نمایشی با اعتراف میان سفید کاغذها و قرمز زخمها
این کار نمایشیست که بیهیاهو، اما با زخمی عمیق، ما را به مرزهای درد، هویت، و انتخاب میبرد. صحنه از همان ابتدا تکلیفش را با مخاطب روشن میکند؛ فضای سفیدپوش و بیروح پر از برگههایی که به جای دیوار، کف و حتی وان حمام را پوشاندهاند. برگهها به چشم نمیآیند فقط برای نوشتن، بلکه شهادت میدهند، زخم میزنند و حقیقت را پنهان یا عریان میکنند.
در آغاز، دختر با چشمان بسته، دستها بسته، و تن رنجورش، در برابر بازجویی قرار میگیرد که با نرمی پزشکگونهای به سراغش میآید؛ سرم وصل میکند، زخمها را پانسمان میکند و در دل این مراقبت به ظاهر انسانی، آرام و بیرحم اعتراف میگیرد. این تضاد میان خشونت و لطافت، لایهای از پیچیدگی روانی را به روایت تزریق میکند؛ جایی که بازجو به جای فریاد و تهدید، با زمزمههایی مادرانه و جملاتی برنده، دختر را به کاوش در درونش میکشاند.
نمایش قدمبهقدم حقیقت را لایهبرداری میکند؛ ابتدا مخاطب – مانند خود دختر – گمان میبرد که درد از ریشهای بیرونیست، از مادری که دارو تهیه نکرده، از دوستی که رها کرده، یا از جامعهای که در آن کار استارتاپی هم دیگر پناه امنی نیست. اما بهتدریج مشخص میشود که مرکز این زخم، تصمیمیست که دختر در خلوت گرفته: نخواستنِ فرزندی که در بطنش شکل گرفته، نه از سر بیمهری، که از ترس تکرار چرخهی اجبار و تلخی.
رنگ قرمز – چه در سرم، چه در نورپردازی – به شکلی هوشمندانه در دل سپیدی صحنه زبانه میکشد؛ نشانهی خون، زندگی، گناه، و شاید تطهیر. حتی وان
... دیدن ادامه ››
حمام، که در پایان نمایش به بستری برای خواب مرگ یا آرامش بدل میشود، زیر لایهای از همان کاغذهای سفید پنهان شده، گویی نمیتوان از ثبت و ضبط، از قضاوت و اعتراف فرار کرد.
بازجوی زن، خود حامل روایتی موازیست؛ کسی که فرزندش را از دست داده و حالا با قربانی/متهمی روبهروست که تصمیم به حذف فرزندش گرفته. تضاد این دو زن – که در پایان کنار هم در وان دراز میکشند – مرزهای قضاوت را مخدوش میکند و ما را با پرسشی اساسی رها میسازد: رضایت، آیا همیشه از درون میآید یا از فشار ساختار؟
این نمایش در نهایت نه درباره بازجوییست و نه حتی درباره مادرانگی یا سقط جنین؛ بلکه درباره آنجاست که انسان، در مواجهه با خودش، در سکوت و بیپناهی، تصمیم میگیرد چه چیزی را به این دنیا وارد کند یا نکند.
تلخ بود.