نقدی بر نمایش متعلقات آشپزخانه
خلأ میان متعلقات گمشده…
🔲جعفر گودرزی
رییس انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران
عنوان نمایش با ظرافت، هم به وسایل جزئی و بهظاهر بیاهمیت آشپزخانه اشاره دارد و هم به انسانهایی که در آن تردد دارند؛ متعلقاتِ جانی و
... دیدن ادامه ››
روحی این خانه. هر شخصیت خود به نوعی “متعلق” است؛ به گذشته، به شکستها، به رابطههایی که دیگر معنا ندارند یا هنوز زخمیاند. همانطور که وسایل آشپزخانه کارکردهای مختلف دارند.
متعلقات؛ جزئیات گمشدهی یک کلیت بههمریخته است. عنوان نمایش، «متعلقات آشپزخانه»، بهظاهر به ابزارهای این فضا اشاره دارد، اما استعارهایست از انسانهایی که هر کدام خود را متعلقی از یک کل میدانند. اما این کل(خانواده؟ جامعه؟ رابطه؟)مدتیست کارکردش را از دست داده. آدمها مثل قاشق و چنگالهای از هم جدا، هر کدام نقش و جایگاه خاصی داشتهاند، اما اکنون در کشوی آشفتهای از رابطهها، گم و پراکندهاند. این مفهوم، استعارهای از گمگشتگی انسان معاصر در نقشهای خانوادگی و اجتماعیست؛ ما متعلقات چیزی هستیم، اما آن چیز دیگر وجود ندارد یا معنایش را از دست داده است.
نویسنده با انتخاب هوشمندانه این محیط، باعث میشود شخصیتها ماسک مهمانی را کنار بگذارند و لایههای درونیشان را به نمایش بگذارند. همانطور که قابلمهها به جوش میآیند، شخصیتها نیز میجوشند، لبریز میشوند، میسوزند و گاهی سرریز.
زبان نمایش زنده و پر از اصطکاک است؛ پرگوییها، درددلها، طعنهها و ریزهکاریهای زبانی در عین حال که لحظاتی طنزآمیز میسازند، عمق تنشهای درونی را نیز آشکار میکنند. ریتم متن نیز بهخوبی بین گفتگوهای سریع، لحظات احساسی و درگیریهای درونی در نوسان است.
آشپزخانه در نمایش، بهعنوان تمثیل جهان درونی شخصیتهاست؛ نه فقط محل پختوپز، که استعارهای از درونیترین و گاه پنهانترین احساسات و تعارضها. اینجا جاییست که عواطف خام، گرسنگیهای روحی و مالی، حسادتها و شکستها به جوش میآیند.
غذا در نمایش، نه فقط خوراک، بلکه نماد رابطه و پیوند است؛ رابطهای که گاه میسوزد، گاه کسی میلی به آن ندارد، گاه کسی میکوشد با آن دیگران را نگه دارد. رولت بستنیِ دستنخورده، نمادی از بیثمر بودن محبت یکجانبه است؛ زحمتهایی که دیده نمیشوند، محبتهایی که بیپاسخ میمانند.
بازی پوکر و باختن شوهر شارلوت تا حدی که فقط شلوارش باقی میماند، نمادی از فروپاشی ظاهر، قدرت و شأن مردانه است؛ نقدی طعنهآمیز بر «مرد موفق» که در برابر شوخطبعیِ فِرِد و تندخویی ژرژ، خلع سلاح میشود.
مارتین، نمایندهی زنیست که در نقش «زن خوب، مادر خوب، میزبان خوب» گرفتار شده و حالا به نقطهی انفجار رسیده. او زنیست که میان «مادر خوب» بودن و «زن گمشدهی درونش» درگیر است.
شورش او علیه این زندگی بیمعنا، علیه شوهرش، علیه بیتفاوتی مهمانان و حتی علیه خودش، نقطهی درخشان نمایش است.
شارلوت اما زن دیگریست؛ باهوش، رند، تا حدی خائن، اما صاحب انتخاب. تضاد بین این دو زن، تنش زن سنتی و زن مدرن را بازتاب میدهد.
ژرژ، ژاک، فِرِد و شاید همه کاراکترها، هر کدام نمایندهی یک تیپ یا زخماند.
در واقع، درونمایهی اصلی اثر، جدال میان «خود واقعی» و «نقش اجتماعی» است.
نمایش «آشپزخانه» با کارگردانیای همراه است که در عین وفاداری به فضای رئالیستی اثر، هرگز در دام اغراق یا تصنع نمیافتد. فضاسازی صحنه، میزانسنها و حرکت بازیگران در فضای محدود آشپزخانه با دقت و طراحی مناسبی انجام شده و بهخوبی از امکانات محدودِ مکان بهره گرفته شده است؛ بهگونهای که تماشاگر نه تنها دچار خستگی بصری نمیشود، بلکه هر لحظه منتظر کشف تازهای در لایههای رفتاری و کلامی شخصیتها میماند. ریتم کار متعادل است؛ نه آنقدر کند که فرساینده شود، نه آنقدر شتابزده که عمق رابطهها قربانی شود.
مجموعهی بازیگران با درک کامل از لحن اثر و موقعیتهای احساسی و اجتماعی شخصیتها، اجرای روان و باورپذیری ارائه میدهند. بازیها بهلحاظ فراز و فرودهای احساسی و کنشهای درونی، همسطح و هماهنگاند و هیچ بازیگری از قاب اثر بیرون نمیزند.
کمند امیرسلیمانی در نقش شارلوت میدرخشد. بازی هوشمندانهی او با میمیک و سکوتهای معنادار، بُعدی انسانی و پیچیده به کاراکترش میبخشد. او بدون نیاز به اغراق، تصویری از زنی با گذشتهای مبهم، اکنونی پر زرقوبرق و آیندهای لرزان را ترسیم میکند. شارلوت، زنی که هم دیده میشود، و هم انگار همیشه در سایه مانده است. بازی کمند هم یک بازی بیرونی نیست، بلکه از درون میجوشد؛ درست مثل خود شارلوت که با گذشتهای گنگ و رفتاری محکم، در میان این جمع، سنگینی خاصی دارد. کمند امیرسلیمانی در این نقش، زنی را به تصویر میکشد که در دل قدرت و جذابیت، هنوز ردی از زخم و تردید دارد. او نمایندهی زنیست که میان گذشته و اکنون، عشق و مصلحت، وفاداری و میل، در نوسان است.
پلاک ۱۳ خانه،فقط یک عدد نیست؛ مرزیست میان نظم و آشوب، میان آنچه هست و آنچه باید میبود. خانهای با این شماره، انگار از همان ابتدا خبر از چیزی نگرانکننده میدهد. درِ آن که باز میشود، با آشپزخانهای گرم و پرنور روبهرو میشویم، با رقص و موسیقی و لبخند. اما بهزودی درمییابیم که این گرما، بخار تنشهاییست که در ظرفِ زندگی هر کدام از مهمانان، سالها قل زده است.
نمایش «آشپزخانه» یک ضیافت است. اما نه ضیافت طعام، که ضیافت بحران. ضیافتی که ما را با سؤالاتی روبهرو میکند: خوشبختی از کجا میآید؟ نقشهای خانوادگی چقدر از ما دزدیدهاند؟ و آیا در خانهای با پلاک ۱۳، هنوز میشود رستگار شد؟
در این آشپزخانه، همه چیز در ظرفی به نام «زندگی» در حال پختن است، اما هیچکس نمیداند آیا نتیجهاش چیزی خوردنی خواهد بود یا فقط چیزی سوخته و تهگرفته. همه آمدهاند که چیزی بگویند، یا نشنوند، یا خودشان را اثبات کنند. و همه دیر میرسند؛ نه فقط به خانه، بلکه به خودشان، به حرفهای ناگفته، به لحظهای که شاید میتوانست سرنوشتشان را عوض کند.
حضور موسیقی و حرکات موزون، تقابل فرم و بحران است. نمایش با صحنهای از شادی و موسیقی آغاز میشود؛ زن و مردی که با حرکاتی نرم و ریتمیک وارد آشپزخانه میشوند، با آهنگی خارجی که فضای مدرن و شاید بیارتباط با عمق بحرانها دارد. این تقابل میان فرم شاد و محتوای متزلزل، استعارهای است از زندگی مدرن: ظاهر شاد، باطنی پر از فرسایش. موسیقی نه تنها همراهیکنندهی لحظههاست، بلکه نقاب و انکار را نیز نمایش میدهد.
در نهایت، هیچ چیز بهطور کامل حل نمیشود؛ ژرژ میخواهد برود، دوستدخترِ برادرِ زنِ ژاک، شوهر شارلوت را با خود میبرد، و مارتین همچنان میان فروپاشی و بیداری در نوسان است. این پایان باز، نه از ضعف نمایشنامه، که از واقعبینی آن میآید: آشپزخانهی زندگی ما نیز پر از غذاهای نیمپز، کلمات ناتمام و دلهایی نادیده است.
متعلقات آشپزخانه، نمایشیست که در آن هیچچیز قطعیت ندارد. همه دیر میرسند؛ به خود، به هم، به حقیقت و خانهایست که شاید ما هم ساکن آن باشیم، بیآنکه بدانیم…