این کار اثری فانتزی، سوررئال و با رگههایی سایکوتیک بود.؛ ترکیبی از طنز تلخ، فضای گوتیک و نگاهی تمثیلی به جامعهی افسرده و من چقدر یاد خودمان افتادم.
نمایش از دل یک خانوادهی افسرده و مرگدوست آغاز میشود؛ خانوادهای که بدی، تلخی و ناامیدی برایشان سبک زندگیست و عشق و شادی را زهر میدانند. در این میان، دختر کوچک خانواده، با وجود همهی این فضای سرد، سرشار از نشاط، عشق و زندگیست. خانواده، با این تفاوت بنیادی نمیتوانند کنار بیایند و سعی در سرکوبش دارند، اما همین دختر، وقتی ناپدید میشود، نبودنش تمام خانه را بیروح و بیمعنا میکند. در نهایت، داستان با پیروزی عشق و شادی به پایان میرسد.
گریمها اغراقشده و خلاقانه بودند و به فضای فانتزی و گوتیک نمایش کمک میکردند. طراحی صحنه و ورود بازیگران پیش از شروع رسمی نمایش، تماشاگر را از همان ابتدا وارد فضای متفاوت اثر میکرد. حضور گروههای فرم با لباسهایی شبیه ارواح هالووینی که در سالن پرسه میزدند و تعامل میکردند، حس مشارکت در کابوسی سورئال را القا میکردند.
این کار با آنکه سبک مورد پسند من نبود اما حرفی عمیق برای گفتن داشت: شادی قابل فروش نیست، اما میتوان آن را بخشید. عشق، قویترین مقاومت در برابر مرگ است.