امشب به پیشنهادِ یکی از « بازیگرانِ محترمِ » نمایشِ « راه خروجی نیست » به دیدنِ آن نشستم؛
اما بعد؛ نخست چه هوشمندانه و عالمانه بود استفاده از « نورها » که به غایت اندیشه ورزانه گاه « سپید و روشن » و « گاه سرخگون » بودند و سپس « گهگاه مستقیم و گاه اندرِ زاویه بر صحنه می تابیدند » تا در فضایِ « ساخته - پرداخته شده » از « جنسِ تفکرِ کارگردانِ محترم » بتوانند وظیفه یِ اصلیِ خویش را به بهترین نحوِ ممکن انجام دهند آنچنان که همین « تسلط و استواری را می توان در میزانسن و آکسسوار به وضوح مشاهده کرد » تا { منِ مخاطب - حداقل از جانبِ خویشتن - بتوانم بگویم: در نمایشِ « راه خروجی نیست » هرآنچه باید که « بود »، « بود » و هرآنکس که باید « می شد »، « شد »! }
اما بگذارید به « تحلیل » بپردازم که « عشق، کسب و کارِ من است » و « تحلیلِ آثارِ هنری بر اساسِ روانکاویِ شخصیتِ هنرمند، اصلِ کارِ من »!
نمایشِ « راه خروجی نیست » پوسته ای ست لایه لایه، تو در تو، بسان بیراهِ راه هایی که در میانِ راه به شاهراه هایی بیکران وصل می گردد و تمامِ این مسیر از « ذهنیتِ اندیشمندانه و متفکرانه یِ کارگردانِ محترم » نشأت گرفته بوده است و اینگونه است که در اولین و اصلی ترین قدم به ای موضوع دست می یازیم - یا دست می یازم - که با « کارگردانِ محترمی » مواجه هستیم که « انسانِ بسیار متفکری ست با اندیشه هایِ ژرف و دغدغه هایِ بسیار در هنر و زندگی که مدیومِ بیانِ سخنِ وی خب مشخصاً صحنه یِ تأتر می باشد، فردی تحصیلکرده، متین، آرام و آراسته که با صبر و حوصله تمامیِ تمرینات را زیرِ نظر میگیرد، فردی اهلِ مطالعه و آشنا با متون و اندیشه هایِ { آلبرکامو - ولتر - کانت - مشخصاً سارتر و علاقمند به موسیقیِ کلاسیک شاید واگنر و چایکوفسکی و هنرِ باروک } » و درست همین نقطه است که با نمایشی مواجه می شویم که از دیدگاهی شاید - تأکید می کنم شاید - نشأت گرفته از اندیشه ای ست که « آدمی را در انتخابی نهفته در بستری از بی
... دیدن ادامه ››
انتخابیِ خویش مختارِ اختیارِ خود می داند »؛ { که البته بابت اسپویل نشدنِ داستان برایِ آنان که هنوز نمایش را ندیده اند بیش از این سخنی نمی گویم }.
بنابراین به صحنه بردن چنین اثری کاری ست بی شک هنرمندانه و البته بسیار « لذتبخش » و وقتی می گویم « لذتبخش » دلیلش نیز باید بگویم: { چه من دیدم که در طولِ نمایش « افتاده بودند از کارْ ساعت ها » که بی معنی بود « زمان، آن ارزشمندترین داراییِ انسان »؛ و از سویِ دگر « می شنیدم من هیاهویِ بسیار از سکوتی ژرف و پر معنایِ دیگر آدمیان را » هم از « حبسِ نفس ها » آنگاه که همه بودیم « شیدا و غرق در نمایش » که « تلاطم ها بود هر وهله در صحنه »! }
من به شوقِ آشنایی تازه با یکی از بازیگرانِ محترمِ نمایشِ « راه خروجی نیست » و به پیشنهادِ ایشان مبنی بر دیدنِ این نمایش « مهمانِ ناخوانده ای » بوده ام امشب، باری؛
« چه بگویم؟ سخنی نیست... ! »
که با شروعِ نمایش، « بازیگرانِ محترم دیگر نه آشنا بودند و نه بیگانه؛ نه خود بودند و نه
تجسم-واره یِ یک نقش » که هریک « خویشتنی بودست هم از جنسیتِ معنایِ هر واژه » که در پسِ هر « کلام، هر سخن، هر جمله، جهانی از تفکر و اندیشه و خرد بسانِ موجی از اقاقیاهایِ بنفش به سمتِ مغزِ مخاطب سرازیر می شدند »، چه نمایشِ « راه خروجی نیست » بیش از هر چیز « تلاشش در رساندنِ سخنانی بود » که ما اکنون می توانستیم « از دهانِ بازیگرانِ محترم » آنها را « دریابیم و سپس دُریابیم » آنچنان که باید « ایمان بیاوریم به رستاخیزِ کلمات » و اینچنین است که استفاده از « فرم و بدن و حرکات » به قدری در تسلطِ ایشان بود و ظریف و دقیق که می توانستیم با بیانِ هر « سخن، هر واژه و جمله، و سپس هماهنگیِ آن با ریتمِ حرکتِ بازیگرانِ محترم » به توازنی بسیار زیبا و خاص دست یازیم، آنچنان که « نه سخن بی قاعده گفته می شد و نه حرکتی خارج از آنچه که باید »!
یقین دارم که « کارگردانِ محترم و بازیگرانِ گرامی » برایِ نمایشِ « راه خروجی نیست » تلاش بسیار کرده اند و متحملِ زحماتِ بسیاری شده اند و همین امر برایِ انتقالِ نمایشی که بر پایه یِ « فلسفه ای خاص » می باشد دور از ذهن نمی باشد، آنچنان که اگر کمی با دقت به مواردِ بسیار در « گفتار، کردار و گاه نقش ها » نگاه کنیم می توانیم نمونه هایِ بسیاری از « نمادها، نشانه ها، اشاره ها و تصویری از کتبِ مختلفی همچون کمدی الهی دانته » را در نمایشِ « راه خروجی نیست » مشاهده کرد و این امر ممکن نمی گردد مگر با « تفکر و اندیشه و شناختی ژرف » که بی شک « کارگردانِ محترم » به این امر اِشرافِ کامل داشته است. از سویِ دیگر در « اجرایِ نقشِ یکایکِ بازیگران » می توان این موضوع را به وضوح دید که ایشان نیز به ذهنیتِ « لایه لایه یِ کارگردانِ محترم نزدیک شده و توانسته بودند با شخصیتِ نقشِ خویش به درستی ارتباط برقرار کنند »؛ من از این موضوع بی خبر هستم اما به قدری « بازیگرانِ محترم » با شخصیتِ خود و همچنین با « زمان و مکانِ سورئالِ موجود در بستری از اکسپرسیونیسم نمایش » ارتباط برقرار کرده بودند که شاید پربیراه نرفته باشم که بگویم « گویی حضورِ تحلیلگر - آنچنان که من هستم - » در کار احساس می شود - حتی اگر چنین فردی بدین موقعیت نبوده باشد، بی تردید کارگردانِ محترم یا فردی بوده است تا تحلیلِ شرایط را برعهده بگیرد -!
در پایان به « کارگردانِ محترم، بازیگرانِ گرامی و تمامیِ عواملِ گرانقدری » که در نمایشِ « راه خروجی نیست » تلاش کرده و این نمایشِ بسیار زیبا را به « منِ مخاطب » هدیه داده اند « صمیمانه خسته نباشید می گویم » و از بازیگرِ محترمِ نمایش که دیدنِ نمایشِ « راه خروجی نیست » را به من پیشنهاد دادند « از صمیمِ قلب تشکر می کنم » زیرا پس از مدت ها « مرا به دیدنِ نمایشی دعوت کردند که { زمان برایم از حرکت ایستاد }، { ضربانِ قلبم با ریتمِ هر لحظه از اجرا گاه متلاطم و گاه آرام می گرفت }، { در بخش بخشِ نمایش مغزم فایل هایِ مرتبط با نمادها، نشانه ها و اشاره ها به موضوعات، کتاب ها، فلسفه ها و سخنانِ بزرگان را با خود مرور کرده } و { در آخرِ نمایش به خود گفتم: ای کاش می توانستم مجدد این نمایش را ببینم } »...! و این نعمتی ست که بابتِ آن شاکر هستم.
پانوشت:
تمامی آنچه بیان شد، تنها نظر شخصی من است و همواره احتمال خطا در قضاوتهایم را میپذیرم. از این رو، اگر در برداشت یا بیانی دچار اشتباه شدهام، پیشاپیش پوزش میطلبم.
از تمامیِ شما هنرمندانِ محترمِ نمایشِ « راه خروجی نیست » ممنونم و متشکر...
با کمالِ احترام