آنچهمیتواند به لحاظ میداندهی، جوانگرایی و حمایت از نسل جوانتر در نظر گرفت در حوزهی بازیگری تحسینبرانگیز است. اما چیزی که ایجاد قیاس و کنتراست زیاد میان سطح بازیها با دیگر عناصر اجرایی که باعث جاذبه و تحیر مخاطب شد طراحیهای کارگردان اثر بود که ظاهراً در الگوهای اساسی از سری اول اجرا در سالهای گذشته تغییر چندانی نکرده!
البته باید خاطرنشان کرد که به همان نسبتِ سالهای گذشته و با همان ظرفِ تئاتر و همین اجرا در مقایسه با حال حاضر ارائهی اجراگران در خط مقدم(صحنه) آنچنان شباهتی به فضای اکسپرسیونیستی ندارد(با توجه با ماهیت پروژه). در صورتی که محمد مساوات اثری جهان شمول را طراحی کرده که به نظر میرسد همیشه با هر مونتاژی قابل ارائه باشد!
ایدهای گروتسک که با تلاش برای دراماتورژی کردن و نزدیکتر شدن به بیننده فضایی سیاه،کمدی و ابزورد را ترسیم میکند؛ نقطهی عطف موضوع در رابطه با ترکیبی از عناصر سهگانهی فوق است که بازیگران پروژه که به صورت زوج اثر را پیش میبرند(مجیدیوسفی، عباس جمالی) توانستهاند در این پروژه به خلاقیت و تألیفی موقعیت محور و ترکیبی از جنس بازی دست یابند که با توجه به تجربه و سابقهی ایشان انتظارش هم میرفت.
شاید کمی دیر دارم چیزی در این باکس اضافهمیکنم اما لازم دونستم در مورد دو کاراکتر حقیقتاً در این نمایش که در جایگاه خودشون ریتم و تمپوی کار رو همگام با تماشاگر پیشمیبردند بنویسم؛ دو پرسوناژ پلیس که اگر اشتباه نکنم کارل و بارت نام داشتند تا جایی که متن و فضای اجرا به آنها اجازه میداد سکانداران جالبی بودند و از غرق شدن کشتیصحنه جلوگیری میکردند، از طرفی هر دو کاراکتر آگاه یا ناآگاه با "آشناییزایی" و استفاده از موتیفهای کمتر ملموس از فرهنگ پلیس در غرب و یا حداقل تصویر کردن آن برای تماشاگر ایرانی از این عناصر بهره بردند.
اجرایی به مثابه یک شوی تمام عیار؛ تماشاگران از ابتدا خود را در کنار بازیگران میبینند و در طول نمایش با عکسالعملهای خود وجودشان را به اجراگران گوشزد میکنند. با نگاهی متفاوت دوباره این اجرا را خواهم دید…
من فکر میکنم یک اجرای استاندارد و در حد بود که به سادگی با ما ارتباط برقرار میکرد؛ انتخاب کارگردان را برای عناصر ساده تحسین میکنم و تصور میکنم این اجرا در بازهی زمانی که اکثراً کارهای غیرقابل دیدنی در تماشاخانههای تهران اجرا میروند، یک نمایش دیدنی و جذاب میتواند باشد.