به راستی اگر تئاتر نبود چه چیز دیگری می توانست چنین ذات ناپایدار زندگی را به ما نشان بدهد …. ما بازی سازان و نمایش سازان تا همین دیروز جهانی با آدم های خیالی را ممکن ساختیم که امروز دیگر اثری از آنها را کسی نمی بیند … و شاید کمتر کسی بپذیرد و باور کند چنین دنیایی در این ماهی که گذشت در گوشه ای از خیابان ایرانشهر جاری بوده و جان داشته …
ما اما چهارهزار و چند صد نفر شاهد داریم و البته تعدادی عکس و تصویر که صومعه سنت نیکلاس «بوده»، بله! «واقعی بوده» …؛ و من می دانم که جایی در ارتفاعی ناپیدا و این بار گم از نگاه ما … خواهر آلویسیوس هنوز دارد از پنجره اش حیاط را به دقّت نگاه می کند، چپق می کشد، لبخند می زند و آه می کشد … پدر فلین برای پسرها در تمرین بسکتبال هر روزه اش، آواز آدم برفی یخ زده می خواند و بعد دفترچه اش را در می آورد که موضوع موعظه ی فردا را یادداشت کند … خواهر جیمز از کلاس خانم شیلدز لحظه ای خارج می شود تا در گوشه ی باغ یازهم نامه اش را درآورد و برای برادر بیمارش اشک بریزد … و خانم مولر پسرش را هر صبح با لباس های تمیز و هزار آرزو راهی مدرسه سنت نیکلاس می کند تا شاید این یکی خوشبخت! شود….
نه! باور نمی کنم تمام شده ایم … صومعه ای که با آدم هایش ساختیم همیشه خواهد ماند … تمام نشده، نمی شود، امکان ندارد تئاتری تمام شود، تئاتر
... دیدن ادامه ››
ما هم همینطور …
سلام بر دوستان عزیز، اهالی عزیز و وفادار تیوالی و همه ی تماشاگران گرامی تئاتر «شَک؛ یک تمثیل»
اجرای ما دیشب در سالن استاد سمندریانِ تماشاخانه ایرانشهر به پایان رسید … اما آنجه همچنان در قلب ما جاری ست حضور و حمایت و لطف و رضایت شما از این اجرا بود که زبان من برای گفتن آنجه شایسته ی شما و همراهی درخشان شماست، قاصر است …. فقط بدانید که به جان قدردان شما هستیم و امیدواریم همچنان در روزهایی نه دور، بازهم یکدیگر را در تماشاخانه ای ببینیم … شما بیایید و کار ما را تماشا کنید و بعد راجع به آن حرف بزنیم … این خیلی خوب است …
پاینده باشید؛
به امید خدا و به امید آینده … ارادتمند؛ کورش سلیمانی