از منظر نگارنده سه چیز هنر اصلی یک کارگردان است، ۱. ایجاد موود و حال و هوای صحنه ای ۲. خلق میزانسن های بدیع و مبتنی بر ذات اثر ۳. ارتباط و انتقال اندیشه و مفاهیم اثر با نیروی کنش دراماتیک.
وقتی یک اثر این سه را در حد اعلای خود داشته باشد به اعتلای هنری خویش دست یافته و دستاورد کارگردانی این اثر داشتن این سه مهم آن هم در عیار بالاست!
در باب طراحی صحنه چهارچوب سفید کادر گونه ی صحنه همسو با مینی مالیسم موجود در سبک بیانی متن و و شیوه ی اجرایی است. چارچوب سفید تابو مانند نماد چارچوب های بسته و رادیکال و ایستای این واحد اجتماعی است که محصور در ایدئولوژی خود زیست می کنند و هر یک بعد از شکستن این چهارچوب به روی این کادر قدم بر می دارند ، توپ تنیس و راکت از آن دست آکساسوارهایی است که همچون تئاتر های کاستلوچی یا حتی برخی پانتومیم های مارسل مارسو موجز عمل می کند و تنها آنجایی شئ وارد صحنه می شود که بار دراماتیک داشته باشد! مثلا بخواهد قواعد آن جهان را بشکند و از معنای سابژکتیو یا ظاهری خود فراتر رود.
طراحی لباس مادر خانواده با چند چین اضافی تغییر جنسیت را القا می کند ، دختر و مادربزرگ نیز به شکلی مینی مال خلاقانه است اما لباس پدر و پدر بزرگ و پسر کوچک آنچنان خلاقانه و چشمگیر نیست. لباس پدر شاید کلیشه ای دیگر باشد که می توانست با چند المان کوچک دیگر، فانتزی لباس مادر را داشته باشد. سبیل داشتن سه زن نمایشنامه که نماد فضای غالب نرینه و آنیموسی و نازا بودن رادیکالیسم موجود در اندیشه اثر است و فانتزی جذابی را رقم می زند همچون لیدی مکبث
... دیدن ادامه ››
در تئاتر مکبث ثروتی که بدعت گذار این فانتزی بود و قبل تر در کمدیا دل ارته ی ایتالیا به شکلی کمیک و سطحی تر می دیدیم. کاراکتر های مرد از کاراکتر های زن در بازی هم عقب هستند و از میانه ی قصه حتی کمی مونوتون می شوند .
محمد علیمحمدی همچون تمامی بازی های دیگرش خوب وارد می شود اما زود تمام می شود، خلایقیتش ته می کشد و تخت و کم نوسان بازی می کند و از لحاظ تکنیکی در پشت صدا و بیان کم انعطافش متوقف می شود! بیشتر مجری نقش است تا خالق و مبدع کنش ها و حالات روحی آن در لحضات فشرده ی نمایش نیست!
بازیگر نقش مادر فانتزی نقش را درک کرده و دلنشین است اما در نهایت تکراری می شود، الباقی هم همین طور، در قصه غرق می شوند و زودتر از قصه تمام می شوند.
مثل هر اثر دیگری نیمه ی پر و خالی این تئاتر مشهود است و دیدگاه صفر و صدی، و خوب و بد بودن صرف در آن مردود. از نیمه های خالی این تئاتر عدم کشش بازی بازیگران در تقابل با سیاق اکسپرسیونیستی کارگردان و عدم خلاقیت در کشش مخاطب به دنبال آن است از اواسط اجرا بازی بازیگران به تناسب تیپ بودن( که طبیعت این شیوه ی اجرایی است) جذابیت خود را در نبود خلاقیت از دست می دهد و تماشاگر تنها همراه با نقاط قوت دیگری همچون تعلیق های داستانی و میزانسن های جدید و غیر تکراری می ماند. از کیفیت بازی ها تا جایی لذت می بریم اما کم کم از این مهم در خدمت فرم کاسته می شود تا آنجایی که مخاطب خوابش می گیرد و این کارگردانی یا نمایشنامه ی اثر است که تکان هایی آرام و گاه محکم به مخاطب می دهد؛ و بنظر من نقطه ضعفی دیگر می تواند این باشد که اگر با اثر کوتاه تری مواجه بودیم شاید پتانسیل های دراماتیک اثر بیشتر شکوفا می شد.
به قول بیضایی «ما آن چیزی هستیم که تولید می کنیم» و این تئاتر برگی از تاریخ تئاتر ماست ، و مساوات شاید در کارگردانی، قدرت فضاسازی و بدعت میزاسن ثروتی را نداشته باشد و بازی بازیگرانش گیرایی بازی سازی های او را، اما در یک سو از تمامی هم نسلانش منحصر به فرد تر و نایاب تر است و آن قلم اوست! او شوربختانه یا خوشبختانه تنها نویسنده ی فعال و تولیدگر «نمایشنامه» به معنای واقعی کلمه یعنی «یک داستان کنش گر و بصری» است که مخاطب خاص خود را دارد و همگام با جریان های معاصر پیش میرود.