایگو، ناخودآگاه فردی و جمعی و …برای مخاطبش ارزش زیادی قائل شده.
خسته نباشید به تک تک عوامل این نمایش
ممنون که در اوضاع نه چندان مطلوب تئاتر این روزها، چنین اثری رو روی صحنه میبرید🌱🌱