«اسارت در زمان و هنرِ بیهوده بودن»
نقد تئاتر در انتظار گودو به کارگردانی امیرحسین جوانی
به سختی می توانم بگویم این نمایش یکی از بهترین نمایش هایی بوده که دیدم. اما نمی توانم نگویم که از دیدنش بسیار لذت بردم. در انتظار گودو باید حس انتظار بی پایان را به بیننده بدهد و این مهمترین کاری است که در اجرا کارگردان موفق به انجامش شده است. اجرای کارگردان امیرحسین جوانی، با چسبیدن به اصل «بیعملی» متن بکت، موفق شده است حس منتظرماندن بیپایان را به تماشاگر تحمیل کند. این وفاداری نه یک نقص، بلکه جلوهای از شجاعت کارگردان است. در اجرا از خلاقیت های تحمیلی پرهیز شده است. بسیاری از کارگردانان وسوسه میشوند تا با اضافه کردن «پیرنگ» یا «کشمکش دراماتیک»، اثر را «جذابتر» کنند، اما این اجرا هوشمندانه از این دام دوری میکند. به جایش تلاش می کند اصل مطلب را به مخاطب القا کند.
از همان ابتدا این تلاش ستودنی را می بینیم. چند دقیقه انتظار در تاریکی که برای تماشاگران عجیب است. تاخیر عمدی در تاریکی اولیه برخی تماشاگران
... دیدن ادامه ››
را به واکنش و خنده وامیدارد. حتی برخی ممکن است از اینکه نمایش آغاز شود ناامید هم بشوند. این در واقع آزمونی سخت برای سنجش تحمل مخاطب در برابر انتظاری بیمعناست. کسانی که این نقد را می خوانند و تئاتر را دیده اند به این سوال عمیقا فکر کنند و پاسخ بدهند: «منتظر بودید که چه چیزی شروع شود؟»
مخاطب حرفه ای اگر در ابتدا متوجه این آزمون انتظار نشود، در ادامه آنرا درک می کند. چون ماجرا به همینجا ختم نمیشود. در چند قسمت دیگر مجددا آزمون انتظار برگزار میشود. ولادیمیر که یک شعر را مدام میخواند. شعری که دور باطل است و انتهایش به ابتدایش مرتبط میشود. بکت میخواهد بگوید که زندگی دور باطل است اما این حرف سطح قضیه است. ولادیمیر اسیر تکرار نشده است او اسیر زمان است. مخاطب مجددا اینجا هم حوصله اش سر میرود و تحمل ندارد. کاری که یک تئاتر در انتظار گودو باید بکند همین است. مخاطب را اسیر زمان بی انتها و بی معنا کند. نقطه قوت این اجرا، تجسمِ عینی اسارت در زمان است.
در شبی که اجرا را دیدم اتفاق جالبی افتاد که این قسمت تقریبا خارج از متن و نقد تئاتر است. سالن تعداد زیادی از تماشاگران را روی زمین و روی تشکچه هایی نشانده بود که آنها تا وسط صحنه رفته بودند. عملا طراحی صحنه را با این کار خراب کرده بودند. مشکل به همینجا ختم نشد. یک نفر از تماشاگران که روی زمین و سمت چپ صحنه نشسته بود وسط نمایش حوصلهاش سر رفت و بدون توجه به سایر تماشاگران و اجرای هنرمندان، عرض سالن بلک باکس را طی کرد و از در سالن که سمت راست صحنه بود خارج شد! روی زمین نشستن امری عادی در تئاتر ما است. چه تئاترهایی که ایستاده ندیدیم. اما چرا حاضر میشدیم ایستاده به دیدن یک تئاتر برویم؟ چون آن اجرا و آن اثر برای ما ارزش دو چندان داشت. این تناقض رفتاری برایم خیلی جالب بود. از یک طرف حاضریم برای دیدن این تئاتر روی زمین بنشینم و از طرف دیگر نمیتوانیم آنرا تا انتها تحمل کنیم و از وسط اجرا فرار میکنیم!
اما این فرار کردن و ترک سالن هم موفقیت نمایش است. بکت چنین واکنش هایی را پیشبینی کرده بود چون خود نمایشنامه هم سخت خوانده میشود. این اجرا هم آنقدر صادقانه پوچی را نمایش میدهد که برخی تحملش را ندارند. نمایشنامههای بکت مانند آینههای شکستهای هستند که هرکس تصویر خود را در آنها میبیند. تماشاگری که میگوید «حوصلهام سر رفت»، در واقع همان «ولادیمیر» روی صحنه است که از انتظار خسته شده است.
تنها بخشی از اجرا که ریتم افزایش پیدا می کند و جذابیت بصری مبتذلی به اجرا داده میشود جایی است که پوتزو و لاکی برای بار دوم به صحنه می آیند. استفاده از موسیقی «پرواز زنبور عسل» کورساکوف نیز در خدمت همان درونمایهٔ اصلی است. دینامیک بالا می رود. حرکات بازیگران سریع می شود. موسیقی پرسرعت و نورپردازی رنگارنگ، فریب فعالیت پوچ و بیهوده را نشان میدهد. انسانهایی را تصویر می کند مانند زنبورهای عسل که تصور میکنند «کار معناداری» میکنند، اما آنها هم در دام زمان گیر کردهاند. آن جذابیت مبتذل بصری هم بیانیه کارگردان است. به مخاطب می گوید «بفرمایید، این هم ریتم تند و رقص و نورپردازی و رنگ که می خواستید. آیا حالا می توانید تحمل کنید؟» این صحنه با ریتم تندش، دقیقا همان چیزی است که تماشاگر عجول طلب میکند، اما در نهایت، این شتاب نیز به «هیچ» ختم میشود. و آهنگی که به زنبور عسل اشاره می کند. شاید کارگردان هیچ منظوری از استفاده از این آهنگ نداشته باشد. اما کمی به خود زنبور عسل فکر کنیم. موجودی که پر تلاش است و همیشه در حال کارکردن است و انگار که وقت ندارد. زنبور عسل هم اسیر زمان است. نه فقط زمان، بلکه اسیر «توهم هدفمندی» است. همانطور که تماشاگران اینطور فکر می کنند.
کاملا مشخص است که تماشاگران عجول در عصر سرعت و ارتباطات و نقدهای چند کلمه ای، پوتزوهایی هستند که روی صندلی ها نشسته اند. پوتزو در این نمایشنامه نماینده همین افراد است. کسانی که تصور میکنند زمان را در اختیار دارند. وقتشان با ارزش است و اعمالی انجام میدهند که ارزشمند است. در طول اجرا مدام نور صفحه موبایل را میدیدم که مخاطبان دارند ساعتشان را چک می کنند. چقدر شبیه پوتزو با آن ساعت مسخرهاش! این اجرا، به ویژه برای مخاطب امروزی که به محرکهای سریع عادت دارد، یک چالش است. عجله برای "هیچ" و صبر برای "هیچ". کارگردان تا حد قابل قابولی موفق شده که ایده های بکت را نه از راه توضیح، بلکه با تحت فشار قرار دادن مخاطب اجرا کند.