من دیشب «بیپدر» رو دیدم و هنوز ذهنم درگیر اون نگاه متفاوت و روایت چندلایهی اثره. چقدر خوبه که بعضی کارها مثل یه آیینه میمونن که آدمی رو وامیدارن خودشو، گذشتهشو، و نقشهاشو تو زندگی مرور کنه... واقعاً کیم؟ گرگم؟ بزغالهم؟ یا فقط یه بازیگر تو صحنهای که کارگردانش نامعلومن؟!
طراحی صحنه و نور انقدر هماهنگ بودن که انگار خود حس و حال آدم رو میکشیدن بیرون. یه جور صداقت در اجرا بود که فقط از دل میتونست دربیاد. مخصوصاً اون نقاشیها و المانهای دیوار که پر از راز بودن، مثل قصههایی که تو خوابمون تعریف میشن.
گرچه بعضی قسمتها مخصوصاً اواخرش کمی کشدار بود و میشد خلاصهتر باشه، اما در کل این اجراییه که قلب و ذهن آدمو با خودش میبره. کاش تماشاچیهای عزیز هم اینو بدونن که هر خنده یا بیتوجهی کوچیک، چقدر ممکنه بافتِ لطیف و فکرشدهی اجرا رو از هم بپاشه. بیایم با هم نمایش دیدن رو یاد بگیریم، همونطور که زندگی کردن رو از این قصهها یاد میگیریم.
سپاس از آقای مساوات و گروهشون برای این تجربهی شریف، و برای جرأتی که در روایت این دنیای نمادین به خرج دادن.