معمولا عادت ندارم احساسی بشم و سعی میکنم تا جایی که ممکنه احساساتم رو خیلی درگیر نکنم.اما امشب بعد از مدتها هم احساساتی شدم،هم بغض کردم هم لحظاتی اشکم جاری شد و دلیلشم همزاد پنداری ای بود که با علی کردم.این زندان انفرادی برای من سالها بود که ایجاد شده بود و هیچکس منو نمیفهمید و تمام این سالها رو در اوج تنهایی گذروندم.
در مورد نمایش هم باید بگم واقعا عالی بود.هم خندیدم هم اشک ریختم و بخش مهمش این بود که برعکس خیلیا من رو آروم کرد و باعث شد خیلی تخلیه بشم.
اینکه حس میکردم یکی هست که منو میتونه درک کنه خیلی آرومم میکرد و تمام لحظات داشتم با علی حرف میزدم.
و در نهایت خسته نباشید به آقای سجاد افشاریان و گروهشون