{زندانی در خویشتن}
ما ایستادهایم میان سیاه و سفیدی تاریخ. میچرخیم، غلت میخوریم، حرف میشنویم، میلغزیم و زمین میخوریم. اما هرگز خودمان دست بر نمیداریم از سر خودمان. خودمان ایستادهایم که غر بزنیم به گذشتهمان به آیندهمان... اما تو کجا ایستادهای یحیی؟ کدام سمت تاریخ؟ سمت سیاه یا سفید؟ با تو چه میکنند؟ خودت میگفتی نجسی و پاکی با هم جمع نمیشوند. مثل دو آهنربای هم قطب. خودت میگفتی دست به آن نجسیها زدی و دیگر نمیشود، مردم نمیگذارند، حرف در میآورند... امان از این مردم که در طول تاریخ همهچیز را مصادره کردند، عشق را مصادره کردند، خدا را مصادره کردند.
دیشب به تماشای سلول شخصی نشستم. اثری که خستهام نکرد، حوصلهام را سر نبرد و تحسینش کردم. سلول شخصی برای من چیزی شبیه به فیلم مقصد نهایی بود اما بومی. برگشت به خویشتن. رجعت به ریشهها...
بازی کامران تفتی و مجید نوروزی نیز بسیار تحسین برانگیز بود، مبهوت کننده و قوی. شخصیتها روح داشتند خوب ازآب در آمده بودند و بجز پدر، تیپی در نمایش نبود. اکتها منطقی و در چهارچوب بودند. کسی اگزجره رفتار نمیکرد، کسی از فرم بیرون نمیآمد. اکتهایشان را عمیقا دوست داشتم.
درباره داستان اما حرف زیاد داشتم، درباره پایان بندی و قسمت نهاییاش... دیالوگها منطقی، پر تعلیق و جذاب بودند. اما دلم نمیخواست آنطور تمام شود. درکل سلول شخصی اثری ارزشمند بود و لایق دیدن. به تماشایش بنشینید و لذت ببرید.