در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | علیرضا پرهان درباره نمایش وَرَق‌الخیال: ورق لخیال حکایت مبارزه ایست با واقعیتِ انکار ناپذیر. مبارزه ای از جنس
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 05:35:00
ورق لخیال حکایت مبارزه ایست با واقعیتِ انکار ناپذیر. مبارزه ای از جنس فرار، فرار بر فراز ورق الخیال.
.
نمایش، داستان شکنجه‌گری است که در اوج ... دیدن ادامه ›› شیفتگیِ امر شکنجه گری، با یک زندان بی زندانی مواجه شده است. این نقص در ارضای میل به مجازات، او و همراهانش را به ساخت یک ماکت از زندان و شکنجه ای خیالی واداشته است. اما ظاهراً این فرایند تجسم، برای ایجاد آرامش کافی نیست و آنها ناگزیر به دود کردن برگ سبز (مخدر ورق الخیال) پناه می‌برند. اما افسوس که تاثیر این ورق الخیال نیز موقتی ست. سرانجام دعاهای زندانبان اجابت می‌یابد و منجم مقضوب پادشاه وارد زندان می‌شود. اما این اجابت نیز موقتی ست چرا که ریسک شکنجۀ منجم دربار (بخوانید مدیرِ خرفافه پروریِ حاکم) ، به ارضای هیچ لذتی نمی ارزد. اما آنها نیاز به صحت سنجی گفته های منجم دارند و راه حصول اطمینان از گفته‌های منجم نیز – باز - از ورق خیال می‌گذرد.
منجم، در نشئه گیِ ورق الخیال، حکایت افتادن موش (عنصر اغتشاشگر) به مطبخ حاکم را باز تعریف می‌کند. حکایتی که در سرانجام آن، به تلافی کشته شدن موش، باید خون یک زن (آشپزباشی) ریخته شود. این خون ریخته می شود اما... اما همزمان با ریختن خون زن، تاج پادشاهی نیز از سر پادشاه برداشته می‌شود.
حکایت بعدی اما نشاندن یک زندانی به جای پادشاه بر تخت سلطنت برای رفع نحسی است. حکایتی برگرفته از داستان میر نوروزی، حکایتی که نشان از عقب نشینی های مقطعی و تاریخی حاکم برای رفع موقت بحران ها را دارد. اما این بار نیز زندانی برگزیده شده، یک زن است و قرار است زبان یک زن بریده شود تا جان پادشاه در امان بماند و این زبان بریده می شود...
حکایت سوم اما منجم با بهره از اهرم خرافات، می‌خواهد پادشاه را از شر هر آنچه در برابر مفهوم قدرت قرار می‌گیرد خلاص کند. پس در ابتدا امر به اختگیِ شهوت می‌کند و سپس حکم به ریختن خون زنانگی. لکن این نمایش قرار است آخرش خوش باشد و مرگ پادشاه به دست زنی رقم بخورد که پیش تر حکم مرگش را صادر کرده بودند! که البته این مرگ (این کنایه از انقلاب) با جمله پایانی نمایش که به ابدالدوام بودن دولتی بطالت پرور اشاره دارد در تناقض است و ای کاش که این جمله مایوس و متناقض در انتهای نمایش ادا نمی‌شد.
سرانجام همزمان با تشدید بی‌امانِ رویای سفر به سبز آباد و نشئه گی مدام، پیک بی‌دست و تیر خورده خبر وقوع انقلاب را می‌دهد. انقلابی که گویا قرار نیست تغییری برای نشئه گانِ وامانده در بطالت به ارمغان بیاورد.
.

ارجاع به ایران کهن، صحنه‌ای تعزیه گونه، استفاده از عنصر بازی در بازی، حتی حضور مداوم پیک و خبر از جنگی عن قریب، تشابهاتی جدی با نمایش مرگ یزدگرد اثر بهرام بیضایی دارند. نمایش ورق الخیال به لحاظ زبان، تکنیک و فرم بسیار رو به جلو و هم تراز با آثار درخشان کشور است ولی تفاوت کلیدی آن با اثری همچون مرگ یزدگرد، در اندیشه مولف و مواجهه شخصیت‌ها در برابر «قدرت مطلقه» است. در برابر این قدرت مطلقه، خانوادۀ آسیابانِ مرگ یزدگرد، مبارزه ای برای بقا را انتخاب می کنند، اما زندانبانانِ ورق خیال، نشئگی و سفر به سبز آباد را برمی گزینند. بیضایی در سال ۵۷ در بحبوحه انقلاب و سانسور مخالفان، تیغ تند نمایشش را با زبانی محسوس و مستقیم به سمت قدرت مطلقه پادشاه می‌کشد، اما نمایش ورق الخیال، همچون دیگر نمایش‌های سیاسی دهه اخیر کشور، زبانی غیر مستقیم، نامحسوس و مملو از کنایه و اشاراتی مبهم را برمی گزیند. و شاید پرسشی اساسی در پس این انتخاب نهفته باشد، اینکه: آیا در نهایت کسی شبیه بیضاییِ ممنوع الکار شده با زبان تند و تفسیرپذیرش در حافظه تاریخ معاصر ایران و در ذهن نسل نوظهور به جای مانده است یا کسانی که با زبانی نرم تر و مبهم تر سخن گفتند و از تیغ ممنوع الکاری در امان ماندند اما فرصت این را پیدا کردند که در فرآیند تولید آثار هنری باقی بمانند؟ و به راستی کدام یک به آن دیگری می ارزد و می چربد؟ امروز پس از سالها نقد و مصرفِ آثار هنری، آنقدر پاسخ به این پرسش برایم دشوار است که ترجیح می دهم همینجا رهایش کنم ...

اما نمایش ورق الخیال؛
نمایش هم در شخصیت پردازی، هم در میزانسن و هم در هدایت بازیگران موفق است، و از جمله آثار تراز اول سالهای اخیر تئاتر ایران به شمار می رود.
شخصیت ها مثلث قدرت، شهوت و ضعف را ترسیم می‌کنند. شخصیت ضعیف در نقش شکنجه شونده، بی قدرت تکلم، تشابهاتی انکارناپذیر با زنانگی سرکوب شده دارد و بازیگر آن نیز در تمامی لحظه های بازی در بازیِ نمایش، به نقش زن حلول می‌کند. در این گوناگونی نقش ها، بی شک شاهد متنوع‌ترین و به اندازه‌ترین بازی اسماعیل گرجی در طول دوران بازیگری اش هستیم. بازیگر نقش بوالهوس به خوبی در مرز میان طمع کاری و بردگی جا افتاده و بازیگر بوالعجب نیز به درستی جایگاه سلطه گری را در بدن و بیانش عرضه کرده است. شخصیت منجم کمی پایین تر از سه شخصیت دیگر است اما کافی و رضایت بخش است.
نمایش در ایجاد میزانسن های بطالت وارِ سه نفره زیرک است و صحنه‌هایی همچون نشستن و نشئه گی سه نفره و تاثیرات پس از آن به غایت جذاب برگزار شده اند. موسیقی هم متناسب با زبان و شکل نمایش است و هم نقش آمبیانس را به خوبی ایفا کرده است.
اما نقطه ضعف نمایش، به گمانم نورپردازی است. نور صحنه در قامت دیگر اجزای نمایش نیست. وقتی سراغ شکلی از تئاتر ایرانی می رویم، باید بدانیم که صحنۀ گرد، چیزی جز حرکت دایره وار و تسلسل تا بی نهایت نیست. این بدان معنی ست که همه چیز «میل به گسترش و بی کرانگی» پیدا می کند. اینکه تعزیه به راحتی سفر در زمان و مکان را فراهم می سازد، زاییده همین میل به بی کرانگی و دایره وار نمایش است. متاسفانه نورپردازی در تضاد با این فلسفه است و کارکردی محدودکننده دارد. برای هر لحظه از نمایش، محیطی را قرارداد می کند و بازیگران و نگاه تماشاگران را در آن محیطِ از پیش انتخاب شده محصور می کند. اینکه نمایش، چشمان تماشاگر را به محدوده ای خاص محدود کند، زبان سینماست، نه تئاتر. تئاتر می تواند نگاه را به نقطه ای خاص «ترغیب» نکند اما نباید «مجبور» کند. نگاه به هر نقطۀ این دایرۀ نمایش ایرانی، می بایست مجاز و مداوم باشد.
اما جدا از نورپردازی، شاید بزرگترین مشکل نمایش انتخاب سالن باشد. انتخابی که البته می دانیم برای گروه های اجرایی گاها از سر جبر اتفاق می افتد. سالن سمندریان وسیع است و نمایش تنها از بخش میانی آن استفاده کرده است. اما این وسعت ناخودآگاه بر این بخش میانی، تاثیر خود را گذاشته است. دایره میانی می توانست در سالنی کوچک تر و محصور شده در دیوارهای کناری، حسی از خفقان، تنگنا و بطالت را دوچندان به تماشاگر منتقل کند اما سالن وسیع سمندریان این امکان را از نمایش سلب کرده است. اگر نمایش در تمدیدهای محتملش، وارد سالنی خفه و تنگ و تاریک شود، بی شک چندین پله بالاتر از این که هست جای خواهد گرفت.
.
تماشای این نمایش پیشنهاد می شود.
فکر کنم یکی از کامل ترین نقدهایی که تو کامنت ها بود همین کامنت شما بود. همه چی عالی و کامل توضیح داده شده
فکر میکنم چند تا نکته ی دیگه هم میتونه به عنوان موارد تکمیلی عنوان بشه.
سالن مناسب نبود و علاوه بر این حضور مازاد بر ظرفیت افراد در سالن مدیریت نشده بود. توزیع افراد مناسب نبود و در بعضی از جاها ناراحتی و کلافگی ایجاد میکرد. تعدادی از تماشگران به نمایش نرسیده بودند و حداقل میشد از صندلی خالی این افراد برای مدیریت بهتر افراد مازاد بر ظرفیت استفاده کرد.
با توجه به نوع دکور و نور پردازی، ریسک خسته شدن تماشگر وجود داشت.
مورد دیگه هم راجب متن بود. فکر میکنم تماشگر ایرانی عادت نداره ... دیدن ادامه ›› نمایش های طولانی که سراسر نکته هست رو تماشا کنه و مدام فکرش درگیر باشه. فکر میکنم متن در بعضی جاها میتونست کوتاه تر بشه برای اینکه ریتم حفظ بشه و یا اینکه از طنزی که در ابتدای نمایش برای همراه کردن تماشاگر استفاده شده بود در حین نمایش با فواصل مشخصی استفاده بشه تا تماشگر بتونه همراه بشه با اثر.

برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید