چشمات و ببند. اگر تونستی ده دقیقه به هیچ چیز فکر نکنی؛ تو آزاد و رها هستی وگرنه، تو هم توی انفرادی شخصی خودت زندگی میکنی. و چند دقیقه تاریکی و مواجهه ما با خودمون و این انفرادی! بینظیر بود. مدام فکر میکردم که کاش هوش و درکی که علی و علیها ازش بهره میبرن؛ انقدر با رنج همراه نبود.
از دیدن تئاتر خیلی لذت بردم چون سالهاست از پرفورمنسهای مختلف و قلم سجاد افشاریان لذت میبرم. تنها ایرادی که دیدم؛ نامفهوم بودن بعضی از دیالوگها و مونولوگها بود. من ردیف اول بودم و حس میکنم این مسئله برای افرادی که ردیفهای انتهایی یا توی بالکن نشسته بودن؛ تشدید میشد. البته که یکی از ویژگیها و لازمههای کاراکتر علی، همین منقطع و بالا و پایین بیان کردن متن بود. مثلاً در حال مستی، در حال شکنجه و ...
نمیدونم این مسئله رو چطور میشه حل کرد ولی به نظرم متن، لحظههای غمگین، شوخیها و خلاصه همه چیز انقدر بکر و درجه یک بود که آدم دلش نمیخواست حتی یک قسمتش و هم از دست بده.
اما این و هم بگم. در پایان اون چند دقیقه تاریکی و تجربهی انفرادی، به مرور، آدما گوشیهاشون و روشن کردن و با هم حرف زدن. نتونستن تحمل کنن! ما همه انفرادی شخصی خودمون و داریم. حتی من که داشتم به این فکر میکردم که آدما چقدر میتونن این انفرادی رو تحمل کنن.