در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | محمد مهدی فتحیان درباره نمایش بیوگرافی: یک بازی: سلام و درود 1. یک 4 ستارۀ پررنگ تقدیم بیوگرافی: یک بازی. نمایش رو خیل
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 00:07:26
سلام و درود
1. یک 4 ستارۀ پررنگ تقدیم بیوگرافی: یک بازی. نمایش رو خیلی دوست داشتم و برام بسیار لذت بخش بود. خب دیدنش منو یاد دو تا نمایش دیگه ... دیدن ادامه ›› انداخت. یکی نمایش «اگر» به کارگردانی وحید رهبانی و بازی خودش و سارا بهرامی که اونم تقریباً روی همین ایده سوار بود (خیلی محو یادمه ولی یادمه که اجرای خوبی بود اونم) https://www.tiwall.com/p/agar
و یکی هم نمایش «وانیک» که اونجا هم زوج مولایی-ساعتچیان بده بستون های خوبی با هم داشتند. https://www.tiwall.com/p/oneyek
کلاً از اون جنس کارها بود که به سلیقه ام نزدیکه.
2. متن نمایش با وجود این که بیش از 50 سال پیش نوشته شده، هنوز سرپاست و حرف برای گفتن داره. البته به گمانم ترجمۀ جدید کار و احتمالاً دراماتورژی اون توسط این گروه به این که امشب حدود 100 دقیقه منو با خودش همراه کنه حتماً تأثیرگذار بوده. تا جایی که متن زنده یاد شنگله رو دیدم این ایدۀ «نمایش» اینقدر توش پررنگ نبود. چرا هنوز متن اثر کار می کنه؟ چون هنوز بشر در رنجه، چون هنوز تقدیر هست و انسان در برابرش تسلیمه، چون هنوز انسان در حسرت و رنج و یأسه و حتی بیشتر از گذشته. امتیاز اول اثر مال متن خوبشه و انتخاب خوب گروه برای به صحنه بردن این متن نه چندان شناخته شده. دقایقی از کار من با رنج هانس کورمن بغضی شدم و به لحاظ حسی هم تونستم با کار ارتباط خوبی بگیرم.
3. امتیاز دومش واسه گروه خوب بازیگریشه و هدایت درست کارگردان. سه تا بازیگر اصلی یعنی ساعتچیان، مولایی و عبدالرزاقی خیلی خوب و درست و به اندازه ایفای نقش کردند (به طور ویژه میتونم بگم که مولایی عالیه به نظرم و بیشتر مطمئن شدم که بازیگر خوبیه!). دو تا بازیگر دیگر کار یعنی آقای جدیدی و خانم مرواری هم خیلی خوب ظاهر شدند و فراتر از انتظار من بودند. چون یک گروه بازیگر یک دست و خوب داریم، پس افتخارش واسه کارگردان اثره. اولین نمایشی بود که از آقای عبدالرزاقی دیدم و حقیقتش پیش از نمایش حضور ایشون به عنوان کارگردان و خانم عبدالرزاقی برام دافعه انگیز بود، ولی خب گمان باطل بود و هر دو فراتر از انتظارم ظاهر شدند.
4. علاوه بر هدایت خوب بازی ها کارگردان توی ایده های اجرایی و استفاده از عناصر نور و دکور و موسیقی هم به نظرم کاملاً نمره قبولی میگیره و با وجود این که متن دشواریه برای اجرا اما تونسته یه فضای درست و باورپذیر بسازه و ذهن من مخاطب رو درگیر کنه. نمایش لحظات شیرین کوچک خوبی هم داره، البته اگر بعضی تماشاگرا قدری خوددارتر باشند!
5. از گروه محترم نمایش میخوام که لطفا دست کم یکی دو اجرا مثلاً در روز شنبه یا روز دیگری که مقدوره زودتر اجرا برن که دوستانی که مشکل مترو و زمان برگشت دارند بتونن کار رو ببینن. حیفه به خاطر این مسأله کار رو از دست بدن (من خودمم این مشکل رو داشتم و با تاکسی اینترنتی برگشتم، امّا راستش راضیم از هزینه ای که متحمل شدم!). خدا قوت به خاطر این اجرای خوب!
6. اجرا رو با دوستان خوب تیوالی دیدم که باعث خوشحالیم بود دیدارشون!

از این جا به بعدش میخوام بحث محتوای نمایش رو پیش بکشم، پس لطفا بعد از دیدن بخوانید.
7. ایده نمایش روی یک «اگر جادویی» سوار شده: «اگه حق انتخاب داشتید که به عقب برگردید و یه جا از بیوگرافی تون رو تغییر بدید، کجاشو عوض می کردید؟». این امکان به هانس و در ادامه نمایش به همسرش داده میشه که جایی از رابطه سردی که به خشونت و قتل کشیده رو تغییر بدن. هانس در دومین نسخه از بیوگرافی اش سعی می کنه اشتباهاتش رو جبران کنه و از اتهام قتل فرار میکنه و یک تقدیر رو باطل می کنه، امّا تقدیر برای اثبات قدرتش دست جدید رو براش رو می کنه: سرطان لاعلاج معده. هانس از زندگی مشقت بار با همسرش و بعد قتل و اتهام زندان رهایی پیدا می کنه، اما تقدیر یک مرگ تدریجی در 50 سالگی -وقتی که تازه به موفقیت شغلی رسیده- رو جلوش میذاره، چیزی که دیگه هیچ جوره ازش رهایی نداره. اون حالا هفت سال می تونه بدون همسرش زندگی کنه، امّا هفت سال دیگه سرطان و احتمالاً مرگ در انتظارش خواهند بود و او کاری ازش برنخواهد اومد.
داستان یه چرخش خوب داره، این بار به همسرش این امکان داده میشه که به گذشته برگرده و چیزی رو عوض کنه و او که رنج هانس از بیماری رو دیده در شب آشنایی ترکش می کنه تا شاید هم رنج کشیدن هانس بیمار رو نبینه، هم شاید این امکان رو بده که بعدا سرطان سراغ هانس نره، امّا تقدیر و سرنوشت چه می کنه؟ زیرکانه بهش اجازه میده که زندگی هانس رو ترک کنه تا قتلی در کار نباشه، امّا با این کار هم هانس را تنهاتر و مأیوس تر می کنه هم به زن رو دست می زنه و سرطان رو مثل یک تقدیر غیرقابل تغییر برای هانس پیش می کشه. در پایان هانس از یک زندگی پرتنش و اتهام قتل و زندانی کشیدن جَسته، امّا باید تنهاتر و مأیوس تر از قبل به انتظار سرطان-تقدیر محتومش- بنشینه و صحنۀ پایانی زیبای نمایش جاییه که هانس با یک نگاه پرحسرت و رنج برگه های زونکن بیوگرافی اش رو توی هوا پخش می کنه، هانس بازندۀ بازی با تقدیره و امکان انتخاب آزادانه خودش و دیگری فقط اونو توی یک رنج مضاعف قرار داده، انگار سرنوشت محتوم انسان اینه که در رنج باشه ...
والسلام
حاوی افشاگری ....


یکی از دیالوگ های خوب اجرا هم که فراموش کردم بهش اشاره کنم جاییه که هانس بعد از شلیک میگه من به اون شلیک نکردم، من به اون جمله "من رفتم" که زن گفت ... دیدن ادامه ›› شلیک کردم 👌
در واقع کورمن همه زندگیش ترس از طرد شدن داشت که باعث تردیدش به حذف آنتوانت از بیوگرافیش شد، عاقبت هم با انتخاب زن دقیقا همون ترسش سرش اومد!
شلیک به جمله رفتن 👌
از دیشب تا الان بیشتر ازش خوشم اومده، به نظرم هیچ از نمایش های خوب این چند ماه اخیر کم نداره و شایسته توجه بیشتره
یه نکته دیگر هم این که انتخاب زن در واقع سرنوشت هانس رو رقم زد گواه اینه که ما نه تنها زورمون به تقدیر نمیرسه بلکه بسیار بسیار بسیار به انتخاب های دیگران وابسته ایم. یعنی یه جور بی اختیاری و وابستگی تقریباً مطلق!!

۰۸ شهریور ۱۴۰۱
به به
لذت بردم از خوندن متنت
♥️
۰۹ شهریور ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید