بهارنامک از منظر کارگردانی: بازآفرینی «فضای ایرانی» در بستری از فرم و روایت
در روزگاری که تئاتر معاصر ایران، میان دو قطبِ “شوکهای بصری” و “درامهای اجتماعی سطحی” در نوسان است، گووان مهر اسماعیلپور با کنسرت-نمایش «بهارنامک» مسیری را انتخاب میکند که جسارتِ هنری و آگاهی تاریخی را توأمان در دل فرم اجرا مینشاند. او به جای آنکه در دام الگوهای تکراری اجرای متنهای تاریخی یا ملودرامهای موزیکال بیفتد، پروژهای را مدیریت کرده است که کارگردانی آن، بر پایهی خلق یک «زبان اجرایی بومی» استوار است؛ زبانی که در آن هر عنصر صحنه، نه زینتی الحاقی، بلکه بخشی از یک ارکستر مفهومی دقیق است.
کارگردانی بر مبنای مفهوم «دراماتورژی صحنهمحور» و
... دیدن ادامه ››
نه متنمحور
یکی از نخستین تفاوتهای کارگردانی اسماعیلپور در بهارنامک این است که او دراماتورژی را از سطح “تحلیل متن” به سطح “فضاسازی صحنه” ارتقا داده است. نمایش نه بر دوش دیالوگها، بلکه بر شانههای صحنه و میزانسن حرکت میکند. او به خوبی میداند که در مواجهه با متنی آهنگین و شاعرانه، اگر بار روایت را صرفاً بر کلام بگذارد، تئاتر در دام ثقالت زبانی خواهد افتاد. اما با طراحی میزانسنهای پویا و چیدمان دقیق بدنههای اجرایی (بازیگر-موسیقی-نور-فضا)، روایت را از خط روایتگری بیرون میکشد و به بافت اجرایی تبدیل میکند.
در «بهارنامک»، صحنه در هر لحظه زنده است؛ حتی در سکوتها، صحنه خودش در حال روایت است. این همان نقطهای است که کارگردانی اثر، به دراماتورژی اجرایی تبدیل میشود.
تسلط بر ریتم درونی صحنه؛ حلوفصل چالش دیالوگهای مسجع و موسیقی زنده
یکی از بزرگترین چالشهای اجرایی در نمایشهایی با دیالوگهای سنگین و زبانآورانه (مثل بهارنامک) حفظ ریتم نمایشی است. اسماعیلپور این چالش را نه با سادهسازی زبان، بلکه با تنظیم ضربآهنگ بدنه صحنه حل میکند.
ریتم در بهارنامک، حاصل جمع ریتم گفتار و ریتم حرکت و ریتم موسیقی است. او با یک نگاه کاملاً Score-محور صحنه را میچیند؛ گویی که نمایش را نه از منظر کارگردانی تئاتر، بلکه به سبک یک رهبر ارکستر سمفونیک هدایت میکند.
دیالوگهای سنگین و گاه خستهکننده در بستر یک حرکت طراحیشده (Group Movement) و خطوطی از موسیقی زنده، وزن پیدا میکنند و اسیر سکون نمیشوند.
تسلط او در کنترل این ریتمهای موازی، همان جایی است که کارگردانی او را از بسیاری آثار مشابه که در دام کسالت و کشدار بودن گرفتار میشوند، متمایز میکند.
بدن بازیگر به مثابه ابزار معماری صحنه
در بهارنامک، بدن بازیگر یک واسطهی ساده برای انتقال دیالوگ نیست. بلکه در ذهن اسماعیلپور، بدنها همچون ستونها و دیوارههایی از معماری صحنه تلقی شدهاند. کارگردان به خوبی میداند که تئاتری که بر بستر تاریخ حرکت میکند، اگر صرفاً روایتگر کلام باشد، دچار ایستایی بصری خواهد شد. به همین دلیل، او میزانسنهایی را طراحی میکند که بدن بازیگران، پویایی و تعادل بصری صحنه را به دوش بکشند.
در صحنههایی که بافت تاریخی و فضاهای رسمی دستگاه خلافت به نمایش در میآید، بدنها به گونهای معماری میشوند که مفهوم قدرت، تسلط و انفعال را به صورت بصری در خود دارند. در مقابل، صحنههای مربوط به رابطه عاشقانه یا سکانسهای سیر و سماع، با باز کردن خطوط حرکتی بدنها و شکستن زاویههای رسمی، به سطحی از حس و لطافت میرسد.
طراحی فضا به مثابه یک “Memory Space” (فضای حافظهای)
نکتهای که در کارگردانی بهارنامک باید به آن توجه ویژه کرد، نگرش خاص کارگردان به فضای صحنه است. فضای نمایش، یک بازنمایی کلاسیک از کاخها و میدانهای تاریخی نیست. بلکه طراحی صحنه بر پایه مفهوم «فضای حافظهای» شکل گرفته است. فضایی که بیش از آنکه ما را به گذشته ببرد، گذشته را به اکنون احضار میکند.
استفاده از عناصر مینیمال، خطوط ساده و پرهیز از اغراق در دکوراسیون، باعث شده که صحنه حالتی انتزاعی پیدا کند؛ گویی بازیگران در یک فضای ذهنی درونی قدم میزنند و این تماشاچی است که باید در ذهن خود کاخها و بازارها را بسازد.
تعادل بین جسارت و محافظهکاری در هدایت روایت
کارگردانی اسماعیلپور در بهارنامک ترکیبی از جسارت و محافظهکاری است. او در ترکیب مدیومها، در استفاده از زبان سنگین و در ساختار میزانسنهای بدنمحور، کاملاً جسورانه عمل میکند. اما در هدایت روایت و حفظ کلیت داستان، با هوشمندی از اغراق و شعارزدگی پرهیز میکند. این تعادل، باعث شده که بهارنامک اثری باشد که هم مخاطب جدی تئاتر را درگیر میکند و هم برای طیف گستردهتری از مخاطبان عام، قابل فهم و دنبالکردنی باقی بماند.
کاستیها؛ گرههای ناگشوده در طراحی لباس و شخصیتپردازی عاطفی
با وجود کارگردانی منسجم و حسابشده، بهارنامک در برخی جزئیات اجرایی دچار ضعفهایی است که بیشتر به دلیل کمدقتی در طراحیهای مکمل رخ داده است. طراحی لباسها، همانطور که در نگاه دقیقتر مشهود است، دچار یک «پارادوکس تاریخی-مدرن» شده که در سطح بصری، وزنه تعادل صحنه را بر هم میزند. این عدم توازن، مخصوصاً در نماهای کلوز بدنهای، باعث گسست حسی در ارتباط با فضا میشود.
همچنین، رابطه عاشقانه دو شخصیت اصلی نمایش، در فرآیند اجرایی به بلوغ روایی نمیرسد. گرچه در متن، این رابطه حامل یک بار شاعرانه و عاطفی است، اما در میزانسن و بازیگری، این خط روایی در سطح یک همراهی موزون باقی میماند و به یک داستانک عمیق تبدیل نمیشود. این ضعف، بیشتر از آنکه ناشی از متن باشد، به خاطر انتخاب کارگردانی در مدیریت ریتم و کمعمقی در عمقبخشی به این خطوط احساسی است.
جمعبندی کارگردانی؛ بازگشت به تئاتر مفهومی با مهندسی اجرا
کارگردانی گووان مهر اسماعیلپور در بهارنامک، تلاشی هوشمندانه برای بازگرداندن تئاتر به جایگاه «کنشگر اجتماعی» است. او با پرهیز از اگزجرههای رایج تئاتر تاریخی و تلفیقی، اثری را خلق کرده که در آن هر عنصر اجرایی (صدا، حرکت، نور، موسیقی) به عنوان یک بازیگر فعال ایفای نقش میکند. بهارنامک تئاتری است که بیش از آنکه داستانی روایت کند، فضایی را احضار میکند که در آن مخاطب به بازنگری در حافظه تاریخی و فرهنگی خویش فراخوانده میشود.
کارگردانی این اثر، تئاتر را نه به عنوان رسانهای برای سرگرمی، بلکه به عنوان یک فرآیند مهندسیشده برای بازتعریف هویت فرهنگی اجرا میکند. همین مسئله، بهارنامک را به یکی از مهمترین تجربیات کارگردانی در تئاتر معاصر ایران بدل کرده است؛ نمایشی که نشان میدهد چگونه میتوان با ابزارهایی ساده اما با اندیشهای پیچیده، فضایی خلق کرد که هم زیبا باشد و هم ضروری.
سجاد خلیل زاده