امشب دارم میرم به تماشا بشینم.
منتظرم پسر بزرگه نمایش "با خا نوا ده" که در حبه انگول نمایش "بی پدر" داستان هایش را خواب میدید، چشمانش را باز کند، خیره نگاهم کند، و حرف های دلش را از آن خواب و سفر سنگین روانش برایم بسراید.
آآه ای مساوات...
و اما
باشد که شفا یابید، شما جماعت که به حق باید حسودان بی هنر نامیدتان که چشم دیدن تابش این خورشید را بر قله دماوند نمایش ایران زمین ندارید. آمین